پاسخ یک پرسش: پست مدرنیسم چیست؟
در منازعه ی مدرن و پست مدرن، نام ژان فرانسوا لیوتار از درخشش بیشتری برخوردار است. وی زاده ی ورسای فرانسه است در سال ۱۹۲۴. نزد مرلو پونتی پدیدارشناسی را فرا گرفت. چند سالی را به تدریس فلسفه پرداخت؛ در دانشگاههای الجزایر و پاریس. وی فرانسوی الجزایری الاصل است. ترجمه ی کتاب «وضعیت پست مدرن» وی در کشورهای انگلیسی زبان سبب شهرت وی را فراهم آورد. لیوتار از برجسته ترین نظریه پردازان پست مدرنیسم است.
هم نظریات وی است که مورد انتقاد طرفداران پروژه ی ناتمام مدرنیته قرار گرفته است. در بررسی آرای لیوتار میتوان تاثیرپذیری او را از آرای مارکس، فروید، لاکان، نیچه، کانت و هایدگر دید. وی مدتی را نیز در دانشگاههای ایالات متحده گذرانید و عهده دار مسوولیتهایی بود. لیوتار در ۲۲ آوریل سال ۱۹۹۸ درگذشت. لیوتار در دهه های ۵۰ و ۶۰ با یک گروه چپگرا با تمایلات مارکسیستی به نام «سوسیالیسم یا توحش» همکاری داشت. نکته ی جالبی که لیوتار بعدها در این باره به آن اشاره میکند و به آن معتقد میباشد این است که دانشجویانی که در جریانات و قیامهای سال ۱۹۶۸ شرکت داشتند ملهم و متاثر از هیچیک از این قبیل نظریه های کلان نبودند.
بلکه تنها بر اساس ایده ی مخالفت صرف با نظم مستقر موجود عمل میکردند. فعالیتهای لیوتار در طی این سالها در جنبشهای چپگرا و جنبشهای دانشجویی مخالف سلطه ی فرانسه بر الجزایر، زمینه ساز افکار پست مدرنی وی در سالهای بعد شد؛ اندیشه هایی که محوریت آنها در مخالفت با مدرنیته و سلطه ی عقل گرایی بود .
عقل دوره ی روشنگری میخواست با مبنا قرار دادن علم تجربی و کاربردی کردن علم ریاضی در علوم مادی و مبتنی کردن علوم طبیعی بر ریاضی جامعه ی انسانی را به سعادت برساند. لیوتار معتقد است مدرنیسم نه تنها نتوانست به اهداف خود برسد که اینک با بحرانی عمیق روبه رو است ظهور نوعی خردستیزی و عقل ناباوری و تردید مردم نسبت به اینکه علم بتواند سعادت شان را تضمین کند نشانه های این بحران است. لیوتار معتقد است که پست مدرنیسم نشانه ی فراترروی از مدرنیسم است؛ نه یک گذشتن ساده که حرکتی با مبانی و شالوده های فکری عمیق.
لیوتار برای تشریح بیشتر نقایص فلسفی مدرنیسم به نظریه ی بازیهای زبانی اشاره میکند. نسبیت گرایی فرهنگی لیوتار بهره ی فراوانی از روشهای زبانشناسی که جان لنگشاوآستین و ویتگنشتاین به آن پرداخته اند میبرد. یکی از علل بیراهه روی فلاسفه به عقیده ی ویتگنشتاین پرسش درباره ی معنای تعابیر مسلم است.
در حالی که پرداختن به «معنا» اشتباه است بلکه باید به «موارد استفاده» و «کاربرد» زبان توجه داشت. لیوتار این گفته ی ویتگنشتاین را چنین تعبیر میکند که منظور او از کاربرد زبان ؛ امور نظیر جمله سازی، دستور دادن، ادای موارد زبانی – کرداری، ارایه ی توصیف ادبی، داستانسرایی، نقل حکایت، روایت و امثال آن است. هر کارکرد و بازی قواعد خاص خود را دارد. همانطور که بازی فوتبال و بسکتبال قواعد خاص خود را دارند و هیچیک از این قواعد بر دیگری برتری ندارند.
لیوتار از این گفته ها میخواهد این نتیجه را بگیرد که ریاضی و علوم طبیعی که فلسفه ی مدرن میخواهد بنیاد عقل را بر آن بنا نهد تنها یک بازی زبانی هستند که از قواعد خاص خود بهره میگیرند و هیچ مزیتی بر بازیها و زبانهای دیگر ندارند.
لیوتار معتقد است که حتی اگر برای علم ،معیاری متفاوت از معیار مورد استفاده در زبانهای دیگر قائل شویم یعنی معیار معطوف به «صدق» دربازی زبانی علمی، و معیارهای اخلاقی، زیباشناختی و معیارهای شناختی در زبانهای دیگر، باز هم تلاش مدرنیسم برای مشروعیت بخشیدن به نقش علم با شکست مواجه شده و میشود چرا که حتی علم نیز با معیارهای اسطوره و افسانه ها و داستانهای مردمی مورد قضاوت قرار میگیرد و مشروعیتش مورد تایید واقع میشود.
وی در این باره به دو اسطوره ی اساسی اشاره میکند: اسطوره ی علم به مثابه منجی بشریت و اسطوره ی هگلی علم به مثابه ی نظام کلی دانش بشری. او اعتبار این اسطورهها را در جامعه ی معاصر پایان یافته تلقی میکند. این پایان یافتگی خلع ید علم را نیز به همراه دارد. عقلانیت علمی خود در معرض پرسشهای جدی قرار گرفته است زیرا که مشروعیتش به روایتهای ساده وابسته شده است. در این شرایط چگونه میتوان پروژه ی روشنگری را همچنان استوار به عقلانیت علمی دانست.
لیوتار معتقد است که باید به سوی پست مدرن رفت که در آن از روایتهای فراگیر و وعده های خیر و سعادت ابدی خبری نیست. نظریات کل گرا و جهانگرا از قبیل مارکسیسم و یا جامعه ی کلامی که هابرماس میخواهد آن را بر اساس عقلانیت فرهنگی و کنش ارتباطی بنا کند سخت مورد مخالفت و انتقاد و لیوتار است. وی دل به ابتکارات محلی و راهکارهای منطقه یی در مقیاسهای کوچک بسته است. آرأ و اندیشه های لیوتار نیز بمانند عده ی کثیر دیگری از روشنفکران سده ی اخیر ابتدا در چارچوب اندیشه های مارکسیسم شکل گرفت، اما وی نیز سپس بمانند بسیاری دیگر از مارکسیسم فاصله گرفت و مسیر دیگری را پیمود. شرکت در حوادث و جنبش های دانشجویی ماه مه ۱۹۶۸ فرانسه زمینه ساز این جدایی بود. وی پس از این حوادث عمیقاً به این اعتقاد روی آورد که باید در مقابل سوءاستفاده از آزادیهای فردی ایستاد و مقاومت کرد. در این زمان رگه های اندیشه ی پست مدرنی در نظریات لیوتار پررنگتر میشود. او به ماهیت قضاوت و داوری میپردازد و این ماهیت را جریانی پراگماتیکی عنوان میکند. به عبارتی او معتقد است قضاوت وابسته به کاربرد زبان است و در هر حوزه ی فرهنگی و مردمی کاربرد زبان با حوزه ی دیگر متفاوت است. یعنی قضاوت اختصاص به یک گفتمان دارد و گفتمانها نیز با یکدیگر متفاوتند.
وی در کتاب خود؛ گفتمان /انگاره، که در ۱۹۷۱ منتشر کرد، بین انگاره که آن را یک فرآیند روانی اولیه به حساب میآورد و گفتمان که در بردارنده ی نیروی فوران کننده ی انگاره است تفاوت قایل میشود. در سال ۱۹۷۹ کتاب دیگر وی، وضعیت پست مدرن منتشر میشود. وی در این کتاب ضمن نفی هرگونه کل گرایی از جمله جهانگرایی مارکسیستی، به دغدغه های خود پیرامون اخلاقیات، عدالت و مشروعیت میپردازد. لیوتار در این کتاب این اعتقاد را مطرح میکند که روایتهای کلی گرایانه ی عصر روشنگری که در ایده های هگل و مارکس تبلور یافت و سبب جذب و یا کنار گذاشتن هویتهای دیگر شد نتایج وحشتناکی به بار آورد که نازیسم و فاشیسم و استالینیسم حاصل آن است.
دنیایی که لیوتار ترسیم میکند از خرده روایتها و مقیاسهای کوچک تشکیل شده است، که هیچ مقیاسی بر مقیاس دیگر برتری ندارد. همانطور که پیشتر نیز اشاره شد لیوتار برتری و سلطه را ناشی از غلبه ی یک بازی زبانی بر بازی زبانی دیگر میداند.
زبان یک کنش سمبلیک و در عین حال مشترک میان انسانها است که شامل اعمالی از قبیل سخن گفتن، نصیحت کردن، تشویق کردن، امر و نهی کردن، قصه و حکایت گفتن، خطابه و وعظ و حماسه سرایی، قول و وعده دادن و بسیاری اعمال روزمره ی دیگر آدمیان میشود.
هر زمان که یک بازی زبانی بر بازی زبانی دیگر غلبه پیدا میکند، شاهد بی عدالتی و ظلم و ستمی خواهیم بود که از این غلبه یافتگی بروز پیدا میکند. لیوتار از این تحلیل این نتیجه را میگیرد که برای رفع ظلم و ستم و بی عدالتی باید میان بازیهای زبانی جدایی و افتراق مادام برقرار باشد. جدایی و ناسازگاری میان پاره گفتارها مانع از تسلط و برتری یکی بر دیگری میشود و باید تلاش برای حفظ این وضعیت ادامه پیدا کند. لیوتار عمده ی این تلاش را برگرده ی هنرمندان میگذارد؛ هنرمندان پست مدرن. لیوتار برای تبیین این تلاش به سراغ مفهوم امر والای کانت میرود.
کانت برای هنر، زیبایی و والایی قائل است و والایی را امری نامحدود و بیکران میداند «که به طور ناب و ساده عظیم باشد». والایی احساس نابی است که انگیزه هایش را از دنیا میگیرد، از ابژه ها، اما موقعیتی است که در ذهن ایجاد میشود، کنش و واکنشی میان خیال و شناخت. هر چند که لیوتار وسعت و جامعیتی چندان برای امر والای کانت قائل نیست اما آنچه توجه او را جلب کرده است این نظر کانت است که امر والا مفهوم گیج کننده یی است که حاصل شکست و ناکامی در ایجاد انطباق و همپوشانی میان یک ایده یا تجربه با ساختار مفهومی یی که برای نمایش آن در دست است میباشد.
این عدم انطباق یعنی این ناهمانی، یعنی همان رخدادی که در بازی زبانی صورت میگیرد، این همان ناهمانی و تفکیکی است که میان گفتمان و انگاره قائل است. لیوتار میخواهد هنر پست مدرن نیز اشاعه گر این امر؛ یعنی عدم امکان بازنمایی واقعیت باشد.
برداشتی که لیوتار در کتاب «افتراق» از مفهوم تمایز و تفاوت بنیادین ارائه میدهد راه او را از اندیشمندان نظریه ی انتقادی همچون هابرماس جدا میکند. وی معتقد است که تمایزها برطرف نمیشود، اگر هم برای مدتی محو شود ناشی از اعمال قهر و خشونتی است که از اجتماع همگانی حاصل میشود. در «نیروی استدلال بهتر هابرماس نیز چنین قهر و اقتداری را میتوان مشاهده کرد. زیرا در نیروی استدلال بهتر، دیگر جایی برای بررسی محتوا باقی نمیماند و نیرویی که سبب بهتر شمرده شدن استدلال میشود چیزی نیست جز برآیند عواملی همچون موقعیت، شان، مرتبه، قدرت، تشکیلات و… لیوتار معتقد است که هر روایتی هویتی منحصر به فرد دارد و نباید ویژگیهای یک رویداد را بدون در نظر گرفتن ویژگی فرازبانی جهان زیست به نفع یک روایت کلانِ فاقد زمان، تعمیم بخشید. باید خود را به دست ارزیابیهای خُرد بسپاریم چرا که دیگر جایی برای اقتدار نمایی وجود ندارد.