بینش های بنیادین میشل فوکو و دریافتهای اساسی وی پیرامون ماهیت و پویشهایِ گفتمان، قدرت و دانش در جوامع غربی ما را قادر خواهد ساخت که با توجه به وضعیت فعلیِ کشورهای جهان سوم، تحقیقات مشابهی را حداقل از دو حیث مهم به انجام برسانیم: {تحقیق درباره} بسط و گسترش سازوکارهای انضباطی و بهنجارساز[۱] غربی به کشورهای جهان سوم در حوزه های مختلف؛ همچنین {تحقیق درباره} تولید گفتمان هایی پیرامون کشورهای جهان سوم، که توسط کشورهای غربی به عنوان ابزارهایی برای اِعمال سلطه بر آنها مورد استفاده قرار گرفته است. این گفتمانها در طول چهار دهه گذشته در [هیئت] یک استراتژی با دامنه ای بیسابقه[۲] تبلور یافته اند؛ یعنی، یک استراتژی برای پرداختن به مشکلات «توسعه نیافتگی»، که در فاصله چند سال بعد از جنگ جهانی دوم به منصه ظهور رسیده و تثبیت یافت. بعد از مطرح شدن {ابلاغ و ارائه} مبانی و مقدمات این گفتمان توسعه، نتیجه این شد که تثبیت و استقرار توسعه[۳] نه تنها به نحو چشمگیری به حفظ سلطه و استثمار اقتصادی انجامیده است، لذا اگر کشورهای جهان سوم در پی تعقیب و اتخاذ نوع متفاوتی از توسعه هستند، خود این گفتمان باید کنار نهاده شود. در ادامه این بحث دلالتهای این امر برای {اتخاذ} استراتژیهای مقاومت به تفصیل مورد بررسی قرار میگیرند.
گفتمان در معنای عام زبانی خود عبارت از مجموعه ای از گفتار و یا نوشتار، سخنرانی و یا موعظۀ منظم و معقول است. اما این اصطلاح کاربرد تخصصی دارد(مراجعه شود به لغتنامۀ جامعه شناسی پنگوین: دسکورس). از این منظر، گفتمان عبارت از دسته ای از بیاناتی است که زبان مناسب گفتار- و مثلاً نحوۀ خاص وانمودن- در باب نوع خاصی از دانش در مورد موضوع مشخصی را در اختیار گوینده قرار می دهد. زمانی که در باب موضوعی سخنی در چارچوب گفتمان خاصی بیان شد، این گفتمان امکان ساختن و شکل دادن مشخص به موضوع را تسهیل می نماید. همچنان موضوع در درون گفتمان امکان بازنمایی متفاوت را نیز از دست می دهد.
میشل فوکو بر این باور است که هر چقدر جامعه منظم تر می شود، فرد در ابعاد بیشتری ساختار می یابد و لذا آزادی اش محدودتر می شود و گسست این بندها سخت تر می نماید. شاید تنها عشق و در نظر فوکو جنون قادر باشد بر این ساختارهای سفت و سخت حاکم بر جامعه بشورد و انسان آزاد و واقعی را برای مدتی کوتاه به نمایش گذارد. در جوامع ساختارمند، خودِ نظام و ساختار، کنترل جامعه و افرادش را به عهده می گیرد و رویکردهای جامعه را تعیین می کند. انسان ها «عامل کلیِ دگرگونی ها نیستند» .وی در پی حذفِ انسان در تحلیل ها بر می آید و تنها فرایندهای کلی تر یعنی گفتمان در دیرینه شناسی و روابط قدرت و دانش در تبارشناسی را مورد کنکاش و جستجو قرار می دهد. وی سوژه را ساخته گفتمان یا روابط قدرت حاکم بر زمانه می داند نه سازنده آنها. افراد صرفاً کارگزاران و بازیگرانی هستند که افکار جامعه در زبانشان جاری است. «از دیدگاه تبار شناس هیچ ذهن شناساگر فردی یا جمعی وجود ندارد که تاریخ را به حرکت در آورد». فوکو میگوید مطالعه تاریخ نشان می دهد که روابط قدرت حاکم و ساختارهای گفتمانی سوژه را ایجاد کرده و تاکنون ادامه داده طوری که اکنون "فرد" امری بدیهی به نظر برسد. در مصاحبه ای از او می پرسند در پشت چنین سیستمی چه چیزی یا کسی نهفته است. او پاسخ می دهد: «این سیستم ناشناسِ بی سوژه چیست؟ آن چیست که می اندیشد؟ "من" دیگر اعتباری ندارد...از برخی جهات ما به دیدگاه قرن هفدهم باز میگردیم با این تفاوت که انسان را به جای خدا بر تخت نمی نشانیم. بلکه اندیشهی ناشناس، دانش بی سوژه و نظریه بی وحدت را به جای خدا حاکم می کنیم.»
یکی از اندیشمندان قرن بیستم که جایگاه ویژه ایی درفلسفه عصرحاضردارد میشل فوکو (۱۹۲۶-۱۹۸۴) است. اساسا، فوکو فیلسوف یا اندیشمندی "شبیه همه و شبیه هیچ کس"است و همچنین فوکو دوست داشت همواره با ماسک به میدان آید تا خوانندگانش را غافلگیر کند. دیدگاههای متنوع فوکو در حوزه اندیشه ی سیاسی درمورد قدرت، اقتصاد، سیاست، جامعه، دانش، گفتمان ،جنسیت، فرهنگ، جنون، قدرت، عقل گرایی، علوم انسانی، علوم اجتماعی، سوژه و ابژه قدرت و غیره میتوان نام برد که او رادر زمره ی اندیشمندان مطرح اروپایی قرار داده است. فوکو نقدهای خود را در اندیشه ی سیاسی بر پایه سنت فلسفی نیچه، هایدگر، ژرژباتلای استوارساخته است. اما در حال حاضر یکی از مهمترین شاخص و پارامترهای اندیشه ی متنوع فوکو که نسبتا در غرب پایدار، و استمرار یافته است.
برای بسیاری از ما میشل فوکو فیلسوف قدرت است. این درحالی است که بسیاری هم از اینکه نام فوکو را در میان فیلسوفان سیاست ببینند تعجب میکنند. در واقع کسانی که آثار فوکو یا شروح قدیمیتر ــ نظیر کتاب کلاسیک درایفوس و رابینو، یا شرح فارسی محمد ضیمران ــ را میخوانند، بیش از آنکه او را فیلسوف قدرت بدانند، فیلسوف تاریخ و دلالت میدانند. در پایان کتاب درایفوس و رابینو (میشل فوکو فراسوی ساختارگرایی و هرمنوتیک) فوکو مطلبی با عنوان سوژه و قدرت نوشته است. او در این مقاله کوشیده است خواننده را قانع کند که بحث اصلی او به هیچ وجه قدرت نیست، بلکه این بحث صرفاً پیامد مطالعاتش درباب شکل گیری تاریخی سوژه در غرب است. گروه اول خوانندگان، این مقاله را تأکیدی بر حرف خودشان میدانند که به هر حال فوکو حتی در همین مقاله هم دربارۀ قدرت بحث کرده است؛ این در حالی است که گروه دوم، اساساً تعجب میکنند که چرا فوکو چنین مقاله ای نوشته است، مگر کسی فوکو را فیلسوف قدرت هم میداند؟
نوشتار حاضر بدون آنکه ادعای بررسی همه جانبه بحث قدرت از دیدگاه فوکو را داشته باشد، صرفا به این موضوع میپردازد که آیا در تصویر ارائه شده فوکو از مناسبات قدرت - دانش، امکان نقد حال کاملا از بین میرود و راهی جز تن دادن به مناسبات موجود، باقی نمیماند یا آنکه با وجود غلظت این تعاملات و مناسبات برآمده و بر ساخته قدرت، میتوان رگههایی از امکان فراروی به سوی رهایی و آزادی را در آرای میشل فوکو پیگیری کرد. این در واقع جستجوی پتانسیل و شرایط بالقوهای است که حتی اگر به کلی هم قادر به شکستن و از بین بردن ساختار کلی مناسبات نبوده باشد، بتواند شکافهایی در بدنه آن پدید آورد.
میشل فوکو در کتاب «نظم چیزها» دو مشخصه حیات فکرى پس از کانت را تحت عنوان «بازگشت زبان» و «تولد انسان» به وادى نقد مى کشاند. در مبحث بازگشت زبان، فوکو معتقد است دو واقعه مهم در تاریخ فرهنگ غرب قدرت بیانى واستعارى زبان را تضعیف کرده است. او با نگاهى تحلیلى این زبان تضعیف شده را در ادبیات و گفتمان هاى علمى قرن نوزدهم و با این تفکر که ادبیات چیزى جز زبان نیست و زبان نیز به نوبه خود حقیقتى است که از هیچ چیز غیر از معناى خود سخن نمى گوید، به رابطه بین زبان و ادبیات پس ازآن دو واقعه فرهنگى مى پردازد.
قرن بیستم جولامگاه دیدگاه های اندیشمندانی بود که سیاست را موضوع مستقلی برای پرداخت نمی دانستند. اقتصاد یا فرهنگ از دیدگاه این متفکرین مرجع شناسایی وتفسیر کنش سیاسی تلقی می شد. اما دراواخر قرن بیستم متفکرین واندیشمندان جایگاه فراختری برای پرداختم مستقل وبلاواسطه به سیاست تدارک دیدندوآرنت وفوکو دو اندیشمندی بودند که سیاست ورفتارهای نبعث از قدرت را نقطه عزیمت تبیین سایر وجوه حیات اجتماعی ارزیابی می کردند. این نوشتار به وجوه افتراق اندیشمندان ابتدا وانتهای قرن بیسم در زاویه دید به شان وکارکرد کنش سیاسی می پردازد. دوکلان روایت درفلسفه سیاسی قرن بیست، برای تبیین ریشه ها وآبشخورهای کنش سیاسی ارائه شده بود.
سخن ازفلسفه پست مدرن، بنیانها و همچنین شالوده اینگونه ازتفکر است. مقوله ای که همپای شاکله سایر نحله های فلسفی که امروزه مطمح نظر خود را، انسان و مفاهیم پیرامون آن قرار داده اند، رخ می نمایاند. انسان در تفکر پست مدرن، سیاست، پست مدرنیته، هنر پست مدرن، ادبیات پست مدرن، جهان ارتباطات و دنیای پست مدرن و .... .
فوکو و انقلاب ایران؛ جنسیت و فریبندگیهای اسلامگرایی، نوشته ژانت آفاری و کوین اندرسن، دیدگاه میشل فوکو (۱۹۸۴-۱۹۲۶)، فیلسوف نامبردار فرانسوی را درباره انقلاب سال پنجاه و هفت خورشیدی ایران بررسی انتقادی میکند. میشل فوکو، از نظریهپردازان پست مدرنیسم، در گرماگرم انقلاب ایران دو بار به این کشور سفر کرد؛ یک بار در نیمه ماه سپتامبر سال ۱۹۷۸ – یک هفته پس از رویداد خونین هفده شهریور سال ۱۳۵۷ خورشیدی – به مدت ده روز راهی تهران و قم شد و در قم با روحانیانی چون آیت الله کاظم شریعتمداری دیدار کرد و بار دیگر در همان سال از نهم تا پانزدهم نوامبر را در تهران گذراند و با انقلابیون داخل کشور به گفتوگو ایستاد.