به باورم داستان «امیرارسلان» نخستین رمان فارسىست. تخیل بافته شده در متن این داستان مىتوانسته بسترى درخور براى پیشرفت رمان فارسى فراهم آورد، چرا که بافت درونى داستان، ریشه در سنت روایتنویسى ما داشته و بافت بیرونىاش برگرفته از سنت داستاننویسى غرب است. هم از این روست که پسند خواننده روز افتاد. شاید تاریخچه چگونگى نوشتن این داستان نمونهاى درخور باشد از رابطه میان سنت و تجدد که همواره طى دویست سال اخیر ذهنیت روشنفکرى ایران را به خود سرگرم کرده است. نمونهاى از آمیزش میان سنت و تجدد و دگرگونى آرام جایگاههاى این دو پدیده در ذهنیت ایرانى.
امسال تنها صدمین سال تولد سارتر نیست. مادر روزگار در سال ۱۹۰۵ چهار روشنفکر و فیلسوف برای فرانسه به دنیا میآورد: پل نیزان، امانوئل مونیه، ژان- پل سارتر و ریمون آرون. ۲۳ سال بعد (۱۹۲۸) هر چهارتن از دانشسرای عالی در رشتهی فلسفه فارغالتحصیل میشوند و در امتحان «آگرگاسیون» (آزمونی برای کسب صلاحیت در تدریس) شرکت میکنند. آرون اول و مونیه دوم میشود. سارتر مردود میشود، اما سال بعد (۱۹۲۹) اول میشود و در مرتبهی دوم، که بهزور میشود گفت دوم، چون هیئت ممتحنه بهدشواری توانستند اول و دوم را معلوم کنند، دختری قرار میگیرد به نام سیمون دو بوار که ۳ سال از سارتر کوچکتر است. این دختر پس از آن دوست و مصاحب تمام عمر سارتر میشود. دو تن از این چهار تن نیمهی دوم قرن را ندیدند: پل نیزان در ۱۹۴۰ با ترکش نخستین گلولههای توپها در جنگ جهانی دوم کشته میشود؛ مونیه در سال ۱۹۵۰ دیده از جهان فرو میبندد و سارتر در سال ۱۹۸۰ میمیرد و آرون در سال ۱۹۸۳.
تاریخ داستاننویسی در ایران به قرون اولیه بازمیگردد و ادبیات کهن ما با انواع و اقسام صورتهای داستانی افسانه، تمثیل، حکایت و روایت آمیخته است؛ اما داستاننویسی جدید ایران ادامه طبیعی و منطقی این ادبیات نیست و در شیوه جدید داستانپردازی حتی کمتر جای پای از این میراث کهن باقی نمانده است. در این مقاله سعی شده است تا ضمن ارائه تاریخ مختصری از روند شکلگیری و تکامل رمان در جهان، تحول تاریخی شیوههای قصهگویی و داستانپردازی در ایران کاویده شود. همچنین معرفی مختصری از نویسندگان و آثار شاخص هر دوره ارائه شده است. هدف این مقاله آشنایی مقدماتی علاقهمندان زبان فارسی در خارج از ایران امروز با چهرههای مطرح و معتبر داستاننویسی معاصر ایران و نمونههای آثار آنها بوده است.
خاندان و نزدیکان ناصر متمکن بلخ بوده اند و درین دیار ، ضیاع و عقار داشته اند. به احتمال قوی ، حکیم ،پس از عودت ازسفر حج ، وتا گاه متواری گشتن ، باشنده بلخ بوده است ؛ اما مرو زی ازان روست که نیاکان او از مرو بوده اند وخود نیز دیر زمانی همانجا رحل اقامت افگنده بود . اسمش ناصر ، پدرش ، خسرو وجدش، حارث بوده است ، کنیه شاعر را ابومعین ، دانسته اند. عنوان حکیم د ر پی اسم او ازان است که به اندیشه و فلسفه ی ارسطو ، افلاتون ، ابن سینا و فارابی به نکویی ، آشنایی داشته است . گویا لقب « حجت » به ناصر بوسیله هشتمین خلیفه فاطمی ، المستنصر با لله، ( ۴۲۷ ــ۴۸۷) در آوان سفر و بود وباش شاعر در مصر ، داده شده و ناصر یکی از « حجج دهگانه » فاطمی بوده است. حکیم ناصر از آنرو که برای « دعوت » در ماورا ء ا لنهر و ایران گماشته شده بود ، گاه خویشتن را « حجت خراسان »« سفیر » یا « امین » .... نامیده است. شاعر ، پیش از سفر حج ( ۴۳ ساله گی ) بقل خودش ، « دبیر پیشه و متصرف به احوال و اعمال سلطانی بوده » وبه امور دبیری و دیوانی می پرداخته است .
فدریکو گارسیا لورکا در ۱۰ ژوئن سال ۱۹۳۶میلادی پای صحبت دوستً کاریکاتوریستً عاصی و بی پروای خود، «لوئیس باگاریا»۱می نشیند و این دو، از هنر و شعر می گویند و از ترانه های کولی ها و از معنای خوشبختی و درک این جهان و دریافت آن جهان. باگاریا یکی از بهترین و مشهورترین کاریکاتوریست های سیاسی آن دوران بود که با روزنامه «اًل سول» همکاری می کرد. گفت وگوی باگاریا با لورکا هم در همین روزنامه منتشر شد.
در حد فاصل سالهای ۱۹۳۹ ـ ۱۹۲۶ م، مکتبی در علوم انسانی در پراگ فعال شد که متواضعانه نام «حلقهی زبانشناسی پراگ» به خود گرفت. در تاریخ زبانشناسی، از این مکتب به گونهای یاد میشود که گویی تنها حلقهای برای پرورش اندیشههای فردیناند دو سوسور بوده است؛ اما به واقع، این حلقه حوزهی مطالعهای گستردهتر از زبانشناسی داشت و در مبانی نیز، حرکتی پرارزشتر از آن بود که تنها پانوشتی بر آموزههای سوسور تلقی شود.
ده سال هرج و مرج ادبی پست استالینیستی . مبارزه ای که گورباچف درسال 1985 با سه شعار: دولت "قانونی" سوسیالیستی – شفافیت درسیاست و حاکمیت – و بازسازی ونوسازی اقتصادی ، براج خروج از بن بست سوسیالیسم "واقعا موجود" ، آغازکرده بود، به ادبیات، هنر و فرهنگ نیز کشید. با انتقاد نویسندگان از کمونیسم دولتی و بوروکراتهای ادبی، یک جنگ داخلی درادبیات نیز شروع شد. ازسال 1992 مرحله پست کمونیسم ادبی باانحلال شوروی آغاز گردید.
شعر نیمایوشیج گرانیگاه تعادلبخش سنت– مدرنیتهی ایرانی است که در آن سنتهای فرهنگی گذشتهی دور و نزدیک با چشماندازهای حال و آینده گره میخورند. دوران مشروطه، تنها مقطعی از حیات ادبی ماست که در آن شعر، از کلیشههای عرفانی مبراست. نیما با درک وجوب این ویژگی در شعر آزاد، مؤلفههای دیگری را نیز در کلاسیکپردازان ایران گلچین میکند و به آنها جواز ورود به مدرنیته را میدهد. او با چهل سال کار مستمر بر ادبیات سنتی، در همانحال که درمییابد "کوچهی کور" و بحران در شعر، زادهی بحران دیدگاه و زاویه دید استبدادی ماست، به کشف گوهرههایی هم میرسد که میداند در گذار از سنت به مدرنیته باید با ما همراه باشند.
مستیای که واژه را الهی میسازد (مقایسه عمر خیام،ابن فرید،حافظ و دو شاعر قرن 21 مکزیک)
هنگامی که رژیم نازی در هشتم مه ۱۹۴۵ رسما تسلیم شد، آلمان کشوری بود درهم شکسته و فلاکت زده. میلیونها جوانی که با فرمانهای جنون آمیز آدولف هیتلر و جلادان او به میدانهای جنگ رفته بودند، اگر در میدانهای جهنمی و باتلاقهای یخزده جان نداده بودند، در بازگشت به میهن، با ملتی گرسنه و منکوب و وحشتزده روبرو شدند. انبوه سربازانی که جوانی خود را در جبهههای طاعون زده و اردوگاه اسیران به باد داده بودند، در بازگشت با این حقیقت تلخ روبرو شدند، که آن بساط بهیمی یکسره بر پایه دروغ و فریب استوار بوده است...