نویسندگان بزرگ یا شوهرند یا عاشق. برخى نویسندگان فضیلت هاى موثر یک شوهر را به رخ مى کشند؛ قابل اعتماد بودن، معقول بودن، سخاوت، محجوبیت. نویسندگان دیگرى هستند که خصلت هاى یک عاشق را برمى تابند، یعنى خصلت هاى خوى زاد تا فضیلت اخلاقى را. پرواضح است زنان رفتارهایى چون دمدمى مزاجى، خودخواهى، غیرقابل اعتماد بودن و سنگدلى را در یک عاشق تاب مى آورند. در حالى که همین زنان هرگز وقوع احساسات تند شوهر را حتى در ازاى تهییج او هم برنمى تابند. همین طور خوانندگان با گیجى، وسواس، حقایق دردناک، دروغ ها و دستور زبان شلخته کنار مى آیند. اگر در عوض نویسنده بتواند طعم هیجانات ناب و حس یافت هاى ناباب را به آنها بچشاند و همین طور در زندگى چون هنر، شوهران و عاشقان هر دو ضرورت مى یابند. چقدر حیف است که آدم مجبور به انتخاب یکى از آن دو باشد.
آنهنگام که تاریخ اقوام به تمامیت میرسد یا تمدنی دقایق احتضار خود را تجربه میکند، ادبیات مردمان از یک سو به ابتذال و سطحیت و بیمایگی و غریزهگرایی میگراید و از سوی دیگر اسیر اضطراب و عبثگرایی و یأس و پوچاندیشی و مرگگرایی بیمارگونه میشود. این قاعده در خصوص تمامی تمدنهای محتضر صدق میکند. زیرا به تعبیر “لئون تروتسکی”، “ادبیات هر قوم آئینة زندگی آن قوم است”.