اعتراض شهیار قنبری به وضعیت ترانه امروز
J4p– در اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۱، هفته نامه «پیام آور» چاپ تهران؛ یادداشتی به قلم «شهیار قنبری» ترانه سرای شهیر کوچ کرده منتشر کرد که به بررسی اوضاع بحرانی ترانه و ترانه سرایی در حوزه موسیقی پاپ آن زمان اختصاص داشت.
برای انتشار دوباره این یادداشت در j4p دلایل زیادی داریم؛ نخست این که بحران موردنظر این روزها به اوج رسیده و اعتراض کارشناسان به ترانه های نازل فارسی، بحث روز موسیقی ایران است.
دوم: اهمیت نویسنده (قنبری) به عنوان یکی از بزرگ ترین ترانه سرایان نسل دوران طلایی موسیقی پاپ ایران، و بی پروایی او در بیان ریشه های اصلی مشکل است.
ضمن این که این ترانه سرای محبوب پس از انقلاب فعالیت چندانی در وطن خود نداشته و چاپ مطلبی از او، می تواند یک اتفاق به یادماندنی و مهم در جامعه موسیقی و خصوصاً برای هواداران پرشمارش باشد؛ این یادداشت به علاوه دو مرثیه نامه قنبری به یاد «فریدون فروغی» و «فرهاد مهراد» (چاپ شده در هفته نامه های تماشاگران و پیام آور)، تنها مطالبی ست که در تمام این سال ها در نشریات داخل کشور به چاپ رسیده اند.
گذشته از تمام این موارد، نثر شاعرانه شهیار آنقدر گیراست که مطلبی به قلم او، هرچند قدیمی باشد باز خواندنی و شیرین به نظر می رسد.
ترانه یعنى: انفجار کلمه!
موسیقى پاپ، باید موسیقى مردم باشد.
با مردم است، نه در برابر مردم.
در آزادى، یا به سمت آزادى است که ترانه رها مى شود و شنیدنی.
براى من، ترانه کلیدى است براى باز کردن قفل حقیقت.
براى آزاد کردن کلمه از زمهریر بایگانى و چاپخانه و قفسه.
آزاد کردن کلمه از مرکب و کاغذ.
ترانه، انفجار کلمه است در هوا. انتشار درد است در غبار.غبار کوچه، درد با صدا. شکوه نفسگیر صداست در گلوگاه آدمی.
ترانه، حقیقت ترانه نویس را آزاد مىکند. حقیقت خود او را، که هرچه هست زیباست. زیبا؟ یعنى که زشت نیست؟ وقتى زشت است که صورت خود را از کار دیگران بدزدد!
«حقیقت» دیگران را کش برود و گمان کند که این شناسنامه خود اوست.
ترانه، مىخواهد از زشتى به زیبایى برسد.
ترانه نویس نمىتواند به بلنداى خود برسد، اگر همه سفر را تجربه نکرده باشد. به تنهایى. کلمه به کلمه. بیت به بیت. ترجیع بند به ترجیع بند. نمىشود زیرآبى رفت. دو کلاس یکى کرد. و به عادت شرقى، از ته به سر صف رفت. همه سفر را بایدتجربه کرد.
ما از آغاز بى آن که بخواهیم دیگران را تقلید کنیم، آگاهانه دل به دریازدیم. نمىخواستیم تکرارى باشیم. کهنه باشیم. جهان، جوان بود و ما هم جوان بودیم.ترانه اى که به ما رسید، «اسب سم طلا» بود:
مى ترسم دیوونه بشم/ با آدماش جنگ بکنم/ سر بشکنم آى سر بشکنم/ یا تبرزین وردارم/ خونه شون و در بشکنم/ آى در بشکنم )نوذر پرنگ(.
یا «برگ خزان»:
آتشى ز کاروان جدا مانده/ این نشان ز کاروان به جا مانده (بیژن ترقى(
که خوب است. ادامه غزل است، اما ترانه نیست. ترانه، نیروى غریبى است که همه جان تو را مى لرزاند. ترانه نمى توانست آزاد شود. نمىتوانست در جهان جوان، همچنان به دنبال کاروان باشد.
یا:
تو اى آهوى وحشى/ چه دیدى که از ما رمیدى/ چو در پایت افتادم/ به راه تو سر دادم/ کى مى کنى یادم/ با نامهاى شادم/ مرو اى ستمگر/ که من بى تو دیگر ندارم سر هستى… (خواب و خیال از شهر آشوب)
و بارى، جهان، جهان گیتار بود و غزل. تعریف: میکده!
و میکده و ماتمکده در قاب ترانه نمى گنجید. سر مى رفت.
ترانه باید به جهان وصل مىشد. پوست مى انداخت.
از سنت غزل دور مىشد. واژه و واژگان خود را پیدا مىکرد. به زبان تازه مى رسید. (آمیزه اى از زبان شعر امروز و شعر مردم. شعر کوچه(
جهان ترانه، چنان جدى بود که نمى شد شوخى کرد.
بازى، باسمه اى نبود. مسابقه بود. هرکس مى خواست آبشارى نو بکوبد. درست مثل بازى هاى جام جهانى. جهان ترانه، تا بخواهى ستاره داشت. «آبشارزن» و «واژه زن» داشت. (اگر آبشار نمى زدى، وسط زمین فرومى ریختى!(
مسابقه تازگى بود. تازه، تازه تر شدن. پوست انداختن.
بازى، بازى طلا شدن بود. بازى رها شدن.
از کهنه ها، جدا شدن. خود خود صدا شدن.
نمى شد،«نمىدانم چه در» عارف قزوینى را ادامه داد:
نمى دانم چه در/ نمى دانم چه در/ پیمانه کردى جانم/ تو لیلى وش مرا/ تو لیلى وش مرا/ دیوانه کردى جانم.
با اینهمه ترانه هاى «ناصر رستگارنژاد»، «نوذر پرنگ» و از همه مهمتر، «پرویز وکیلى»بشارت دادند که ترانه نو در راه است. مژده دادند که ترانه، سرانجام حقیقت را آزادخواهد کرد.
ترانه نوین، اما با همه ترمزها جنگید. از همه شوراها، دست نخورده،یا فقط با دو سه کلمه دست خورده بیرون آمد.
از ساواک رد شد. «اوین» را هم تجربه کرد، اما بى وقفه در کنار مردم بود. در کنار حقیقت. در کار آفرینش زیبایى. در کاراز زشتى به زیبایى رسیدن. کار با شکوه نو شدن. بى وقفه. ترانه به ترانه، نو شدن.
تصویر به تصویر و قافیه به قافیه نو شدن.
آن روزها، ترانه نوین، ترانه مردم بود. ترانه دستگاه نبود.
امروز ترانه اما، در چه حال است؟ هیچ! چه مىگوید؟… اندوه دهه پنجاه خورشیدى را دوباره و دوباره، رونویسى مىکند. حتى به دنبال قافیه تازه هم نمى گردد. از تصویر و ترکیب و واژه بازى هم خبرى نیست. دیر آمده است و مى خواهد زود برود.
حوصله هم ندارد کار کند. به نسخه بردارى بد از الگوى دیروز خوش است. مىخواهد زیر آبى برود. وسط صف خود را جا بزند.
به ترانه نویسى که در تهران زندگى مىکند، گفتم:
یک تصویر و یک ترکیب تازه، براى همیشه امضاى سازنده اش را بر پیشانى دارد. گرفتم این که «حافظه ملى» نگرانش نباشد یا ضعیف باشد، اما هرچه پس از آن بیاید، هر نسخه بدلى دیگر، در حافظه تاریخ نمى ماند. هر ابتکار و اختراع، صاحب دارد. در سرزمینهاى بیدار و هشیار! هر اثر هنرى، تاریخ دارد.
گفت: این که سخت است. کار سختى است. این که آدم هر بار تازه شود و کسى را تکرارنکند!
گفتم: همین است که سخت است. وگرنه، همه ترانه مى نوشتند. از شاعران و فرزانگان جهان، بسیارانى ترانه نوشتند، اما در حقیقت، ترانه ننوشتند.
در غربت سرد هم، با زبان نادرست کافه هاى لاله زار دهه پنجاه خورشیدى ترانه مى نویسند. لهجه، لهجه جاهلان تهرانى است. لهجه بچه هاى بامعرفت «کوچه در دار» و قیصر. لهجه عملیات شعبده بازى «پروفسور شاندو» در کافه کریستال! عشق جاهلى! لاله زار در تبعید!با تکنیک خوب. ضبط خوب و نوازندگان خوب امریکایی!
در خانه هم، تکرار و رونویسى غم انگیز اندوه دهه پنجاه خورشیدى. گفتم که! سال پیش، دوباره ترانه «حرف» را از نو نوشتیم. سست نوشتیم و بد نوشتیم. «کودکانه» را دوباره رونویسى کردیم. «واروژان» رادوباره کش رفتیم. بد بد اما. به خط بد!
سرزمین ما باید که به خانواده کپى رایت (Copy right) جهانى بپیوندد. وگرنه در هنر به جایى نمىرسد. به اوج پرواز خودنمى رسد. همه از روى دست هم مى نویسند. هیچ کس براى سرقت فکر به زندان نمى رود. خسارت نمى پردازد. بى آبرو نمىشود و بارى، آدمها به بهترین خود نمى رسند.
سال پیش، دیگر تکه تکه کش رفتند. نه کلمه به کلمه. بند، بند، کش رفتند. سال پیش، مثل سالهاى دورتر، بچه هاى ترانه، جهان را نشنیدند.
«شاید باورتان نشود، ولى من خیلى کم به سینما مى روم... آن قدر مشغله کارى و فکرى دارم که وقت نمى شود. همیشه در حال ساخت اثرى هستم…»
)شادمهر عقیلى – نشریه مهد ایران – مهر ماه -۱۳۸۰ تهران)
سال پیش بزرگ نشدیم، چراکه بازى، بازى جدى نیست.
شنونده هم به یک دوبیتى خوش است و سوت مىزند.
ترانه، بیدار نیست. چراکه «ز داروى مشابه»است.
بیدارى نمى آورد. خواب مى آورد:
هر جاى دنیا که باشى/ دل من تورو مى خواد/ اون ور ابرا که باشى/ دل من تورو مى خواد/ تو برام کعبه عشقى/ تو برام پله حاجت/ از تو گفتن، از تو بودن/ براى من شده عادت…
(سرقتى غم انگیز از ترانه ایرج جنتى عطایى – ترانه دل من تو رو مى خواد! آلبوم آدم و حواى شادمهر عقیلی)
یا:
یه لقمه نون، یه کاسه ماست/ یه دل خوش، یه حرف راست/ یه مادر از تبارنور/ دار و ندارم همیناست. (از همان آلبوم و همان آوازخوان(
یا:
«از همان دوران تحصیل در دانشگاه مدام به این موضوع فکر مى کردم که چگونه مىشود موسیقى پاپ را با مقتضیات جامعه جمهورى اسلامى تطبیق داد. در این فکر بودم که چه طور مى توانم موسیقى پاپ را شرعى کنم.»
… مصرانه مى گوید: اگر شباهتى بین صداى او و صداى داریوش وجود دارد، این دست خدا بوده و ارتباطى به وى ندارد.
« …خانم حیدرزاده در خواب دیده بود که اشعار وى توسط من خوانده خواهد شد.» (خشایار اعتمادى – نشریه مهد ایران – مهر ماه ۱۳۸۰)
بارى، بازى، بازى قراردادهاى چند میلیونى است. شوخى است.
در غرب هم خبرى نیست. گفتم که. همین بازى بد. صددرصد!
آرى، ترانه مشابه نوشتن. صداى دیگرى را تقلید کردن و نغمه و ملودى دیگران را دوباره نواختن،این بار به نام خود، ما را به جایى نخواهد برد.
موسیقى پاپ، موسیقى راک، موسیقى پیشرو، ترانه امروز باید که مردم پسند باشد. نه دستگاه پسند. باید که فرداپسندباشد. جهان پسند باشد. تاریخ پسند باشد. «مردم» را به جانب بهترین خود هل بدهد.مردم بهترى بسازد!
ترانه نو باید که نو باشد.
و ترانه نویس باید که جهان رابشناسد. هنر جهان را بلد باشد. زبان مادرى را عاشقانه بداند و به لهجه فردا بخواند.
چرکنویسهایش را براى خود نگاه دارد و به مردم نسپارد!
آوازخوان امروز هم باید از اهالى دیروز بهتر باشد. داناتر باشد. سخاوتمندتر باشد. حرمت کلمه را از برباشد. جدى باشد. خنده دار نباشد. (همان نشریه را بخوانید و ببینید ترانه سازان یاترانه بازان چگونه سخن مى گویند!)
ترانه باید که حقیقت را آزاد کند. پیدا کند. میان برى در کار نیست.
there is no short cut to it!
باید که زشتى و زیبایى حقیقت را آزاد کند و پرده اى تماشایى بسازد. اگر این چنین نیست، پس لابد، «نیست»!
دوازدهم آوریل سال دو هزار و دو میلادى
در دو قدمى اقیانوس آرام
منبع: خبرنگاران صلح http://www.jour4peace.com/main1.asp?a_id=214
شهیار قنبرى
One Comment
صنعتي
باتشکر از مطالب زیبای شما