فوکو در آثارش نشان داد که شرایط امکان بسط سازوکار عقلانیت، هنگامی مهیا گشت که ساختارهای نظارتی و انضباطیِ کلان زوال یافت و لاجرم شبکه قدرت و سلطه برای تثبیت خویش محتاج اشکال ظریفتر نظارت شد. عیان کردن این روند، محتاج برپا کردن گونهای خاص از روششناسی بود؛ روششناسیای که اجزای آن گاه در یک اثر در کنار همدیگر عمل میکنند و گاه یکی بر بقیه غالب میگردد. فوکو در نظم گفتار رئوس این رویکرد را بررسی میکند؛ او از دل چنین رویکرد انتقادیای است که موفق میگردد ابعاد تاریک و خاموش رویدادها را مرئی کند. او روایت واقعی را از دل روایت رسمیِ تاریخ اخذ نمیکند، بلکه پیِ آن را در مکثها و سکوتها میجوید.