گویند یک روز (شیخ ابوسعید) مى گذشت و جماعتى لُعبت بازان خیال بازى مى کردند و دف مى زدند. شیخ خادم را بگفت: بگوى تا امشب به خانقاه آیند. به شب به خانقاه آمدند و پرده دربستند و سماع آغاز کردند. یک یک خیل را برون مى آوردند: خبّازان و قصّابان و آهنگران و دانشمندان و مقربان و صوفیان. و هر قومى را، جداگانه، بیتى نهاده بودند. درمى خواستند و با قوّالان مى گفتند. و آخر همه صوفیان را به در آوردند و گفتند: این بگویید: "جاءَ ریحٌ فى القَفَص، جاءَ ریحٌ فى القَفَص." شیخ این بشنید و وقتِ او خوش گشت. برخاست و گِردْ درمى گشت و مى گفت: جاءَ ریحٌ فى القَفَص
در آغاز سخن از ذکر این غبه قول اصولیینف مقدمه واجب یا تمهید الکلام بحث ناگزیرم که هر اثر تازه از «استاد دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی» تاکنون در پاسخ یکی از نیازهای جامعه امروز به کلیت میراث سنت، فرهنگ و آیین معنوی، تاریخی و فکری ادبیات این سرزمین بوده است. رویکرد او به آثار ادبی کلاسیک (از تصحیحات منحصر به فرد و منقح او با حواشی و تعلیقات ممتع و مستوفا که عمدتاً بر ارزش و غنای متن و ادراک جدید و امروزین آن بسی افزوده تا احیا و معرفی دوباره بسیاری از گوهرهای ناشناخته و نایافته این میراث که یا مستقیماً توسط خود او یا از طریق شاگردان و مشاوره و راهنمایی و ارائه ایده به آنان در رساله های دانشگاهی و دکترا انجام گرفته) با درک ضرورت های زمان ما و انسان امروز متناظر بوده است؛ انسانی که در زیست بوم جهان کنونی با همه پرسش ها و تردیدها و تناقض های درونی و خلاءها و فقدان های عظیم معرفتی و بحران های اندیشگی و چالش های فلسفی بی شمار و بی پایان و خیزاب ها و گرداب های پیاپی روحی و روانی می زید- که همه هم یکسر خاص همین انسان امروز است- و هر بار با نگاهی جست وجوگر، کاشف و معنی یاب و در نهایت و به غایت هوشمندانه و خلاق به بخشی از این کلیت که خود متصل به تمامیت هویت فرهنگی و تاریخی ماست پرتوی تازه افکنده و چیزهایی تازه از آن پیش چشم آورده است.