همۀ ما «بینوایان» را با حسی نوستالژیک دوست داریم و گویی نمیتوانیم چهرۀ کوزت را، که با لباسهایی مندرس مقابل عروسک مورد علاقهاش ایستاده است، فراموش کنیم. هیچ کس ژان والژان، و ژاور و خانوادۀ تناردیه را فراموش نمیکند و حتی گاه کسی که را مدام در حال کار و تلاش است و سختی میکشد کوزت مینامد. دختران بدجنس تناردیه با قیافههای زشت و لوسشان همیشه در خاطرمان است، یادمان نمیرود که ژان والژان فقط به جرم دزدیدن یک نان نوزده سال از عمرش را در زندان سپری کرد. پس از گذر زمانی طولانی هنوز هم بینوایان برای همه زنده است و در خاطرها ماندگار؛ گویی گذر زمان نتوانسته است از اهمیت و ماندگاری آن در ذهن مردم جهان بکاهد.
لوکاچ چه در دوره هگلی و چه در دوره مارکسیستی اش، به پیوند میان رمان و جامعه مدرن باور داشت. او این عبارت هگل را نقل می کند که رمان «حماسه بورژوایی» است.(آدرنو، ۱۳۸۱؛ ۴۱۴ ) البته لوکاچ در دوره پیش مارکسی خود نه از جامعه سرمایه داری که از جامعه مدرن و از جامعه بورژوایی (آن سان که هگل از آن یاد می کرد) و اشکال مختلفی که قهرمان رمان با آن رابطه برقرار می کند سخن می گوید؛ روابطی که در نظریه رمان مبنای تقسیم بندی او از اشکال رمانی می شود؛ یعنی رمان ایده آلیسم انتزاعی، رمان روانشناسی پندارزدا و رمان آموزشی. در هر سه حالت بین فرد و جامعه شقاقی وجود دارد و نحوه برخورد فرد با این شقاق، سرنوشت او را رقم می زند.
رمان، شکل ادبى خاص دوران بورژوایى است. مبدا رمان تجربه جهان افسون زدوده در دونکیشوت است، و تجزیه و تحلیل هنرمندانه هستى صرف، هنوز قلمرو رمان است. واقعگرایى، ( Realism ) جزو ذاتى رمان به شمار مىرود. حتى رمانهایى که به لحاظ موضوعشان، ( Subject matter ) رمانهاى خیال، ( Fantasy ) محسوب مىشوند، تلاش مىکنند تا محتوایشان، ( Content ) را به گونهاى عرضه کنند که آشکار شود قصد آنها اشاره به واقعیت است. به سبب تحولى که شروع آن به قرن نوزدهم باز مىگردد و امروز بىنهایتسریعشده، این نحوه کار مورد شک و تردید قرار گرفته است. تا آنجا که به راوى مربوط مىشود، این جریان [ناگزیر] از منشور ذهنگراییى عبور کرده است که بر اثر آن هیچ مصالحى دستنخورده باقى نمانده است و در نتیجه، تذکر ژانر حماسه به عینیتیا انضمامىبودن مادى، ( Gegenstndlichkeit Material Concreteness ) از بنیان سست گردیده است.