هگل فیلسوف بزرگ آلمانی در ۲۷ ماه اوت ۱۷۷۰ در شهر اشتوتگارت در جنوب آلمان به دنیا آمد. پدرش کارمند دولت بود. هگل به مدرسه زادگاه خود رفت، اما در آنجا جلوهای نکرد. از ۱۷۸۸ تا ۱۷۹۳ در دانشگاه توبینگن درس خواند و در آنجا نیز خود را جلوهگر نساخت.
هگل متین و موقر و استوار بود و در سراسر زندگانی نیز چنین ماند. طبیعت آرام و متین او با شخصیت دو نفر از دوستانش به نامهای شلینگ وهولدرلین تباین داشت. شلینگ که فیلسوفی هوشیار و از لحاظ ادبی درخشان بود و هولدرلین که شاعری عجیب و با هوش قلمداد میگردید و در نهایت دیوانه شد. هگل طی سالهای ۱۷۹۳ تا ۱۸۰۰ مشاغل متفاوتی، از جمله معلمی سرخانه در برن (سوئیس) و فرانکفورت (آلمان) را تجربه کرد، در همین زمان به مطالعه آثار اسپینوزا و کانت و مهمتر از همه به تفکر درباره ماهیت دین پرداخت. سالهای ۱۸۰۱ تا ۱۸۰۶ هگل به استادی دانشگاه ینا رسید و با رویکردی انتقادیتر به فلسفه پیش از خود پرداخت. ۱۸۰۷ تا ۱۸۰۸ دانشگاه تعطیل، هگل بی کار و بیپول شد و سردبیری روزنامهای را به عهده گرفت. در این زمان نخستین کتاب خود به نام پدیدار شناسی روح را منتشر کرد که کتابی است سرشار از بینشهای عجیب و غریب وایدههای شورانگیز. در سالهای ۱۸۰۸ تا ۱۸۱۶ هگل در نورنبرگ مدیر دبیرستان شد و کتاب بسیار دشوار و انتزاعی خود، به نام علم منطق را منتشر نمود. طی سالهای ۱۸۱۶ تا ۱۸۱۸ او استادی دانشگاههالیدلبرگ را پذیرفت. در ۱۸۱۷ او سومین کتاب عظیم خود به نام فرهنگ علوم فلسفی را چاپ کرد. در سالهای ۱۸۱۸ تا ۱۸۳۱ به استادی دانشگاه برلین انتخاب گردید و شهرتش به جایی رسید که سلطان اندیشه اروپا لقب گرفت. در همین دانشگاه شنوندگان را با آموختههای وسیع و قدرت شگرف یگانه سازی خود مبهوت میساخت.
دانش او درباره رشتههای گسترده فرهنگ و تاریخ، شگفتانگیز بود و تنها او بود که میتوانست آن رشتهها را با آشکار کردن الگوهای نهفته و دوباره مطرح شوندهای که همیشه در کارند با معنا سازد.
هگل در سال ۱۸۲۱ چهارمین کتاب خود به نام فلسفه حق را چاپ کرد که بر تاریخ اروپا نفوذی سترگ داشت. هگل در ۱۴ نوامبر ۱۸۳۱ در سن ۶۱ سالگی به علت ابتلا به بیماری وبا، روی در نقاب خاک کشید. شاگردان او پس از درگذشتش با جمعآوری یادداشتهای خود از مجموعه درس وگفتارهای استادشان اقدام به چاپ موضوعیاندیشههایش کردند، از جمله فلسفه دین (در۳ جلد)، فلسفه هنر (در ۴جلد) تاریخ فلسفه (در۳ جلد) و فلسفه تاریخ (یک جلد.)
در این نوشتار اشارهای گذرا به چکیدهاندیشه و نظر او در باب فلسفه تاریخ خواهیم داشت.
هگل جهان را جامعیتی میبیند و میداند، ازاندیشه (یا عقل یا خدا یا معنا) و برون شدگی آن. او این برون شدگی را عالم واقعیت میداند. از نظر او خدا یا عقل وجودی ایستا و ساکن نیست بلکه وجودی است که طی پروسه و فرایندی در حال جنبش است و تاریخ نمایش این برون شدگی وایده است.
لذا عقل و واقعیت، یکی است. این همانی بین واقعیت واندیشه، در جمله معروف هگل این طور بیان شده است. که عقلانی واقعی، و واقعی عقلانی است به زبان عامیانه همچون دو روی یک سکه و اگر به زبان کانت بخواهیم صحبت کنیم چون فنومن (پدیدار) و نومن (ناپدیدار.)
تاریخ از نظر هگل تکامل روان و عقل است. شیوه تکاملایده مطلق است در زمان، از نظر او هماهنگی کامل بین منطق برونی تاریخ و منطق درونی آن وجود دارد، جنبش دیالکتیکی تاریخ با جنبش دیالکتیکی خوداندیشه یکی است و ضرورتی یکسان در هر دو عمل میکند. اما منظور هگل از اصطلاحات منطق و دیالکتیک در اینجا چیست؟
از نظر هگل خرد یا دلیل موضوع منطق است. ولی قبل از توضیح منطق لازم است اشارهای به مباحث سه گانه توضیح یا تبیین، علت و دلیل از نظر هگل داشته باشیم.
از نظر هگل فلسفه متکفل توضیح جهان است و آن به بخشهای مختلفی تقسیم میشود، مثلا زیباییشناسی، اخلاق، ماوراءالطبیعه و غیره، ولی ما هنگامی میگوییم که امر بخصوصی برای ما توضیح داده شده که علت آن برای ما کشف شده باشد و اگر نتوانیم علت را معین کنیم میگوییم آن امر بیتوضیح مانده است. اما علیت نه توان توضیح امور کلی را دارد و نه امور جزئی را.
جهت عدم توان توضیح امور کلی میگوید: اگر فرض شود که کائنات علتی دارد، آن علت یا خود معلول علت پیشینی است و یا نیست. یا زنجیره علتها تا بینهایت واپس میرود یا در جایی میتوان علت العلل یا علت نخستینی را یافت که معلول هیچ علت پیشینی نباشد. اگر این زنجیره پایان ناپذیر باشد، یافتن توضیح غایی و نهایی ناممکن است و اگر علت نخستینی در کار است، این علت نخستین، خود امری توضیح ناپذیر است. اگر منظور ما از توضیح، کشف علت یک چیز است در آن حال، علت نخستین بنابر فرض توضیح نشده و توضیح ناپذیر است. توضیح کائنات به یاری چیزی که خود رازی غایی است بیگمان مشکلی راحل نمیکند.
اما اگر دقیق شویم علیت نه تنها توان توضیح امور کلی را ندارد بلکه توان توضیح امور جزئی را نیز ندارد.
او جهت بیان این امر میگوید: سرما آب را منجمد میکند. سرما علت است و یخ زدگی معلول. ولی محال است که بتوان دریافت چرا سرما باید مایه انجماد شود. این علت و معلول هیچ گونه شباهتی با هم ندارند و هیچگونه ارتباطی را نیز میان آنها نتوان یافت. اینکه سرما مایه انجماد آب میشود امری مرموز و بیتوضیح است که هیچکس در آغاز توانایی پیش بینی آن را نداشته است. زیرا آدمی میتوانسته خلاف آن را نیز پیش بینی کند و چنین گمان برد که سرما میتواند آب را به بخار مبدل کند.
پس تنها راه توضیح جهان از نظر هگل، توضیح بر مبنای دلیل است. او بیان میکند. توضیح راستین، کائنات عبارت است از اثبات اینکه کائنات منطقی است، یعنی شناخت کشف دلیل یا جهت معقول کائنات و نه علت آن، چنین توضیحی همچنین بر ما معلوم میکند که اصل نخستین جهان علتی نیست که جهان معلولش باشد بلکه خرد یا دلیلی است که جهان نتیجه آن است.
به عبارتی دلیل چیزیست که نتیجهای ضروری در پی داشته باشد. این نتیجه ضرورت منطقی دلیل است. هر نتیجه به ضروره از دل دلیل و یا دلایل خاص خود بیرون میآید. تصور دلیل متضمن تصور نتیجه است و وقتی میگوییم که این نتیجه از آن دلیل بر میخیزد منظورمان آن است که دلیل نتیجه را در بر دارد.
با توجه به توضیحات فوق متوجه میشویم، منطق مورد نظر هگل با منطق ارسطویی تفاوت بزرگی دارد.
چه، منطق ارسطویی فقط حاکم بر شناخت عقلانی ماست ولی منطق مورد نظر او حاکم بر اراده و عمل و اخلاق و کل تاریخ ما میباشد. لذا واقعیت عین منطق و یا عقل و عقل و منطق نیز عین واقعیت است.
اما دیالکتیک در فلسفه هگل اشارهای است بر ضرورت منطقی وقوعایدهها و رویدادها، هر حادثه وایدهای هنگامی که به کمال خود نایل میآید، که خود به خود منجر به واقعه وایده دیگر شود.
توضیحات فوق هر چند به درازا کشید ولی جهت شرح فلسفه تاریخ هگل ضروری مینمود.
هگل فرایند تاریخی را بر ضرورتی غیر قابل تخلف مبتنی میداند، هر حادثهای از مجموع حوادث واقعی پیشین خود نتیجه میشود و هدف این تغییرات بالیدن خودآگاهی در جهان است. نزد هگل، خودآگاهی و آزادی به یک معناست. نزد او، تاریخ حقیقی را فقط در جایی باید یافت که عقل، آغاز میشود جایی که اراده و عمل با خودآگاهی همجوش میگردد.
هدف اصلی هگل در فلسفه تاریخ خود، نمایان ساختن عقلانیت در تاریخ است. هدف فلسفه آن است که نشان دهد عقل فرمانروای جهان است و اینجاست که فلسفه و تاریخ به هم میرسند. فراروند تاریخی، فراروندی عقلانی است و اثبات این مسئله نیز بر عهده تاریخ میباشد. وظیفه تاریخ نویس این است که عقل را در دادههای واقعی بیابد بیآنکه پیش فرضهای خود را به آن تحمیل کند. همین که ما جهان را عقلانی ببینیم، جهان به صورت عقلانی، خود را به ما مینمایاند. اما جهان از نظر هگل هم جنبه مادی دارد و هم جنبهاندیشندگی، هم طبیعت است و هم روان. برای مقاصد تاریخ جهانی، ما در آغاز با بالیدن روان و رابطه طبیعت با آن سروکار داریم. اما گوهر اصلی روان، آزادی است. این آزادی و یا آگاهی با خود همان چیزیست که به مرور خود را در تاریخ آشکار و ظاهر میکند، به طوری که برای مردم عهد باستان فقط یک نفر حاکم خودکامه آزاد است، نزد یونیان فقط تنی چند از انسانها که برده دار بودند، آزادند.
به همین دلیل تاریخ جهانی تکامل آگاهی درباره آزادی است. هدف تاریخ همین است. اما تاریخ با به کارگرفتن کردارها، عواطف و منشهای انسانی راه تکامل میپوید. حوادث نیک و بد همه مقدمهای هستند جهت تحقق آزادی کامل خودآگاهی در جوامع بشری. بدون شورمندیهای تاریخ، هیچ چیز بزرگی روی نداده و نخواهد داد، این شورها ابزار تاریخ هستند. آزادی باید ضد خود را داشته باشد تا بر ضد آنها بستیزد و بر آنها چیره شود.
هدف نهایی تاریخ چیرگی بر ستیزههاست. شخصیتهای بزرگ تاریخی اعم از افراد مثبت و یا منفی کسانی هستند که تاریخ در آنها ابزار خود را مییابد. آنها علیالظاهر در حال پیادهکردن اهداف خود هستند. بیآنکه بدانند تاریخ آنها را به کار میگیرد. تا هدفهای خود را پیش ببرند و زمانی که تاریخ دیگر به آنها نیازی ندارد آنها را به دور میافکند. در خصوص آنها نباید با معیارهای عادی قضاوت کنیم و مثلا بگوییم ناپلئون انسانی غیر اخلاقی است. قهرمان باید بسی گلهای بی گناه را در گذشته خود پایمال کند و همچنان که گفتیم این نیرنگ عقل است که از این شور قهرمانان، در راه مقاصد خود استفاده میکند.
وی درتحلیل خود از واقعیات تاریخی، شورهای انسانی را عناصر مادی روان ودولت را صورت آن قلمداد میکند و معتقد است که انسان فقط با متابعت از قانون دولت حقیقتا آزاد محسوب میشود.
فرد برای اینکه اخلاقی باشد باید با دولت یگانه شود. دولت همانایده بهشت است که در زمین تحقق پیدا کرده است.
از نظر او و بر عکس مکتب لیبرالیسم جستجوی آزادی فقط در یک تمدن و توسط قانون عقل مدار میسر است و بدین طریق انسان از زنجیره ناخودآگاهی بدوی خلاص میشود. جامعه، هنر، قانون، اخلاق، دین و علم و… همه مراحلی در تکامل خودآگاهی و همانا بخشی از فرهنگ فراگیر وهمه شمول قوم است. تاریخ فقط جایی وجود داردکه عقل مداری در کردار، در آگاهی وارده خود را به نمایش میگذارد. اقوام فراموش شدهای که از گزارش دادن کردارهای خود غفلت کردند، تاریخ ندارند. زیرا در کردارهای آنها خودآگاهی موجود نبوده است. مثلا هند؛ هنر، دین واندیشه عمیق دارد ولی تاریخ ندارد. البته صرف وجود دولت و قانون و متابعت از آن دلیل برخورد آگاهی و آزادی نیست، چه در بسیاری از کشورها به اخلاق و رسوم و قوانین به صرف امور طبیعی مینگرند ولی جایی که بشر آن را تجلی آزادی خود قلمداد کرده باشد خودآگاهی و آزادی حقیقی وجود دارد. یعنی آدمی به این نقطه نظر و آگاهی میرسد که متابعت از قانون، مرا افزون تر و آزادتر از هنگامی میکند که از هیچ قانونی متابعت نمیکردم. از نظر هگل تاریخ تکامل در زمان است و طبیعت تکامل در مکان و همین گذار بنیاد تاریخ را شکل میدهد. ایدهها یا ملتها، همه شکوفا میشوند و میپژمرند و همه در مقام مراحلی از بالیدن روان جهان در کارند.
از نظر او ویژگیهای جغرافیایی در نوع تمدنها و خصلتهای انسانی مدخلیت موثر دارند. انسانهای هر منطقه، ویژگیهای عمومی یکسان داشته و نوع تمدن ارائه شده توسط آنها با مردمان مناطق دیگر که ویژگیهای دیگری دارند فرق میکند. تاریخ از شرق به غرب در حرکت است. آسیا آغاز تاریخ است و اروپا پایان آن.
هگل در اعلام اینکه عقلانی، واقعی و واقعی، عقلانی است بر آن است که نشان دهد تاریخ چه در سرچشمه و چه در پایان کار خود به یکسان عقلانی است. عقل از این رو نقش فعال در شکل دادن رویدادهای تاریخی دارد و همچنین دارای جنبه آماج دار (متضمن مقصود) در چهارچوب هدف غایی که به سوی آن میگراید، هست. این هدف همانا بالیدن خود آگاهی در جهان، همچون جامعیتی است و از آنجا که این فرآیند کلا فرایندی به سوی هدف میباشد کل آن همانا پیشرفت محسوب میشود.
به عبارتی کل تاریخ تکامل است. حتی زمانی که اقوام یا فرهنگهای ویژهای باید از حوزه تکامل فروغلتند، فرهنگهای جدیدتر و برتری جایشان را میگیرند. این نزد هگل به معنای عملی شدن نقشه الهی، یعنی نقشه عقل مطلق است.
بالیدن خودآگاهی جهان و بالیدن آزادی جهان یکی و یکسان است. هر دو یکی و همان است. زیرا آزاد بودن یعنی خودآگاه بودن. ولی افراد برگزیده برای برآوردن چنان هدفی خود آزاد نیستند.
آزادی آنها در حد اختیار انتخاب روشهاست. آنها، هم فرآورده زمان هستند و هم شکل دهندگان رویدادهای مقدر.
منبع: روزنامه رسالت ۲۰ تیر ۱۳۸۸
One Comment
فلسفه تاریخ - هگل
فلسفه تاریخ – هگل
بزبان فارسی در
http://www.awerss.com