فوکو در آثارش نشان داد که شرایط امکان بسط سازوکار عقلانیت، هنگامی مهیا گشت که ساختارهای نظارتی و انضباطیِ کلان زوال یافت و لاجرم شبکه قدرت و سلطه برای تثبیت خویش محتاج اشکال ظریفتر نظارت شد. عیان کردن این روند، محتاج برپا کردن گونهای خاص از روششناسی بود؛ روششناسیای که اجزای آن گاه در یک اثر در کنار همدیگر عمل میکنند و گاه یکی بر بقیه غالب میگردد. فوکو در نظم گفتار رئوس این رویکرد را بررسی میکند؛ او از دل چنین رویکرد انتقادیای است که موفق میگردد ابعاد تاریک و خاموش رویدادها را مرئی کند. او روایت واقعی را از دل روایت رسمیِ تاریخ اخذ نمیکند، بلکه پیِ آن را در مکثها و سکوتها میجوید.
«تمام نیروى خود را صرف یک کار مى کنم و آن اینکه گذشته را فراموش کنم و با انتظار و امید به آنچه در پیش است چشم بدوزم.» این سخنان بسیار شخصى پولس که در یکى از شخصى ترین نامه هایش آشکار مى شود، ما را وادار به طرح این پرسش ها مى کند- که پولس چه چیزى را مى خواست فراموش کند؟ ما چه چیزى را فراموش مى کنیم و چه چیزى را به یاد مى آوریم؟ کارکرد فراموش کردن در زندگى انسان و کل جهانیان چیست؟ و بالاتر از همه ما باید چه چیزى را به یاد بیاوریم و چه چیزى را فراموش کنیم؟