اینکه هنوز هیچ زبانی برای بیان نقطههای نصفالنهار نداریم بدین معنی است که هیچ زبانی برای «رابطهمندی» نداریم، برای بیان اینکه ما دقیقا به چه ترتیب «در رابطه» هستی داریم. این دومین چالشی است که پروژهای دایر بر مدار «رابطهمندی»، در پیکارش علیه رژیم مبتنی بر مرزبندیها، در حال حاضر باید با آن دسته و پنجه نرم کند. زبانی که ما برای توضیح رابطهها «داریم» به طرز یأسآوری خود درگیر مرزبندیهاست. و این یعنی، در تلاش برای صورتبندی پروژه رابطهمندی، با «گزینههای» متعددی رویاروییم که به واسطه آنها بدل به عاملانی فعال میشویم و دست به جداسازی و تفکیک میزنیم، مثلا تفکیک واقعی از خیالی، ذهنی از عینی و غیره. یک مثال روشنگر از زبانهای غربی، کنه مطلب را به ما نشان میدهد: برخلاف زبانهایی مانند یونانی باستان، اکثر زبانهای اروپایی فاقد مصادیق «مدیوم» [واسطه]اند. در زبان، هر چیزی باید در طبقه «معلوم» (active) جای گیرد یا «مجهول» (passive). ما میسازیم [به صیغه معلوم] یا ساخته میشویم [به صیغه مجهول]. هیچ تولید مشترکی، هیچ نوع از رابطهمندی، در اینجا مجاز شمرده نمیشود، فقط آگاهی مضاعف و ای بسا روانگسیخته از منطق مرزها در کار است و بس.