احمد شاملو شاعر برجسته و پایهگذار شعر سپید پارسی، به خاطر نقش و تأثیر ویژهی شعرهایش برشعر معاصر پارسی و بربخشی از جامعهی "روشنفکری" ما، هنوز این ظرفیت را دارد که موضوع بحث و تحلیل قرار بگیرد؛ چرا که او و درونمایهی شعرهایش به نوعی آینهی اندیشه و رفتار ماست، و نقد او میتواند نقد اندیشهی امروز ما هم باشد. در مورد جنبههای گوناگون شعر و فعالیت ادبی- اجتماعی شاملو کم گفته و نوشته نشده است. من خود دوکتاب دربارهی شعر شاملوبه دست چاپ سپردهام ("موسیقی درشعر سپید پارسی" و " نگاهی به شعر شاملو"). بنابراین بسیاری از سویههای شعر او را نقد و تحلیل و بررسی کردهام. در اینجا تنها به یک مورد مشخص از آن سویهها میپردازم که به گمانم هنوزدر پیوند با چگونگی ِ برخورد ما با روند ِ تحول در جامعهی ایران و جهان مدرن اهمیت ویژهی خود را دارد. در اینجا تنها به پارهای از رویکرد ِ زبانی ِ شاملو در پیوند با اندیشهمیپردازم
کسی منجی جهان است که ضرورت هنر را درک میکند! مثلاً تو بالقوه میتوانی منجی جهان باشی چرا که با یقین کامل میتوان گفت که از تو سیاست بازی برنمیآید چون نمیتوانی جلاد باشی.
ترانه متکی به موسیقی است و شعر متکی به وزن (وزن درونی یا بیرونی) یک شعر یا ترانه را به اتکای استفاده از ابزار فولکلور نمیتوان فولکلوریک محسوب کرد. چراکه در ادبیات فولکلوریک، فولکلورمحور است نه ابزار. استفاده ابزاری از فولکلور یک شعر یا ترانه نوستالژیک میآفریند، که البته زیباست اما در تقسیمبندی شعر فولکلوریک نمیگنجد.
چهره زن در شعر شاملو به تدریج از رکسانا تا آیدا بازتر میشود، ولی هنوز نقطههای حجاب وجود دارند. در رکسانا زن چهرهای اثیری و فرضی دارد و از یک هویت واقعی فردی خالی است. به عبارت دیگر شاملو هنوز در رکسانا خود را از عشق خیالی مولوی و حافظ رها نکرده و به جای اینکه در زن انسانی با گوشت و پوست و احساس و اندیشه و حقوق اجتماعی برابر مردان ببیند، او را چون نمادی به حساب میآورد که نشانه مفاهیم کلی چون عشق و امید و آزادی است. در آیدا چهره زن بازتر میشود و خواننده در پس هیات آیدا، انسانی با جسم و روح و هویت فردی میبیند. در اینجا عشق یک تجربه مشخص است و نه یک خیال پردازی صوفیانه یا مالیخولیایی رمانتیک. و این درست همان مشخصهای است که ادبیات مدرن را از کلاسیک جدا میکند. توجه به "مشخص" و "فرد" و "نوع" و پرورش شخصیت به جای تیپ سازی. با این همه در "آیدا در آینه" نیز ما قادر نیستم که به عشقی برابر و آزاد بین دو دلداده دست یابیم. شاملو در ای عشق به دنبال پناهگاهی میگردد، یا آنطور که خود میگوید معبدی (جاده آن سوی پل) یا معبدی(ققنوس در باران) و آیدا فقط برای آن هویت مییابد که آفریننده این آرامش است.
شعر فروغ همیشه برای من یک چیز زیبا بوده است، اگر این صفت برای بیان کیفیت شعر فروغ کافی باشد. فروغ، تا آن حدی که من می شناسم و به من اجازه می دهد که قضاوت کنم، در شعرش- همچنانکه در زندگی- یک جستجوگر بود. من هرگز در شعر فروغ نرسیدم به آنجایی که ببینم فروغ به یک چیز خاصی رسیده باشد. همچنان که ظاهراً زندگیش هم همینطور بود. یعنی فروغ چیز معینی را جستجو نمی کرد. در شعر او حتا خوشبختی یا عشق هم به مثابه چیزی که دنبالش برویم و پیدایش کنیم مطرح نمی شود. او در زندگی اش هم هرگز دنبال یک چیز خاص نرفت، خواه به وسیلهﻯ شعر، خواه به وسیلهﻯ فیلم و خواه به وسیلهﻯ هر عامل دیگر. من او را همیشه به این صورت شناختم که رسالت خودش را در حد جستجو کردن پایان داد.
من زبانشناس و اینحرفها نیستم ولی وقتی آدم کاری میکند که الزاما نیازمند آگاهی از فلان یا بهمان مقوله است نمیتواند خودش را از آن کنار بکشد. زبانشناسی یک علم است و علم را جز از طریق پرداختن مستقیم به آن نمیشود آموخت اما شاعری امری شهودیست و چون آموختنی نیست در چارچوبهای عبوس علم احساسِ نفستنگی میکند. با اینهمه سر و کار شعر با زبان است که ناگزیر باید آموخت و اگر شاعر از آموختن آن بگریزد امر شاعریاش مختل میشود و در آن به توفیق دست پیدا نمیکند. صرف فارسی زبان بودن برای شعر فارسی سرودن کافی نیست. برای این کار باید فرض کنید که اصلا فارسی نمیدانید و از نو به کشف آن برخیزید.