در تابلوی مسیح در خانهی لاوی اثر ورونز (veroneze)، مسیح در میان بزرگانی با جامههای فاخر دیده میشود که منظره ای از عظمتی مجلل آفریدهاند و میهماندار بزرگ به میهمانان خوش آمد میگوید. سرسرای بزرگ و جادار نه فقط از اشراف خوش لباس بلکه از ملازمان، دلقکان، سگها و کوتولههای ایشان نیز لبریز شده است. ... سازمان مقدس تفتیش افکار، « ورونز» را به دلیل کشیدن چنان مخلوقاتی در کنار حضرت مسیح به کفر متهم کرد و از او خواست که در برخی از نقشها به هزینهی خودش تغییراتی بدهد.
گوستاو کوربه(Gustave Courbet) نقاش معروف، در سال ۱۸۱۹ «اورنان» نزدیک مرز سویس زاده شد. وی در سال ۱۸۴۰ به پاریس آمد و از پیش خود نقاشی را آموخت. به اعتقاد وی هنر نقاشی فقط می توانست شامل شبیه سازی از اشیاء مریی و ملموس باشد و نقاش می بایست تمامی قوای ذهنی اش را برای شناخت اشیاء و اندیشه های روزگار خویش به کار گیرد. در این مورد او می گفت: « من معتقدم که نقاشی یک هنر عینی است و می تواند فقط شامل شبیه سازی از اشیاء واقعی باشد و به چیزهای ناموجود و نامریی تعلق ندارد، فرشته را به من نشان بدهید تا من برایتان یک تابلو از پیکرش بکشم.»
لیلیث در اساطیر کهن بینالنهرین، خدای طوفان بوده و او را به بادها نسبت میدادهاند. چنین تصور میشده است که وی حامل بیماری و مرگ است. نخستین بار چهرهی لیلیث در میان گروهی از خدایان بادها و طوفانهای سومری در ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد به چشم میخورد که به لیلیتو موسوم بودند. بسیاری از صاحبنظران پیدایش نام لیلیث را در زمانی حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد مسیح ارزیابی کردهاند. در افسانهها و روایات یهود، لیلیث در اساطیر یهودی به عنوان یکی از خدایان شب و در انجیل شاه جیمز به عنوان جغد ذکر شده است. وی همچنین در روایاتی مشکوک به عنوان اولین همسر آدم نیز یاد شده است.
نوجوانی من در موسیقی پاپ گره می خورد. سال۱۹۶۸. سال اعتراض به جنگ ویتنام. در تظاهرات بزرگ لندن شرکت می کنم.همه را می بینم. همه را می خوانم. همه را می شنوم. دیگر تردید ندارم که شاعر خواهم شد. ترانه خواهم نوشت. به ایران بر می گردم و درنشریه های هفتگی می نویسم. برای رادیو تهران، صبح های جمعه برنامه هایی به نام«آوای موسیقی» می سازم. در تلویزیون، گوینده و ترانه نویس برنامه«زنگوله ها» می شوم. جایی برای کشف استعدادها. صداهای نو.
جست وجوى رد پاى مفقوده زن در میان اسطوره هاى غبار گرفته و بى تاریخ، بى تردید کارى است دشوار و گاه ناشدنى. اما نگاهى عمیق تر به عمق داستان ها نشان مى دهد که باید از لابه لاى رمز ها به واقعیت ها پى برد. پرده ها را پس زد و حقیقت را دید. حقیقتى که در گذر زمان گم شده است. گاستون باشلار Gaston Bachlard جمله جالبى دارد که حیات تاریخى انسان را از پس زمینه اسطوره وار تا به واقعیت تاریخى در بر مى گیرد، او مى گوید: «آدمى صحنه رمز ها است.» رمز هایى که وقتى مى شکافى شان و هسته ها و معنا ها را در مى یابى، جلوه هاى تازه اى از ناگفته ها و خاموشى هاى دیرینه را در برابر نگاهت باز مى تابانند.
رابیند رانات تاگور، شاعر و اندیشمند بنگالی هند تاج محل را "قطره اشکی بر رخسار تاریخ" نامیده بود. همسر یک افسر بریتانیایی در قرن نوزدهم میلادی نوشته بود: "اگر قرار است برای من هم تاج محلی دیگر بسازند، حاضرم فردا بمیرم". "ادوین آرنولد"، شاعر انگلیسی، در توصیف تاج محل می نویسد: "این ساختمان به مانند دیگر بناها، صرفا یک کار معماری نیست، بلکه روی سنگ های زنده آن اشتیاق و علاقه شدید عاشقانه یک امپراتور حک شده است." و جهانیان تاج محل را به عنوان یکی از هفت عجایب دنیا شناخته اند. داستان بنای این مجموعه عمارات مجلل که در وسط آن گنبد تاج محل چون نگینی می درخشد، بر ارزش تاریخی این شاهکار هنری افزوده است. تاج محل، در واقع، باشکوه ترین هدیه یک شاه به همسر از دست رفته اش است و پایه های آن بر عشق وافر شاه جهان گورکانی به ممتاز محل ایرانی تبار استوار است.
خیمه شب بازی که در سال های اخیر با نام نمایش عروسکی شناخته شده و بیشتر برای کودکان بکار می رود، در زمان قدیم اعتبار ویژه ای داشت و در اصل نمایشی کمدی و انتقاد آمیز بود که در خانه های اعیان واشراف و آن هم در برنامه های مخصوصی از قبیل عروسی ها، مولودی ها و جشن هایی از این دست برگزار می شد. البته در آن زمان بازی های دیگری هم به نام های پرده بازی (=خیال بازی )و همچنین فانوس خیال معمول بود که آنها در اساس با خیمه شب بازی متفاوت بودند، هرچند که در بعضی از نوشتار ها و فرهنگ ها همه ی آنها یکی دانسته شده وحتا درحکایتی هم که از ابوسعید ابوالخیر (۳۵۷ – ۴۴۰ ) آمده وظاهراًً قدیمی ترین شاهد این مدعاست، لعبت بازان همان خیال بازان معرفی شده اند و چنین است آن حکایت: «گویند یک روز، شیخ ابوسعید، مى گذشت و جماعتى لعبت بازان، «خیال بازى» مى کردند و دف مى زدند. شیخ خادم را بگفت: بگوى تا امشب به خانقاه آیند. به شب به خانقاه آمدند و پرده دربستند و سماع آغاز کردند. یک یک «خیل» را بدرون مى آوردند. خبّازان و قصّابان و آهنگران و دانشمندان و مقریان و صوفیان... و هر قومى را جداگانه بیتى نهاده بودند، درمى خواستند و با قوالان مى گفتند...»
صدای قمر صاف و دارای جذابیت ودرخشندگی بود . او از عهده ی خواندن تصنیف و آواز به خوبی بر می آمد . وسعت صدای او در اجرای تحریرها در بم و اوج، نشانه ی توانمندی او در خوانندگی بود. طنین صدای قمر خاص خود او و چون از ابتدا با ساز پرده دار (تار) تمرین کرده بود، نت های گام را به خوبی ادا می کرد و بر اثر نوعی باز تاب مطبوع صوت در حفره های صوتی فوق حنجره، آواز او زنگ و درخشندگی خاصی داشت. بعد از قمراکثر خوانند گان رادیو با میکروفون و دستگاه های تقویت کننده کمبود دامنه ی صدای خود را با نزدیک خواندن در میکروفون جبران می کردند. در حالی که صدای پردامنه ی قمر در هوای آزاد و سکوت شب تا فواصل زیاد شنیده می شد. به هنگام آواز دهان او کمی باز بود و با متانت و با قیافه ای آرام می خواند و صدای آهنگین و درخشان و خوش طنین او بر شنونده تأثیری شگرف می نهاد .
باستانی ترین نامی که از البرز در دست است، هرابرزیتی(= Hara -berzaiti ) است که در فارسی میانه به «هربرز» تبدیل می شود. این نام دو بخش جداگانه دارد: بخش نخست «هرا»، بر گرفته از ریشه ی فعل باستانی «هر» به معنای نگاهبانی کردن و دفاع کردن و بخش دیگر آن «برزیتی»، بر گرفته از واژه ی «برزنت» به معنای بلند که در فارسی میانه و کنونی به کلماتی چون: بالا، برز(barz )، برزborz) ) تبدیل شده. بنا بر این «هرا برزییتی» به معنای نگاهبان بلند بالایی است که همواره پاسداری می دهد و شاید به همین دلیل باشد که هر کوه بلندی البرز نامیده می شود. مانند کوه البرز در نزدیکی جهرم، کوه البرز در قفقاز، کوه برز در غرب نطنز و کوه های البرز در شمال ایران که بلندترین قلّه ی آن آتش فشان مخروطی شکل دماوند، در شمال شرقی تهران، با داشتن ۵۶۰۰ متر ارتفاع بلندترین کوه ایران شناخته شده. امروزه از هر کجای تهران به سمت نظری بیاندازید، البرز را می بینید که سر به آسمان کشیده و بلند، شاهد تاریخ پر نشیب و فراز ایران است.
ترانه، انفجار کلمه است در هوا. انتشار درد است در غبار.غبار کوچه، درد با صدا. شکوه نفسگیر صداست در گلوگاه آدمی. ترانه، حقیقت ترانه نویس را آزاد مىکند. حقیقت خود او را، که هرچه هست زیباست. زیبا؟ یعنى که زشت نیست؟ وقتى زشت است که صورت خود را از کار دیگران بدزدد! «حقیقت» دیگران را کش برود و گمان کند که این شناسنامه خود اوست. ترانه، مىخواهد از زشتى به زیبایى برسد. ترانه نویس نمىتواند به بلنداى خود برسد، اگر همه سفر را تجربه نکرده باشد. به تنهایى. کلمه به کلمه. بیت به بیت. ترجیع بند به ترجیع بند. نمىشود زیرآبى رفت. دو کلاس یکى کرد. و به عادت شرقى، از ته به سر صف رفت. همه سفر را بایدتجربه کرد. ما از آغاز بى آن که بخواهیم دیگران را تقلید کنیم، آگاهانه دل به دریازدیم. نمىخواستیم تکرارى باشیم. کهنه باشیم. جهان، جوان بود و ما هم جوان بودیم.