وینستون چرچیل در یکی از سخنرانیهای خود در مجلس عوام انگلیس گفت: "دموکراسی بدترین نوع حکومت است - باستثنای انواع دیگری که گاه و بیگاه تجربه شدهاند."! شاید بتوان این جمله زیرکانه چرچیل را به برادر دوقلوی دموکراسی یعنی " نظام سرمایه داری" نیز تعمیم داد. طرفداران " نظام سرمایهداری" قائل به این ادعا هستند که" نظام سرمایه داری یا همان کپیتالیسم بهترین نظام اقتصادی، اجتماعی از میان بدترینها است.!. امروزه حکمفرمایی این نظام اقتصادی را تقریبا در تمام ساختارهای سیاسی اقتصادی دنیا میتوان دید. هر کشوری ورژن مورد علاقه و نیاز خود از این نسخه تجویز شده در قرن ۱۶ را، در سرزمینش برپا کرده است. اما سوال اساسی که اینجا پیش میاید این است که : اگر "نظام سرمایه داری" بهترین است پس چرا هر روز شکاف بین فقرا و ثروتمندن در دنیا عمیق تر میشود.؟ گویا "کارل مارکس" تا حدود زیادی جواب این سوال را پیدا کرده بود!. شاید به جرات بتوان گفت که مارکس مشهورترین و سرسخترین منتقد "کپیتالیسم" در تاریخ است. هرچند که سیاهترین دیکتاتوریهای قرون ۲۰ و ۲۱ الهام گرفته از مانیفیست "مارکس" بوده است. از سوی دیگر شاید ساده لوحانه انگاری باشد اگر ما سعی کنیم تمام اندیشههای مارکس (منظور نویسنده تنها نظریههای اقتصادی ایشان می باشد) را یکجا و دست نخورده به زباله دان تاریخ پرتاب کنیم. مارکس معتقد بود که هرچند کپیتالیسم به نحو قابل توجهی میزان بهرهوری و تولید را بالا میبرد، اما در عین حال عوارض دردناک و اجتناب ناپذیری را به جامعه تحمیل میکند.
اینکه مفاهیم کلیدی مارکس در نقد اقتصاد سیاسی امروزی شده اند و "پیشگویی" های وی فعلیت اجتماعی یافته اند، صرفا بواسطه درایت و نبوغ مارکس نیست. وجه مشخصه مارکس در بازآفرینی روش دیالکتیکی در برخورد با مقولات تجربی (آمپریک) است که بقول خودش به وی امکان "آزادی حرکت در امور مادی" را می دهد. لذا مارکس در تعیین روابط اجتماعی سرمایه داری، از سطح به عمق و از "نماد" به "ذات" رفته و تعارضات درونی و قوانین حرکت سرمایه را تا فرجام منطقی اش دنبال می کند. بهمین خاطر است که در جلد اول «سرمایه»، در بخش "فرآیند انباشت سرمایه"، تشخیص می دهد که ادامه منطقی تراکم و تمرکز سرمایه می تواند به شرایطی منتهی شود که " کل سرمایه اجتماعی در دست یک سرمایه دار واحد و یا یک شرکت سرمایه داری واحد متحد گردد." (سرمایه:۷۷۹:۱)
دیکنز را نمی توان "ادیب" به معنی رایج کلمه تلقی کرد، بلکه باید او را گزارشگری دانست که به جای استفاده از ادبیات به عنوان یک "هنر متعالی" و قابل استفاده "خواص"، شیوه قصه گویی را برگزید، در حالی که موضوع و مضمون قصه های خود را از محیط اطراف گرفته و در پیگیری هدفی مشخص به کار می برد. بررسی آثار دیکنز نشان می دهد که به خصوص در آثاری که پس از دستیابی به شهرت و رفاه نسبی خلق کرده، کوشیده است با تصویرپردازی انتقادآمیز از معیارها و روابط اجتماعی و فردی، ، مخاطبان خود را با بی عدالتی و خشونت مستولی بر جامعه آشنا سازد و شاید هم لزوم تغییرات را گوشزد کند.