سده بیستم را قرن روشنفکران خواندهاند؛ عصری که با نامه مشهور امیل زولا، نویسنده و دیگر چهرههای ادبی و هنری سرشناس فرانسوی با عنوان جنجالبرانگیز «من متهم میکنم» آغاز شد. آنها با این نامه در امر سیاسی و عمومی دخالت کرده بودند و دادرسی و محکوم کردن دریفوس را تقبیح کردند. در این شرایط سیاستمداران راستگرا در مقالهای که ٢٣ ژانویه ١٨٩٨ در روزنامه L› Aurore منتشر شد، با عنوانی که به گمان خودشان تحقیرآمیز بود، هواداران دریفوس را «روشنفکران» Intellectuel خطاب کردند. به باور این سیاستمداران روشنفکران آدمهایی آرمانطلب و غیرواقعگرا هستند که خودشان را برتر از دیگران میدانند، اما در واقع اسیر پندارهای خام و خیالهای وهمناکشان هستند. خیلی زود البته این برداشت سطحی و طعنهآمیز جای خود را به مباحث جدیتر اندیشمندان علوم اجتماعی و صد البته کسانی داد که خودشان به واقع با تعاریف مختلف در دستهبندی روشنفکران قرار میگرفتند و در همین راستا کتابهای متعددی نوشته شد. در واقع باید گفت که در این قرن هم چنان که روشنفکران به یکی از تاثیرگذارترین گروههای اجتماعی در عرصه سیاسی و اجتماعی بدل شدند، بحث درباره آنها و ماهیتشان نیز اوج گرفت، تا جایی که یکی از مباحث اصلی روشنفکری در این سده تعریف خود مفهوم روشنفکری، کارویژههای آن و عملکرد روشنفکران بود، تا جایی که کسی که امروز بخواهد تاریخ روشنفکری را بنویسد، لابد باید بحثی جامع و مفصل را نیز به تحولات خود این مفهوم و بازتاب آن در آثاری که با این عنوان نوشته شدهاند، اختصاص دهد.