خوان رولفو نویسندهی حرفهای نبود. حرفهای به این معنی که کارش نوشتن باشد واز این راه گذران بکند. او به مشاغل متعدد روی آورد، از جمله کار کردن در ادارهی مهاجرت، بعد استخدام در کارخانهی لاستیکسازی گودریچ و آنگاه استخدام در ادارات دیگر. روزنامهنگاری هم زندگیاش را تامین نمیکرد و کار دانشگاهی هم نداشت. رولفو را به هیچ معنی نمیتوانیم روشنفکری از نوع اوکتاویو پاز بدانیم. او مینوشت از آن روی که ناچار از نوشتن بود. بیگمان خوانندگان او این ضرورت را در داستانهایاش احساس کردهاند، نوعی فوریت و فشردگی که با تجربهای عینی و ملموس پیوند مییابد. اما این تجربه در آمیخته با فراست و مهارت ادبی سرشاری است که خود از مطالعهی گسترده و مداوم حاصل شده است. رولفو آموخته بود که روستاییان خود را از دل نوشتههای فاکنر و توماس وولف و جیمز جویس و کنوت هامسن بیرون بکشد. این مطالعهی گسترده سبب شد که پدرو پارامو از ویژگیها و جایگاهی کلاسیک برخوردار شود. اما رولفو نویسندهای است که رمان موجزش را نه با مرکب که با خون خود مینویسد و خواننده برای دریافت این نکته باید زندگی نامهی او را با این رمان مقایسه کند.