دیگر وقت آن گذشته است که ادبیات کودکان را محدود کنیم به تبلیغ و تلقین نصایح خشک و بیبروبرگرد، نظافت دست و پا و بدن، اطاعت از پدر و مادر، حرفشنوی از بزرگان، سروصدا نکردن در حضور مهمان، سحرخیز باش تا کامروا باشی، بخند تا دنیا به رویت بخندد، دستگیری از بینوایان به سبک و سیاق بنگاههای خیریه و مسائلی از این قبیل که نتیجهی کلی و نهایی همهی آینها بیخبر ماندن کودکان از مسائل بزرگ و حاد و حیاتی محیط زندگی است.
چرا باید در حالی که برادر بزرگ دلش برای یک نفس آزاد و یک دم هوای تمیز لک زده، کودک را در پیلهای از «خوشبختی و شادی امید» بیاساس خفه کنیم؟ بچه را باید از عوامل امیدوارکنندهی الکی و سست بنیاد نا امید کرد و بعد امید دگرگونهای بر پایهی شناخت واقعیتهای اجتماعی و مبارزه با آنها را جای آن امید اولی گذاشت.
آیا کودک غیر از یاد گرفتن نظافت و اطاعت از بزرگان و حرفشنوی از آموزگاران (کدام آموزگار؟) و ادب (کدام ادب؟ ادبی که زورمندان و طبقهی غالب و مرفه حامی و مبلغ آن است؟) چیز دیگری لازم ندارد؟
آیا نباید به کودک بگوییم که در مملکت تو هستند بچههایی که رنگ گوشت و حتی پنیر را ماه به ماه و سال به سال نمی بینند؟ چرا که عدهی قلیلی دلشان میخواهد همیشه «غاز سرخشده در شراب» سر سفرهشان باشد.
آیا نباید به کودک بگوییم که بیشتر از نصف مردم جهان گرسنهاند و چرا گرسنه شدهاند و راه برانداختن گرسنگی چیست؟
آیا نباید درک علمی و درستی از تاریخ و تحول و تکامل اجتماعات انسانی به کودک بدهیم؟
چرا باید بچه های شستهورفته و بیلکوپیس و بیسروصدا و مطیع تربیت کنیم؟
مگر قصد داریم بچهها را بگذاریم پشت ویترین مغازههای لوکس خرازی فروشیهای بالای شهر که چنین عروسکهای شیکی از آنها درست می کنیم؟
چرا میگوییم دروغگویی بد است؟
چرا میگوییم دزدی بد است؟
چرا میگوییم اطاعت از پدر و مادر پسندیده است؟
چرا نمیآییم ریشههای پیدایش و رواج و رشد دروغگویی و دزدی را برای بچهها روشن کنیم؟
کودکان را میآموزیم که راستگو باشند در حالی که زمان، زمانی است که چشم چپ به چشم راست دروغ میگوید و برادر از برادر در شک است و اگر راست آنچه را در دل دارد بر زبان بیاورد، چه بسا که بعضی از دردسرها رهایی نخواهد داشت.
آیا اطاعت از آموزگار و پدر و مادری نایاب و نفسپرست که هدفشان فقط راحت زیستن و هرچه بیشتر بیدردسر روزگار گذراندن و هرچه بیشتر پول درآوردن است، کار پسندیدهای است؟
چرا دستگیری از بینوایان را تبلیغ میکنیم و هرگز نمیگوییم که چگونه آن یکی «بینوا» شد و این یکی «توانگر» که سینه جلو دهد و سهم بسیار ناچیزی از ثروت خود را به آن بابای بینوا یدهد و منت سرش بگذارد که آری من مردی خیر و نیکوکارم و همیشه از آدمهای بیچاره و بدبختی مثل تو دستگیری میکنم، البته این هم محض رضای خداست والا تو خودت آدم نیستی.
اکنون زمان آن است که در ادبیات کودکان به دو نکته توجه کنیم و اصولا این دو را اساس کار قرار دهیم:نکتهی اول: ادبیات کودکان باید پلی باشد بین دنیای رنگین بیخبری و در رویا و خیالهای شیرین کودکی و دنیای تاریک آگاه غرقه در واقعیتهای تلخ و دردآور و سرسخت محیط اجتماعی بزرگترها. کودک باید از این پل بگذرد و آگاهانه و مسلح و چراغ به دست به دنیای تاریک بزرگترها برسد.
در این صورت است که بچه میتواند کمک و یار واقعی پدرش در زندگی باشد و عامل تغییردهندهی مثبتی در اجتماع راکد و هردم فرورونده. بچه باید بداند که پدرش با چه مکافاتی لقمه نانی به دست میآورد و برادر بزرگش چه مظلوموار دست و پا میزند و خفه میشود.
آن یکی بچه هم باید بداند که پدرش از چه راههایی به دوام این روزگار تاریک و این زمستان ساختهی دست آدمها کمک میکند. بچهها را باید از عوامل «عوامل امیدوار کنندهی سست بنیاد» ناامید کرد. بچهها باید بدانند که پدرانشان نیز در منجلاب اجتماع غریق دست و پا زنندهای بیش نیستند و چنان که همهی بچهها به غلط میپندارند، پدرانشان راستس راستی هم از عهدهی همهی کارها برنمیآیند و زورشان نهایت به زنانشان میرسد.
خلاصهی کلام و نکتهی دوم، باید جهانبینی دقیقی به بچه داد، معیاری به او داد که بتواند مسائل گوناگون اخلاقی و اجتماعی را در شرایط و موقعیتهای دگرگون شوندهی دایمی و گوناگون اجتماعی ارزیابی کند.میدانیم که مسائل اخلاقی از چیزهایی نیستند که ثبات دایمی داشته باشند. آن چه که یک سال پیش خوب بود ممکن است دو سال بعد بد تلقی شود. کاری که در میان یک قوم یا طبقهی اجتماعی اخلاقی است ممکن است در میان قوم یا طبقهی دیگری ضداخلاق محسوب شود.
در خانوادهای که پدر همهی درآمد خانواده را صرف عیاشی و خوشگذرانی و قماربازی میکند، و هیچ اثر تغییردهندهای در اجتماع ندارد و یا سدّ راه تحول اجتماعی است، بچه ملزم نیست مطیع و راستگو و بیسروصدا باشد و افکار و عقاید پدر را عینا قبول کند.
ادبیات کودکان نباید فقط مبلغ «محبت و نوعدوستی و قناعت» از نوع اخلاق مسیحیت باشد. باید به بچه گفت که به هر آنچه و هرکه ضد بشری و غیر انسانی و سد راه تکامل تاریخی جامعه است کینه ورزد و این کینه باید در ادبیات کودکان راه باز کند.تبلیغ اطاعت و نوعدوستی صرف، از جانب کسانی که کفهی سنگین ترازو مال آنهاست، البته غیرمنتظره نیست اما برای صاحبان کفهی سبک ترازو هم ارزشی ندارد.