نظریه ی ارتباط هابرماس استوار است به معنای رهایی دهنده ی زبان. خاستگاهش ارتباط زبانی است. دلیل توجه هابرماس به مباحث فلسفه ی تحلیلی درباره ی زبان، تاکید آن است بر کنش زبانی. یعنی عملی اجتماعی که در گوهر خود تابع منطق مکالمه است و از «پراگماتیک کلی یا همگانی» دور نیست.
هابرماس در سال ۱۹۷۶ مقاله ای نوشت با عنوان « پراگماتیک همگانی چیست ؟۱» این مقاله ی مهمی است، زیرا جهت گیری تازه ای در اندیشه ی هابرماس را نشان می دهد، که سرانجام منجر شد به نگارش کتاب ِ نظریه ی علمی ِ ارتباطی. او نشان داد که فلسفه ی مدرن زبان به این نتیجه رسیده است که بررسی زبان نمی تواند و نباید به تحلیل جنبه های واج شناسانه، نحوی و معناشناسانه ی جمله ها محدود بماند، بل باید سویه های پراگماتیک ِ آن ها را نیز مطرح کند. یعنی در حد زبان باقی نماند، بل از راه کنش گفتاری که سرل و پیش از او ویتگنشتاین مطرح کرده اند، بخث را تا حد سخن پیش ببرد. سخن ادراک متقابل و تفاهم زبانشناسانه «و صلاحیت زبانی» را نشان می دهد و راهگشای ادراک متقابل و تفاهم ارتباطی ِ «صلاحیت پراگماتیک» می شود .
نظر هابرماس درباره ی زبان، دستکم در پله ی نخست شکل گیری اش استوار است به مباحث ِ کارل بوهلر.
در بحث از تحلیل نشانه شناسانه ی زبان سه کارکرد نشانه ها را از یکدیگر جدا می کرد:
۱: کارکارد شناختی «COGNITIVE»: نشانه چون نماد یا علامت واقعیت
۲: کارکرد بیانی « EXPRESSIVE »: نشانه چون علامتی از تجربه ی درونی فرستنده ی پیام
۳: کارکرد نام گذاری «APPELATIVE» : نشانه چون علامتی که به قصد و نیت تاثیر گذاشتن بر رفتار گیرنده فرستاده می شود ۲. هابر ماس به این نظریات ساده ی بوهلر دو نکته را می افزاید:
۱- تحلیل نحوی قوانینی که بر ساختمان درست جمله ها حاکم اند ۲ – تحلیل معنا شناسانه ی نسبت میان صدق و معنا « درست یا نادرست بودن جمله ها » . کارناپ پیش از هابرماس، جمله را نخستین حامل معنا دانسته بود . او نوشته بود که برای با معنا بودن جمله ها باید قاعده های صوری ساختمان دستور زبان در آن ها رعایت شده و معنا، کارکرد ساختارهای دستوری است. نکته ای که مورد تایید فرگه ، ویتگنشتاین و امروز هم مورد قبول دیویدسون است.
ویتگنشتاین با طرح این نکته که معنای جمله وابسته به کاربرد هرروزه ی آن است « یعنی به قاعده هایی که به کاربرد اجتماعی و پذیرفته شده ی آنها حالت ِ ویژه می بخشد » معنا را درواقع در گرو قاعده های اجتماعی و کنش های ارتباطی مطرح کرده بود . از این رو پس از او ، بحث پیروانش که در « کنش گفتاری » مطرح شده ، از شرط حقیقی بودن « با معنا بودن » به قلمرو معناشناسی ارتباطی گام نهاد و این راستایی است که هابر ماس از راه دیگری سرانجام بدان می رسد . در این معنا شناسی ارتباطی ، جمله های زبان شناسانه ماهیتی نقادانه دارند ، یعنی از نسبت با قاعده هایی که به آن ها شکل می دهند ، شناخته می شوند . و از این جا به بعد سه کار کرد متفاوت آن ها شکل می گیرد که سرانجام در هر یک معنا در وابستگی به زمینه ی عینی ایجاد و شناخته می شود. هابرماس اشاره ای به تکامل بحث بوهلر ندارد ، خاصه به نظریه ی ارتباط رومن یاکوبسن بی دقت است ، در حالیکه توجه به آن نظریه، به کار ِ تدقیق نظریه ی عمل ارتباطی او می آید.
***
بخش دوم
پراگماتیک همگانی در آثار هابرماس گاه به معنای « نظریه ی کلی ارتباط » است .
هابرماس در انتقادش به فروید می نویسد که باید نمونه ی ارتباط درست و سالم را برگزید ، تا بتوان نمونه ی معیوب را شناخت . تنها از راه فهم ارتباط به معنایی کلی و در حد پراگماتیک همگانی می توان نادرستی های ارتباط زبان شناسانه را شناخت . در حالیکه محدود ماندن در ارتباط به هر رو معیوب زبانی ، نمی تواند راهگشای فهم نظریه ی کلی ارتباز باشد . پس باید به سخن ، و از اینجا به « کنش گفتاری » توجه کرد که نشان می دهد روش هایی « در باطن و گوهر خود نظام مند » وجود دارند که افراد بالغ آن ها را به کار می گیرند تا گفتار را در متن سخن جای دهند . کودک نه تنها قاعده های دستوری ، نحوی و آوایی را می آموزد ، بل تمامی قاعده های ارتباطی را هم به تدریج فرا می گیرد ، قاعده هایی که در آن ها « و به یاری آن ها » کنش گفتاری ممکن می شود . کودک با دانستن و کاربرد این قاعده هاست که می تواند با دیگران ارتباط کامل برقرار کند . او این سان ، میان واقعیت خارجی و گفتار پیوند می زند . کنش گفتاری ، گزاره یا جمله ای را به جهان بیرونی « جهان ابژه ، و رخدادهایی که می توان از آن ها با احکامی درست یا کاذب یاد کرد » و به واقعیت درونی « جهان تجربه های سوژه » ، و به واقعیت هنجاری جامعه « زندگی اجتماعی ما ، هنجارها و ارزشهای مشترک میان ما و دیگران » مرتبط می کند .
اکنون می توانیم به اهمیت زبان در نظریه ی کنش ارتباطی هابر ماس دقت کنیم . برای این مقصود بار دیگر به مفهوم ضابطه ی نقادی توجه کنیم . اگر ضابطه ی نقادی پراکسیس باشد ، آن سان که هگل و هورکهایمر نشان داده اند ، این ضابطه ناگزیر استوار خواهد بود به مفهوم مرجام ، که می تواند به گونه ای خیالی و همچون آرمانشهری جلوه کند « و بیشتر هم چنین نمایان می شود » . پس به یاری تصوری از آینده ، نقد از موقعیت کنونی شکل می گیرد . در حالیکه همین نقادی مدعی است که خود بنیان شناخت ماست از آینده . این ناسازه ای است که از روزگار هگل تا امروز پیش پای نقادان قرار دارد . هابر ماس تلاش کرد تا با طرح مفهوم کنش گفتاری و به گونه ای خاص با « قاعده های زبانشناسانه » مشکل را حل کند . در نخستین دوره ی کار فکری اش ، زبان همپای کار و سلطه یکی از ابزار همگانی است که با آن زندگی اجتماعی شکل می گیرد . کنش متقابل و کنش ارتباطی نیز مفاهیم مهمی هستند که در این دوره ی نخست در آثار هابرماس به کار رفته اند . اما به راستی اهمیت مرکزی آن ها در دوره ی دوم کشف شد . در این دوره بود که کنش ارتباطی و کنش متقابل به یاری مفاهیم قدیمی زبان و کار تدقیق شدند . هر شکل اجتماعی – فرهنگی با این مفاهیم تازه ، یعنی با ابزار و میانجی های
ارتباط انسانی شناخته می شود . تنها در پیکر پراگماتیک همگانی می توان تمامی اشکال ارتباط « و مهمتر امکان از شکل افتادن ارتباطها » را کشف کرد و توضیح داد .
بنیان نظر هابرماس درباره ی کنش ارتباطی چنان که دیدیم مباحث جدید فلسفه ی تحلیلی ِ زبان است و مهمترین پایه ی این بحث نیز « کنش گفتاری » است که در آن فرضی مهم وجود دارد : ارتباط زبانی تنها وقتی شکل می گیرد که کسی کنش گفتاری را به انجام رساند . یعنی گوینده ای ، یا نویسنده ای ، یا فرستنده ای گزاره ای را به مخاطبی ارئه کند و این کار در زمینه ی فرهنگی – اجتماعی ، سیاسی خاصی انجام پذیرد .، و گزاره در پیکر جمله یا جمله هایی با تاکیدهای زبان شناسانه و در رمزگان معیین زبانی خاصی ارئه شود . هابرماس می پرسد که چگونه می توان « انحراف از بحث » یا عدم تفاهم نظامدار را فهمید ؟ هر گزاره در پیکر سخن شکل می گیرد و معنا می یابد ، کدام ضابطه درستی سخن را ، یا ناممکن بودن فهم آن را تشخیص پذیر می کند ؟
مفهوم حقیقت سخن ما را به مفهوم توجیه سخن یا توجیه معیار صدق آن می رساند . معیاری که به هنجارهای سخن باز می گردد ، هنجارهایی که لزوما و همواره « به توافق نظر همگان یا اجماع » « consensus » منجر نمی شود ، و به هر رو همداستانی نمی تواند معیار یا ضابطه ی حقیقت باشد . این پرسش ساده باقی می ماند : در کدام شرایط همداستانی حقیقی است ، یعنی راست است ؟
اگر معیار تشخیص درستی از نادرستی ، خود نیازمند توجیه سخن گون دیگری باشد ، آیا به دور باطلی گام ننهاده ایم ؟ اینجا هابرماس پیشنهاد می کند که به « نیروی استدلال بهتر یا دلیل قوی تر » متوسل شویم ، یعنی به ضابطه ای موقتی که قدرت فهم هنجارهای سخن را « همچون معناشناسی و نحو زبان » ندارد ، اما خطر در افتادن به ناسازه ای را هم که از آن با خبر شدیم ، همراه ندارد . این ضابطه ای موقت است ، در چارچوب پراگماتیک همگانی . همین که به مکالمه ای وارد می شویم ، یعنی می پذیریم که امکان توافق نظر وجود دارد ، امکان رسیدن به حقیقتی که به گونه ای مشترک گوینده و شنونده بدان دست یابند . اگر ما نپذیریم که این همداستانی ممکن است ، آنگاه نه فقط مکالمه بل سخن بی معنا می شود . نتیجه این است که ما می پذیریم « تسلیم منطق بهتر یا استدلال قوی تر » شویم . این پذیرش را می توان به شکل صوری ، یعنی در ساختار پراگماتیک ارتباط بیان کرد :
برابری کسانی که درگیر مکالمه اند ، حقوق مساوی و امکانات برابر هر یک در کاربرد ابزار بحث .
اما این برابری در مکالمه ، آنجا ممکن است که « برابری آرمانی » یا « برابری در زندگی اجتماعی » به دست آمده باشد . حقیقت ، پس ، نمی تواند از مفهوم نیکی « اینجا /آزادی ، عدالت و … » جدا باشد . در واقع در هیچ مکالمه ای « به هر شکل که پیش رود » نمی توانیم ادعا کنیم که شرایط آرمانی فراهم آمده است ، اما می توان برای بهتر ردن شرایط کوشید . شرایط آرمانی کنش گفتاری تجربی نیست ، فرضی است . می توان آن را خواست یا پیش بینی کرد .
پانوشت:
- j.habermas/communication and Evolution of Society/trans.t.Mc Carthy/Boston1979/pp/1-68
- K.BUHLER/Sprach theorie/Stuttgart/1965/s.24
منبع: مدرنیته و اندیشه ی انتقادی :: بابک احمدی