موضوع این مقاله بررسی امکان تطبیق مفهوم «دیگری» در فلسفهی لویناس و «معشوق» در شعر حافظ است. فلسفهی لویناس، فلسفهای اخلاقی است. و به عقیدهی او شرط امکان اخلاق، دیگری است. دیگری سوژه را متعین میکند. اما این دیگری همواره در نسبت غیریت با سوژه قرار دارد. دیگری، مطلقاً غیر است. بنابراین دیگری نامتناهی است. اما آنچه سوژه، عدم تناهیِ دیگری را در آن مییابد، چهره است. چهره به مثابهی روزنی به ساحت نامتناهی دیگری، فراوان مورد توجه لویناس قرار گرفته است. بر این اساس سوژه در چهرهی دیگری مسئولیت بینهایت خود را درمییابد. در واقع مسئولیت همه کارهای دیگری با سوژه است و از آن رو که این مسئولیت نامتناهی است، سوژه همواره احساس تقصیر میکند. در مقابل، در شعر حافظ «معشوق» از جایگاه ویژهای برخوردار است. معشوق شرط امکان عشق است. اوست که عاشق را در جذبهای همواره به سوی خود میکشد بیآنکه با او یکی شود. عاشق، معشوق را در نهایت کمال مییابد و خود را هر دم مشتاقتر میبیند. از این رو خود را مسئول میداند و در راه این مسئولیت، دشواریها را موهبتی از جانب دوست میانگارد. بنابراین ملاحظه میگردد که معشوق حافظانه تا حد زیادی با دیگریِ لویناسی مشابهاند.