اینکه هنوز هیچ زبانی برای بیان نقطههای نصفالنهار نداریم بدین معنی است که هیچ زبانی برای «رابطهمندی» نداریم، برای بیان اینکه ما دقیقا به چه ترتیب «در رابطه» هستی داریم. این دومین چالشی است که پروژهای دایر بر مدار «رابطهمندی»، در پیکارش علیه رژیم مبتنی بر مرزبندیها، در حال حاضر باید با آن دسته و پنجه نرم کند. زبانی که ما برای توضیح رابطهها «داریم» به طرز یأسآوری خود درگیر مرزبندیهاست. و این یعنی، در تلاش برای صورتبندی پروژه رابطهمندی، با «گزینههای» متعددی رویاروییم که به واسطه آنها بدل به عاملانی فعال میشویم و دست به جداسازی و تفکیک میزنیم، مثلا تفکیک واقعی از خیالی، ذهنی از عینی و غیره. یک مثال روشنگر از زبانهای غربی، کنه مطلب را به ما نشان میدهد: برخلاف زبانهایی مانند یونانی باستان، اکثر زبانهای اروپایی فاقد مصادیق «مدیوم» [واسطه]اند. در زبان، هر چیزی باید در طبقه «معلوم» (active) جای گیرد یا «مجهول» (passive). ما میسازیم [به صیغه معلوم] یا ساخته میشویم [به صیغه مجهول]. هیچ تولید مشترکی، هیچ نوع از رابطهمندی، در اینجا مجاز شمرده نمیشود، فقط آگاهی مضاعف و ای بسا روانگسیخته از منطق مرزها در کار است و بس.
تفکر ویتگنشتاین از یک جهت تاثیر بسیار اندکى در حیات فکرى این قرن به جا نهاده است. همان طور که او خود به درستى دریافته بود، اسلوب فکر کردن او با اسلوب غالب تفکر در زمانه ما ناسازگار است. پویش فکرى او، به قول خودش، با «روحى که جریان عظیم تمدن اروپایى و آمریکایى را که همه ما در آن دم مى زنیم شکل داده» سر ستیز دارد. حال که نزدیک به نیم قرن از مرگ وى مى گذرد، مى توان روشن تر از همیشه دید این احساس او که فکر مى کرد برخلاف جریان آب شنا مى کند درست بوده است. اگر مى خواستیم بر این جریان غالب برچسبى زنیم مى توانستیم آن را «علم زدگى» بنامیم، این دیدگاه که هر مسئله معقول یا قابل فهمى یا راه حل علمى دارد یا اصلاً راه حل ندارد. در برابر این دیدگاه بود که ویتگنشتاین علم پیکار برافراشت.
هگل در نوشته اى با عنوان «منطق صغیر» در انتقاد به رهیافت کانت در نقادى عقل محض از استعاره اى سود مى جوید که شاید کاراترین افزار براى نقد تفکر انتزاعى باشد. او مى نویسد «شناخت پیش از شناخت یافتن همان قدر باطل است که تصمیم خردمندانه اسکولاستیکوس [نماد حکیمان مدرسى] به خوددارى از داخل شدن در آب پیش از شنا آموختن» (پیتر سینگر، «هگل»، عزت الله فولادوند، ص ۱۰۴) خوددارى از تن به آب زدن و در ضمن تلاش براى فراگیرى شنا دقیقاً همان کارى است که ذهن در حین انتزاعى فکر کردن انجام مى دهد، براى یادگیرى شنا باید دلیرانه به آب زد، براى شناخت واقعیت (حقیقت) _ هدفى که تفکر دنبال مى کند- باید با شهامت خود را در سیلان آگاهى غوطه ور ساخت. تفکر انتزاعى، به تعبیر هگل، نشانه «نافرهیختگى» است. اهمیت این نوشته زمانى روشن تر مى شود که یادمان باشد در تاریخ فلسفه به ناحق، هگل را قله «تفکر انتزاعى» دانسته اند. به زعم هگل، بدترین آلودگى تن زدن از آلوده شدن به جریان واقعیت/ آگاهى یا همان جدایى «ماده» از «صورت» در منطق کلاسیک و حتى فلسفه نظرى کانت است، کارى که ذهن هاى نافرهیخته هم براى گریز از «آلودگى» رویارویى با واقعیت مى کنند.