«چوبک» در نبود «هدایت» به معیارها پایبند ماند و کنش نوشتن تا زمانی برایش علت وجودى داشت که جهان پیرامون هنوز رنگ نمایشى گروتسک را بخود نگرفته بود، چرا که این کنش تلاش براى خلق آن فضاهاى رنگین دیگر، جان دادن به شخصیتهاى دیگرسان و لذت بردن از زندگى بود. آفرینش فضاهاى سیاه حاشیهها، تا در واقعیت نابودى حاشیهها امکانپذیر و لذت از زندگى پررنگ و جلا شود. در جهان ویژهى چوبک حماقت عمومى جایى نداشت. جهانش همان کشتى مسافرىست که به کراچى مىرود. آدمهاى سوار بر این کشتى همه دستچینشدهاند، نیازمندان هویتاند که سرنوشت خود را به ناخداى کشتى سپردهاند. بیراهه نرفتهایم اگر بگوییم: او در همگون کردن شخصیتهاى داستانى با فضاى آفریده، بکارگیرى زبانى که خود شخصیت، رویداد و فضاست، زبانى درخور براى نقادى موشکافانه، و خلاقیت در پیگیرى رویداد، حذف آذینها و آرایشهاى لفظى و ماجرایى، هدایت را پشت سرگذاشته است. تا امروز نیز ، بیشتر داستانهاش یگانه ماندهاند، نه به لحاظ تسلط به بازىهاى زبانى و نه به لحاظ نمایش طنزگونه جهان بیرونى؛ بلکه دقیقا" بخاطر حضور ژرف نگاه نویسنده و همگونى ابسوردیته شرقى با ساختار شبستانگونه داستانها، از آن مهمتر، امکان بازسازى چنین فضایى در ذهن خواننده. شبستان، کاریز و آبانبار نقشى بسزا در معمارى جنوب ایران دارند، فضایى وهمگونه همراه با آرامش. این فضاها از آن روزنههاى هندسى حسابشده روشنایى مىگیرد که جز معماری کارکشته، کسى نمىتواند ژرفاها را نوررسانى کند. داستانهاى چوبک هم، بازگرفته از چنین فضاهایىست. روشنایى از روزنههاى تعبیهى شدهى چوبکى به ژرفاى فضاى داستانى مىتابد. امضاى منحصر به فرد چوبک بر خشت خشت ساختمان این داستانها نقش بسته است.
به باورم داستان «امیرارسلان» نخستین رمان فارسىست. تخیل بافته شده در متن این داستان مىتوانسته بسترى درخور براى پیشرفت رمان فارسى فراهم آورد، چرا که بافت درونى داستان، ریشه در سنت روایتنویسى ما داشته و بافت بیرونىاش برگرفته از سنت داستاننویسى غرب است. هم از این روست که پسند خواننده روز افتاد. شاید تاریخچه چگونگى نوشتن این داستان نمونهاى درخور باشد از رابطه میان سنت و تجدد که همواره طى دویست سال اخیر ذهنیت روشنفکرى ایران را به خود سرگرم کرده است. نمونهاى از آمیزش میان سنت و تجدد و دگرگونى آرام جایگاههاى این دو پدیده در ذهنیت ایرانى.