الیناسیون (Alienation) را که به ترجیح خویش، گاه « از خودبیگانگی» و گاه «با خودبیگانگی» ترجمه می کنیم، مفهومی است که بر آثار شمار بسیاری از متفکران و اندیشمندان جدید، تأثیر گذاشته است. از این میان، سه تن به صورت برجسته تری با این مفهوم رویاروی شده اند؛ مارکس که زندگی، زمانه و آثارش میانه سده نوزدهم را از آن خود ساخته است. وبر که از وجوه قابل توجهی پلی است میان اندیشه سده نوزده و بیست و مانهایم، که با پایان وبر، شروع می شود و ما را به دهه های اخیر قرن بیستم رهنمون می شود. با یک حساب سرانگشتی، این سه تن، چیزی در حدود یکصد سال از تاریخ جدید را دربر می گیرند. به علاوه اینکه، جنگ ها، انقلاب ها و بحران های اجتماعی و اقتصادی آن دوره را تجربه کرده اند. هرچند میان دیدگاه های این سه اندیشه ورز وزین، ناهمانندی هایی از حیث نوع نگاه به مقوله «با خودبیگانگی» دیده می شود، لیک همسانی های موجود نیز به قدری هست که یک بررسی تطبیقی میان آرای شان را مقدور و ممکن سازد.
بسیاری از انسانها دیندار هستند. مساله اشتغال و ذهن انسان به دین تا اندازهای حائز اهمیت است که حتی برخی دین را وجه اصلی امتیاز بشر دانستهاند. هیوم در کتاب ادیان زنده جهان مینویسد : در تاریخ بشر هرگز حتی قبیلهای وجود نداشته است که به گونه ای دیندار نبوده باشند. به تعبیر میر چا الیاده انسان به نحوه چاره ناپذیری به انواع و اقسام شیوه ها دینی و دین ورز است و موقعیت و طبیعت انسان لامحاله در چنین جهتی است. رازهای عظیم و شگرف و بی اعتباری جهان و همچنین خود آگاهی پرسشگر و ارزیابی کنند. جستجوی ارزشها و حقایق والا را که فقط نام دیگری بر پرس و جوی دینی است ناگزیر می سازد.