سافو (Sappho) که از زمان باستان به نام بزرگترین شاعر غنایی شناخته شده، در اواخرِ قرن ششم پیش از میلاد، در دهکدهی ارسوس (Eresos) در جزیرهی لسبوس (Lesbos) در یک خانوادهی اشرافی چشم به جهان گشود. وی ابتدای زندگی را در میتیلن (Mitylene) گذرانید، اما به سبب حوادث سیاسی مدتی از سوی پیتاکوس(Pittacos) به سیسیل تبعید شد.
به موجب افسانه ها سافو به دریانوردی به نام فائون (Phaon) دل باخت و به سبب بی مهری فائون سر انجام خود را از فراز صخره ی لوکاد (Leucade =لوقاده) به زیر انداخت و جان سپرد. عشق بی سرانجام و زندگی شاعرانه ی سافو بعدها سرچشمه ی الهام بسیاری از شاعران و نویسندگان و هنرمندان شد. چنانکه داستان ها و شعرها و نمایشنامه ها و تندیس ها و تصویرهای بسیاری از او ساخته و پرداخته آمد که از آن میان می توان به داستان معروفی از ” آلفونس دوده ” اشاره داشت.
در آمیختگی این فضای زنانه با بیان برهنه و احساس شگفت انگیز او موجب شده که وی را به همجنس گرایی نسبت دهند(۱) و از این رو شعرهای او در معرض اتهام و نابودی قرار گرفت و توده ای از آثار وی قربانی سلیقه ی معلمان و ناسخان بعد از او شد و به عمد نابود گردید. در حالی که او عاشقانه های بسیار زیبایی خطاب به مردان دارد از جمله در شعری به نام «به یک مرد جوان…» می گوید :
برخیز و به من خیره شو !
چونان دوستی به دوستش.
آنگاه من؛
زیبایی برهنه در چشم هایت را
آشکار خواهم کرد.(۲)
اما آنچه امروز در دست ماست – هر چند کم و ناقص – نشانگر احساس عجیب و بی پیرایه سافو است که نه تنها در شطّی از تاریخ و اسطوره و عشق جاری است، بلکه با گویشی شاعرانه آداب و رسوم آن دوران را برای ما واگویه می کند و هم کمال زیبایی شناختی شعر، در ۲۶۰۰ سال پیش را به ما امروزیان هدیه می دهد. آنگونه که افلاطون فیلسوف برجسته ی یونانی هم درمقابل هنر گیج کننده ی سافو سر خم می آورد ودر مورد او می گوید: « سافو نه تنها یک غزل سرای بزرگ است بلکه او الهه ای است خالق همه ی هنرها. »
جا دارد که گفته شود به تازه گی یکی دیگر از شعر های وی در بسته بندی های یک مومیایی مصری کشف شده .این شعر شامل صد و یک(۱۰۱)کلمه است و داستان بی زمانی را در هنر و اُپرا روایت می کند.
the man who is allowed
to sit beside you —he
to the sweet murmur of
your voice, the enticing
heart beat fast. If I meet
you suddenly, I can’t
a thin flame runs under
my skin; seeing nothing,
drumming, I drip with sweat;
trembling shakes my body
dry grass. At such times
death isn’t far from me.
او به چشم من یک خداست !
او که می تواند کنار تو بنشیند
و به زمزمه ی شیرین صدای تو
و آهنگ خنده های فریبنده ات
– که ضرب آهنگ قلب مرا تشدید می کند-
عاشقانه گوش فرا دهد …
نخواهم توانست با تو سخن بگویم
چرا که زبانم گره می خورد
و یک شعله ی باریک
زیر پوستم می دود …
چیزی نمی توانم شنید
جز صدای طبل گوش های خود را
و رنگم از علف های خشک
پریده تر می شود…
در این زمان؛
مرگ از من دور نیست ….
Leave Crete and come to us
waiting where the grove is
pleasantest, by precincts
sacred to you ; incense
smokes on the altar, cold
streams murmur through the
apple branches, a young
rose thicket shades the ground
and quivering leaves pour
down deep sleep; in meadows
where horses have grown sleek
among spring flowers, dill
scents the air. Queen! Cyprian!
Fill our gold cups with love
stirred into clear nectar
تو آنجا را می شناسی.
پس کرت را ترک کن و به آنجا بیا!
آنجا که تو را چشم به راهیم…
آنجا که برای تو مقدس است
آنجا … که سپند دانه ها،
در جلوی محراب عطر می پراکنند…
و جویبارهای خنک؛
– از میان شاخه های درختان سیب-
زمزمه کنان می گذرند…
و آن بوته ی جوان و انبوه گل سرخ؛
بر زمین سایه می افکند …
و برگ های رقصان؛
خواب ژرفی را به پایین می ریزند …
اسب ها شیهه می کشند.
و بوی شیرین شوید
– در میان گل های بهاری –
هوا را عطر آگین می کند …
ای قبرسی!
پُر کن جام های طلایی ما را ،
با عشق آمیخته به شهد زلال!
I have no embroidered
headband from Sardis to
give you, Cleis , such as
I wore
and my mother
always said that in her
day a purple ribbon
looped in the hair was thought
to be high style indeed
a girl
whose hair is yellower than
torchlight should wear no
headdress but fresh flowers
من روسری گلدوزی شده ی«ساردیسی»
مانند آنکه خودم پوشیده بودم ،
ندارم تا به تو بدهم.
در زمان ما بستن یک روبان ارغوانی
روی موها
نشانه ی اشرافیت بود.
دختری که موهایش طلایی تر از
نور فانوس است،
هرگز نباید برای آرایش موهایش
چیزی بجز گل های تازه داشته باشد .
with this inscription:
Timas who unmarried was led
into Persephone’s dark bedroom
her age took new-edged blades
to cut, in mourning for her,
these curls of their soft hair
با این یادداشت
روی عرشه ی کشتی می گذاریم:
که ناکام به سوی خوابگاه تاریک «پرسفون» (۲)
فرستاده شد .
و او
از خانه اش دور بود
تیغ های صیقلی برداشتند
تا به رسم سوگواری،
حلقه های موهای نرمشان را ببُرند …
۱ – واژه لــزبــیـن هم که امروزه در مورد زنـان همجـنـس گرا به کار می رود ، مشتق از کلمه ی لزبوس ( = لسبوس) زادگاه سافو ست.
۳ -« پرسفون» یا پرسفونه مظهر زادن و مرگ رستنی هاست و الهه ای است با دو شخصیت : هم الهه ی حاصلخیزی و باروری است و هم ملکه ی جهان زیرین( ملکه ی مرگ ) است .
بنا بر اسطوره ها «پرسفون» دختر «دمتر» ایزد بانوی زمین بود که « هادس » ( خدای عالم زیرین ) دلباخته ی او شد و او را با خود به جهان زیرین برد .
اندوه « دمتر» آنقدر شدید بود که زمین به خشکسالی نشست. در نتیجه « زئوس» تصمیم گرفت به «دمتر» کمک کند و « هرمس» را به جهان زیرین فرستاد تا پرسفون را برگرداند . شرط این بازگشت این بود که پرسفون در جهان زیرین چیزی نخورد ، اما « هادس» که عاشق« پرسفون» بود ، به او چند دانه انار خورانید . بنابراین بر طبق حکم «زئوس» بر این مقرر شد که «پرسفون» شش ماه از سال را روی زمین و شش ماه دیگر را در جهان زیرین زندگی کند .
از این رو اسطوره ی «پرسفون» تجسم چرخه ی خشکسالی و زایندگی در طبیعت است.
« پرسفونه» به عنوان باروری دوشیزه ای جوان و دلرباست ، اما به عنوان ملکه ی عالم زیرین (مرگ) چهره ای عبوس دارد.
فرهنگ دهخدا زیر نام « سافو »
فرهنگ اعلام معین زیر نام« سافو »
روزنامه ایران / یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴ / صفحه ی آخر
نوشتار زنانه و زمینه های بروز آن ، مارگارت ات وود ، مترجم سعید احمد زاده اردبیلی، نشریه ی ادبی دوات.
برگردان شعرها از روی کتابThe Penfuin Book Of Women Poems, Edited by Carol Cosman, Joan Keefe ,Kathreen Weaver انجام شده است .