لوکاچ چه در دوره هگلی و چه در دوره مارکسیستی اش، به پیوند میان رمان و جامعه مدرن باور داشت. او این عبارت هگل را نقل می کند که رمان «حماسه بورژوایی» است.(آدرنو، ۱۳۸۱؛ ۴۱۴ ) البته لوکاچ در دوره پیش مارکسی خود نه از جامعه سرمایه داری که از جامعه مدرن و از جامعه بورژوایی (آن سان که هگل از آن یاد می کرد) و اشکال مختلفی که قهرمان رمان با آن رابطه برقرار می کند سخن می گوید؛ روابطی که در نظریه رمان مبنای تقسیم بندی او از اشکال رمانی می شود؛ یعنی رمان ایده آلیسم انتزاعی، رمان روانشناسی پندارزدا و رمان آموزشی. در هر سه حالت بین فرد و جامعه شقاقی وجود دارد و نحوه برخورد فرد با این شقاق، سرنوشت او را رقم می زند.
لوکاچ به علم اعتقادی ندارد؛ او به پیروی از مارکس معتقد است که علم مقولهای اجتماعی است. بنابراین علم فیزیک که گالیله و کپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوی تولید کالا در جامعۀ بورژوایی است؛ و چون علم فیزیک، طبیعت را که فراگرد یا امری سیّال است در قالب مفاهیم خود، تثبیت و لایتغیر میکند یعنی آن را به شیء صلب تنزل میدهد، پس علم، مظهر از خود بیگانگی وعامل تبدیل فراگرد های سیال و گذرا به شیء(یا کالا) است.