رأی نهاییِ آدورنو از بازخوانی ایدههای سارتر درباره مقوله «تعهد»، این است که محتوای آثار هنری و ادبی هرگز نمیتواند تلی از اندیشههای دمیدهشده در آن یا عکس آن باشد و آثار مستقل نیز فیالنفسه واجد ماهیتی سیاسی و اجتماعیاند، لیکن تظاهر به طرح یک واقعیت سیاسی با توجه به انجماد و روابط تاریخی که در هیچ مکانی آماده ذوبشدن نیست، رهسپارشدن به مکانی است که حضور در آنجا ضرورتی ندارد.
موضع مبهم و تدافعى روشنفکران مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادى در برابر سیاست و فقدان هر گونه برنامه یا طرحى براى سیاست عملى، همواره یکى از نقاط ضعف عمده این مکتب و ناشى از آن به اصطلاح «بدبینى» و «شکست گرایى» اعضایش به شمار رفته است. مکتب فرانکفورت، به گفته هابرماس، هوادار نوعى مارکسیسم بدون پرولتاریا است و این به معناى امیدبریدن از کنش اجتماعى در وضعیت موجود است.
رمان، شکل ادبى خاص دوران بورژوایى است. مبدا رمان تجربه جهان افسون زدوده در دونکیشوت است، و تجزیه و تحلیل هنرمندانه هستى صرف، هنوز قلمرو رمان است. واقعگرایى، ( Realism ) جزو ذاتى رمان به شمار مىرود. حتى رمانهایى که به لحاظ موضوعشان، ( Subject matter ) رمانهاى خیال، ( Fantasy ) محسوب مىشوند، تلاش مىکنند تا محتوایشان، ( Content ) را به گونهاى عرضه کنند که آشکار شود قصد آنها اشاره به واقعیت است. به سبب تحولى که شروع آن به قرن نوزدهم باز مىگردد و امروز بىنهایتسریعشده، این نحوه کار مورد شک و تردید قرار گرفته است. تا آنجا که به راوى مربوط مىشود، این جریان [ناگزیر] از منشور ذهنگراییى عبور کرده است که بر اثر آن هیچ مصالحى دستنخورده باقى نمانده است و در نتیجه، تذکر ژانر حماسه به عینیتیا انضمامىبودن مادى، ( Gegenstndlichkeit Material Concreteness ) از بنیان سست گردیده است.