گرایش به دیدگاههای«مدرن» اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در کشور ما، همراه و پا به پای تحولات اقتصادی و به ویژه، با رشد نیروهای مولد، چندی پیش از«مشروطه» خود را نشان داد و سپس با خیزش انقلابی «مشروطیت»- که باعث شد تا جامعه از نظر فکری، دچار تحول شود- رشد و نمو کرد و پس از پشت سر نهادن بسیاری موانع و دست و پنجه نرم کردن با نیروی ارتجاع، به دستاوردهای گوناگون و منحصر به فردی رسید که هنوز هم می تواند آبشخور جریانات اجتماعی و فرهنگی ما باشد و هست. چه را که تحولات ایجاد شده بر مبنای جنبش«مشروطه» تحولاتی روبنایی نبودند که بگوییم جامعه ی ما بدین وسیله تنها قدمی به جلو برداشته و گامی فراتر رفته، بل که «مشروطه» در دیدی کلی مسبب دگرگونیای اساسی در «ذهن» و«عین» جامعه شده و به تعبیری باعث شد تا کشور ما قدمی اساسی به سوی «مدرنیته» بردارد. چنین قدمی در دید نخست شاید کم اهمیت قلمداد شود، اما وقتی به گذشتهی این کشور استبداد زده بنگریم، کشوری که هردورهاش با دیکتاتوری مسلط رو به رو بوده، آن وقت بیشتر پی به اهمیت آن خواهیم برد.
پیش از آغاز
با نگاهی دوباره و این بار عمیقتر به سیر تحول و تکامل فکری، فرهنگی و اجتماعی جوامع و با توجه به زمینهها و پدیدههای موثر تاریخی روی آنها، به خوبی در مییابیم که عوامل و شرایط اجتماعی، مستقیم یا غیرمستقیم در شکل گیری آن چه زیر عنوان ناخودآگاه یا خودآگاه جمعی انسانها تعریف می شوند، نقش تعیین کنندهای دارند. بی شک شناخت هرچه جزییتر این شرایط، هم چنین روابط متقابل میان عوامل ذهنی و عینی جامعه امری است اجتناب ناپذیر. چنین عواملی، خود را در زمینههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی نشان میدهند که این هر سه، در ارتباطی تنگاتنگ با یک دیگر معنا داده و باعث می شوند تا مجموعه ساختار جوامع، در محدودهی «نگاه فلسفی به پیرامون» تعریف شود.
در این میان اما، نقش عوامل و شرایط اجتماعی و اقتصادی در زمینههای فرهنگی و ادبی جامعه از اهمیت خاصی برخوردار است. چه را که در یک دید کلی، پیش رفتهای عینی هر جامعهای، خواه ناخواه به نوع تفکر، بینش و در یک کلام «خودانگیختگی فرهنگی» مردم آن جامعه- که در نوع تولیدهای ادبی و هنری نمود می یابد- بستگی دارد.
در ایران «جنبش آزادی خواهانه مشروطیت» چنین کیفیتی را داشت. بنابراین از اهمیت خاص تاریخی برخوردار است. بررسی این جنبش، به عنوان پروسهای که تغییرات گاه بنیادی بر بسیاری از پدیدههای جامعهی ما گذاشته و هم چنین به عنوان مقطعی که نظام فکری و بینش فلسفی دیگرگونه ای را پیش پای جامعه نهاده، میتواند بسیار حائز اهمیت باشد.
«جنبش مشروطه» با همه ی معایبی که داشت تاثیرات عمیقی در ارکان مادی، معنوی و فرهنگی ما نهاد. پیش رفت این جنبش در یک مدت البته کوتاه و در نتیجه بیداری هرچند ناقص مردم، باعث نوعی «خودانگیختگی جمعی» شد که خود را در عرصههای فرهنگی و ادبی به نحو بارزی نمایان ساخت. این آگاهی البته، بنابر ضرورت و شرایط خاص جامعه ی ما و در اثر محرکات داخلی و خارجی، همواره در نوسانات کیفی قرار گرفته و به دلیل خیلی ساده ی«شرایط خاص جامعه» منحصر به مشروطه نبوده و نیست. از این رو کند یا تند بودن چنین پیش رفتی به طرز کاملن محسوسی، قابل درک است.
با این حال و گذشته از این نوسانات در سیر تحول رو به جلوِ جامعه ی بعد از مشروطه، تولیدات و محصولات فرهنگی و ادبی ویژهای با توجه به خصوصیتهای این دوره تاریخی، عرضه شده که بسیار قابل تاملاند. اهمیت چنین محصولاتی بی شک، هم در نوع نگاه و پس زمینههای فکری تولید کنندگان آن است و هم در«ساخت» یعنی تغییر سبکها، پیدایش اشکال جدید زبانی، مطرود شدن شیوههای قدیمی، یافتن راه کارهای برون رفت از شیوههای کاملا منسوخ شده و به چالش کشاندن سنتهای ادبی و فکری کهنه و …! چنین پارامترهایی از سویی دیگر معرف تحرک یا ایستایی نظام اجتماعی یک جامعه نیز هستند.
البته تاثیر متقابل اجتماع، ادبیات و هنر، امری است غیر قابل انکار.
اما این که کدام دوره با چه خصوصیات و ویژگی هایی توانسته و می تواند طلایه دار تحولاتی مثبت باشد، مقوله ای است قابل بررسی و باعث میشود به طور مشخص، سبک ادبی فردی یا دوره ای از ادبیات به چالش گرفته شود تا به این وسیله بهتر بتوانیم آثار ادبی هر دوره و زمینه های شکل گیری آن را از لحاظ «محتوا» و «ساخت» مورد قضاوت قرار دهیم.
در جامعه ما البته روند چنین حرکت و پیش رفت هایی کند- و بسیار هم کند- بود. مسایل و مشکلاتی که برای رشد و تکامل «مشروطه»به وجود آمد، باعث شد تا نوزاد انقلاب، ناقص الخلقه به دنیا بیاید، اما این نوزاد عقب مانده به هر طریق توانست در ابتدا، از تحولات محتوایی پدیدهها به «شکل» و «قالب» دیگر گونه ی قبل از خود، دست یابد و به این ترتیب رشدی به جلو داشته باشد.
«محمد علی جمال زاده» به راستی یکی از فرهیختگانی بود که آگاهانه و با بینشی مترقی، به لزوم هرچه بیشتر چنین ارتباطی نه تنهاپی برد، بل که آن را تعمیم داد. از این رو نگاه به زندگی و آثار او، بسیار می تواند راه گشا باشد. هم، از نظر اجتماعی و هم، از نظر ادبی. چه را که با نگاهی عمیق به سیر تفکر«جمال زاده» و نوع تحلیلاش از پدیدههای پیرامون- که هم واره نیز با نوعی طنز آشکار همراه بوده- در می یابیم که او به طور کلی به «جامعه» ی خود می اندیشید و داستان را نیز در این مسیر دنبال می کرد. چنین نگاهی هم چنین ما را بر آن می دارد تا هم کلام با «جلال آل احمد» بگوییم:«او طلایه دار یک دوران شکوفایی در ادبیات به شمار می آید و آثارش…. از فضیلت تقدم برخوردار است.»
آغاز حرکت
«محمدعلی جمال زاده» فرزند «سید جمال الدین اصفهانی» – آزادی خواه به نام مشروطه – در سال ۱۲۷۰ خورشیدی (۱۳۰۹ ق. ۱۸۹۲ م.) در «اصفهان» به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در زادگاهاش گذراند. تا این که بین سالهای ۸۰ یا ۸۱ همراه خانوادهاش به «تهران» عزیمت کرد. پدرش او را برای تحصیل به «لبنان» فرستاد و در یک دبستان غیر مذهبی به نام Laigue نام نویسی کرد. پدر که نقش بسیار مهمی در«جنبش مشروطه» داشت بالاخره در سال ۱۲۸۶خورشیدی (۱۹۰۸ م.) به دست عوامل مزدور و جیره خوار «محمدعلی شاه» در«بروجرد» به قتل رسید اما میراث گرانبها ی روح آزادی خواهی و دفاع از حقیقت را در روحیه و شخصیت پسرش به ارث گذاشت. «جمال زاده» دوره ی متوسطه را نزد کشیشان«لازاریست» در جبل«لبنان» و در مدرسه ی«آنطورا» به پایان برد. سپس در سال ۱۳۲۸ ق. از طریق «مصر» عازم «پاریس» شد. او تا پایان سال ۱۳۲۹ ق. در«لوزان» ماند و در اوایل ۱۳۳۳ ق. در رشتهی حقوق از دانش گاه «دیژن فرانسه» فارغ التحصیل شد و لیسانس گرفت. در همان سال نیز با همسر اول خود،«ژوفین» از اهالی «سوئیس» ازدواج کرد.
او در گرماگرم جنگ جهانی اول، به «برلین» رفت و در کنار آزادی خواهان ایرانی قرار گرفت. چندی بعد برای اجرای ماموریتی از «برلین» به «بغداد» رفت. در آن جا روزنامه ی «رستاخیز» را منتشر کرد و هم چنین توانست با «عارف» شاعر معروف و«حیدرخان عمو اوغلی»- از مجاهدان به نام ایرانی- آشنا شود و ارتباط بگیرد و گروهی به نام «قشون نادری» از جوانان کُرد، برای جنگیدن با سپاهیان «روس» و«انگلیس» تشکل داد که فرماندهی آن با «محمد نیساری قراچه داغی» بود. ولی این قشون بی آن که کاری صورت دهد، از هم پاشید. سال ۱۳۱۰خورشیدی(۱۹۳۱م.) آغاز خدمت «جمال زاده» در دفتر بین المللی کار در «ژنو» بود که ۲۵ سال بعد یعنی در سال ۱۳۵۵ خورشیدی، از آن جا باز نشسته شد.
او هم چنین پیام ملیون «ایران» را در انجمن صلح «استکهلم» مطرح و قرائت کرد(۱۳۳۵ق.) و پس از مراجعت به «برلین» دست به نویسندگی زد. در سال ۱۳۰۰ خورشیدی(۱۹۲۱م.) مقاله ی «تاریخ روابط ایران و روس» به صورت جزوه هایی به ضمیمهی روزنامهی «کاوه» منتشر شد. همان سال نخستین مجموعه داستاناش به نام«یکی بود، یکی نبود»- شامل شش داستان کوتاه با طنزی تلخ و توصیفی از سنت و کهنه پرستی، جهل و خرافه- به چاپ رسید. این مجموعه به عنوان نخستین کتابی که بسیاری از سنتهای قلمی را چه در «محتوا» و چه در «قالب» فرو ریخت و بر خلاف معمول، به زبان محاوره ی معمولی نگاشته شده، در سطح جامعه، بازتابهای متفاوتی را برانگیخت. گروهی آن را به شدت نفی کرده و محتوای آن را نوعی اهانت به جامعه و آداب و رسوم ایرانی تلقی کردند. از طرفی دیگر خوانندگانی بودند که دریافتند این داستان ها آغازی بسیار جدی و مهماند برای پی ریزی بنیانی نو که از لحاظ تفکر دغدغهی طرح اوضاع و احوال و حوادث جامعه را دارند و از لحاظ محتوا نیز با طنزی ظریف و آشکار، دورهی منحط دیکتاتوری و زور و قدرت را به باد انتقاد گرفته اند. «جمال زاده» در مقدمهی این کتاب گفته است:«… در مملکت ما هنوزهم، ارباب قلم عموما در موقع نوشتن، دور عوام را قلم گرفته و پیرامون انشاءهای غامض و عوام نفهم می گردند…»
«جمال زاده» پس از بازنشستگی از دفتر بین المللی کار، مدت ها وابسته ی فرهنگی «ایران» در مرکز اروپایی سازمان ملل متحد بود تا این که شمع وجودش در ۱۷ آبان ۱۳۷۸خورشیدی (۸ نوامبر ۱۹۹۷م.) در خانه ی سال مندان «ژنو» خاموش شد. از آثار بسیاری که از او به یادگار مانده می توان بعد از«یکی بود، یکی نبود» به«گلستان نیکبختی»(پند نامه ی سعدی-۱۳۱۷)،«دارالمجانین»(۱۳۲۰)، «سرگذشت عمو حسینعلی»(۱۳۲۱)،«قلتش دیوان»(۱۳۲۵)،«صحرای محشر»(۱۳۲۶)،«سر وته یک کرباس»(۱۳۳۵)،«تصحیح سرگذشت حاجی بابا»(۱۳۴۵)،«قصه ما به سر رسید»(۱۳۵۷) و … نام برد. او غیر از این آثار، ترجمه هایی نیز از«شیلر» باعنوان «دون کارلوس» و «ویلهلم تل»(هر دو در سال ۱۳۳۵)،«خسیس» اثر«مولیر»(۱۳۳۶)، «قنبرعلی، جوان مرد شیراز» اثر«دوگو بینو»(۱۳۵۷) و… دارد.
یک قرن زندگی
هشتاد و پنج سال از انتشار نخستین مجموعه داستان «جمال زاده» می گذرد. اهمیت این مجموعه نه صرفن به عنوان نخستین مجموعه از ادبیات داستانی مدرن در زبان فارسی، بل که در درجه ی اول، به سب آغاز گر سیر تحول ادبیات «ایران» به طورعام است که زمینه هایش در انقلاب مشروطه شکل گرفته بود. «جمال زاده» به حق آغازگر ادبیات معاصر«ایران» در دوران بعد از مشروطه است.
«جمال زاده» در«سوییس» و بعدها در«برلن»، با جمعی از میهن پرستان ایرانی، زیر نظر«تقی زاده» کمیته ی ملیون «ایران» را با هدف رهایی کشور از استبداد قاجار تشکیل داده بود. آن جا بود که در یکی از نشست های این گروه، نوشته ای را به عنوان حکایت کوتاهی خواند که محض تفریح خاطر، نوشته بود و آن حکایت«فارسی شکر است» نام داشت و با این که مورد استقبال اعضا قرار گرفت، شاید کسی باور نداشت که همین حکایت کوتاه، قرار است راه نوینی را درداستان نویسی «ایران» رقم بزند و…چنین هم شد. این نوشته در همان سال در مجموعه ی «یکی بود، یکی نبود» به همراه پنج داستان دیگر منتشر شد و به این ترتیب یکی از مهم ترین وقایع تاریخ ادبیات «ایران»، شکل گرفت. «چایکین» خاورشناس معروف روسی درباره ی این کتاب گفته:« تنها با یکی بود، یکی نبود است که مکتب و سبک رآلیسم در ایران آغاز شد و همین سبک و مکتب است که در واقع به عنوان شالوده ی جدید ادبیات داستانی در ایران محسوب شد و فقط ازآن روز به بعد می توان از پیدایش نوول و قصه و رمان در ادبیات هزارساله ی ایران سخن راند.»
از خصوصیات سبک و نثر«جمال زاده» تعریف و توصیف است. او در داستان هایش گوشه هایی از زندگی ایرانیان را در دوران مشروطه، با نثری ساده، متفاوت، طنز آمیز و به صورتی انتقادی به تصویر کشیده است.
«رآلیسم» انتقادی «جمال زاده» اما، «رآلیستی» بود که تازه شکل گرفته بود. آن هم در محاصره بسیاری از متعصبان و متحجران که در طول تاریخ همواره وجود داشته و دارند. کسانی که با هرگونه تغییر و تکامل جامعه مخالفاند. همانهایی که در برخورد با شعر«نیما» نیز، به نبش قبر پرداخته و در گورها قافیه میجستند و برای استخوانهای پوسیده قصیده میسرودند. همانها که در زمان انتشار«یکی بود، یکی نبود» محافظه کارانه در ملاء عام، کتاب را سوزاندند. اما اگرچه این موضوع «جمال زاده» را به شدت تحت تاثیر قرار داد، لیکن با آگاهی فراوان از ادبیات «ایران» و جهان، همه را- چه دوست و چه دشمن- به آرامش دعوت کرد تا با پروراندن مضامین طنز آمیز، به شیرینی سخناش بیفزاید و به این ترتیب به انتقادی غیرمستقیم و گاه مستقیم از همین مرتجعهای متعصب بپردازد.
«…. پس از آن که دید از آه و ناله و غوره چکاندن، دردی شفا نمییابد، چشمها را با دامن قبا پاک کرد و در ضمن هم، چون فهمیده بود قراولی، کسی، پشت در نیست یک طومار از آن فحشهای آب نکشیده که مانند خربزهی گرگاب و تنباکوی حکان، مخصوص خاک ایران خودمان است، نذر جد و آباء این و آن کرد…» دراین نمونه، به خوبی نثر آشنای«جمال زاده» را- که به پیکر داستان، جان بخشیده- میبینیم.
به طور کلی نوشتههای طنزآمیز«جمال زاده»، مانند «دارالمجانین»،«صحرای محشر»،«عمو حسینعلی»(هفت قصه)،«راه آب نامه»، در میان آثارش، جای گاه خاصی دارند. چه را که در این نوشتهها چهرههای مختلف اجتماع «ایران»، مردم کوچه و برزن و… – که خود، از نزدیک با آنها و با عقایدشان آشنایی داشته- ترسیم شده و گوشههایی از زندگی ایرانیان در دورهی مشروطیت، به صورت انتقادی، با نثری ساده و آمیخته به ضرت المثل و اصطلاحات عامیانه آمده است.
و سرانجام…
همان طور که گفته آمد با این که «جمال زاده» از نظر آگاهی از ادبیات «ایران» و«جهان» هم چنین مسایل اجتماعی- به ویژه نقش مشروطیت در جامعه، منحصر به فرد بود، لیکن نتوانست نقش پیش روی خود را تا آخر، حفظ کند و در دام ابتذال گرفتار آمد. او درواقع، کم کم از جریان زنده ی ادبیات داستانی مدرن- که خود به نوعی پدید آورنده ی آن بود- فاصله گرفته، دور شد. او هم چنین نتوانست در خود، دغدغهی ارتباط میان «عوامل اجتماعی» و«تولید ادبی» را برای مدت طولانی حفظ کند و خیلی زود، از صحنهی فعالیتهای اجتماعی دور شد. در داستان نویسی نیز به نوشتن خاطرات ملال انگیز و کسل کننده پرداخت و در آثارش، اخلاقیات ناپسند مردم «ایران» را به تمسخر گرفت. برای همین است که از او به عنوان یک چهرهی زندهی ادبی یاد نمیکنند. چه را که پیوندهای خود را با واقعیت های چامعه، از دست داد!
انگار شرایط و عوامل اجتماعی قرار را بر این گذاشته بودند تا بیرق تکامل هرچه بیش تر داستان و داستان نویسی و ادبیات معاصر به دست«صادق هدایت» به اهتزاز درآید.
به هرحال «جمال زاده» را به مصداق بیت زیر- که خودش در دیباچهی یکی بود یکی نبود آورده- میستاییم: فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر
سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر
منبع: مجله اینترنتی ماندگار، فروردین ۸۶