چارلز داروین ایده بزرگی داشت، مسلما قویترین ایدهای که تاکنون ارائه شده. و همچون تمام ایدههای عالی به طرز فریبندهای ساده است. در واقع چنان به طرز حیرتآوری ابتدایی و چنان به طرز خیرهکنندهای آشکار است که گرچه دیگرانی پیش از او با آن ور رفته بودند، هیچکس به نظرش نرسید که در جای درست به دنبالش بگردد. داروین ایدههای خوب دیگر هم زیاد داشت ـ برای مثال نظریه مبتکرانه و عمدتا درستاش در مورد چگونگی تشکیل آبسنگهای مرجانی ـ اما ایده بزرگ انتخاب طبیعیاش در «اصل انواع» است که به زیستشناسی اصل راهنمایش را بخشید، قانونی حاکم که کمک میکند بقیه چیزها معنا پیدا کنند. درک منطق سرد و زیبای آن واجب است.
پیش از داروین اندیشیدن درباره جهان زیر سایه فیزیک بود. اگرچه از بوفون به بعد، طبیعت زنده در اندیشه فیلسوفان پیوسته از اهمیت بیشترى برخوردار مى شد، اما تا پیش از آنکه زیست شناسى شاخه اى رسمى از علم شود، نتوانست به درستى سازمان یابد. و این مهم تا پیش از نیمه قرن نوزدهم رخ نداد. لازم بود ایده هایى کاملاً نو پذیرفته شوند، ایده هایى که از زیست شناسى مى آمدند و نه علم رسمى آن زمان و نه فلسفه هیچ یک آماده پذیرش آنها نبودند. پذیرش آنها انقلابى ایدئولوژیک نیاز داشت. و این همان طور که سرانجام معلوم شد، به راستى انقلابى بسیار بنیادى بود. این انقلاب در جهان بینى افراد عادى نسبت به آنچه در قرن هاى پیشین رخ داده بود، اصلاحات بیشتر و بنیادى ترى ایجاب مى کرد. علت آنکه این نکته معمولاً نادیده گرفته مى شود آن است که داروین را سنتاً فقط یک تکامل دان مى دانند. بدون تردید او تکامل دان بود اما در عین حال روشن است که این داروین بود که علم سکولار را بنیاد گذاشت. در دهه ۱۸۶۰ اصطلاح «داروینیست» توصیف کسى بود که منشاء فراطبیعى جهان و تغییرات آن را رد مى کرد. این نیازى به پذیرش انتخاب طبیعى نداشت. معرفى علم سکولار نخستین انقلاب داروینى بود.