نقد اساساً کنشى بورژوایى و مربوط به شهر است. به رغم محافظه کاریِ ذاتى طبقه متوسط، رادیکالیسم در نقد فقط از دل مناسبات بورژوایى برمى خیزد. یک روزنامه نگار منتقد و رادیکال که مطابق کلیشه اى معروف بنا است اسلحه اش قلم اش باشد، صرفاً وقتى ظاهر مى شود که درک جامعه از مبارزه فقط به نوع فیزیکى و تن به تنِ آن محدود نباشد. آنجا که توحش، در اشکال بى واسطه و مهلک اش، حاکم است، قلم نه تنها اسلحه نیست، بلکه از یک شىء کوچک سودمند نیز کمتر است. چه چیزى یک قلم را به تراز نمادین «اسلحه» ارتقا مى دهد؟