یکی از پرسشهایی که پژوهشگران فلسفه همواره در باب آرای ابونصر فارابی مطرح میکنند، این است که چگونه میتوان طرح واره وجود گرایی در فلسفه را در نگاهی انضمامی به حکمت نظری و عملی در سیاست متصل ساخت. فارابی که در فلسفه سیاسی خود نگاهی آسیبشناسانه به زیست واره انسانی دارد، بستر سقوط و انحطاط اجتماعی و به تبع آن سیاسی را در فاصلهگرفتن از معیار " خرد " میداند و به همین سبب، ضعف و زوال در جامعه را عدول از سنجش گری در جامعهای میبیند که از منظر جامعهشناسانه، ایستارهای ارزشی و نیز ایستارهای حسی. روانی در بسیاری از تصمیمگیریها و تصمیمسازیها بر عقلگرایی چیره میشوند و او در حکم یک فیلسوف با تاکید بر نسبیت سنجی میان امر معلوم و امر محتوم، تقسیم بندی عقلانیت به عقل معاد و عقل معاش را راهکار فهم عمیقتر و موثقتر راهبرد سیاسی تبیین میکند و پیدایش دو مفهوم "کمال" و سعادت در تبیین زیست عالمانه انسانی در واقع ماحصل همین رویکرد اوست.