نزدیک به ۱۵۰سال است که ایرانیان با تفکر جدید آشنا شدهاند و اندیشمندان و روشنفکران ایرانی در تلاشی بیمانند در ترجمه و گسترش آن کوشیدهاند. با این حال اگر بخواهیم از میانگین تاثیر این آرا در جامعه معاصر ایران سخن به میان آوریم، چه میتوان گفت؟ آیا میتوان تعیین کرد که مثلا کانت، وبر، فروید، اگزیستانسیالیسم، کارکردگرایی، هگل، ساختارگرایی، پدیدارشناسی، هرمنوتیک، فمینیسم و... در ایران چه تاثیراتی داشتهاند؟ آیا میتوان از برآورد اجتماعی و فرهنگی آنها سخن به میان آورد؟ این کاری بس سودمند است که جامعهای به ارزیابی و تحلیل داشتهها و وامگیریهای فرهنگی و فکری خود بنشیند. این طرح را میتوان در همه زمینهها پی گرفت و بیتردید به نتایج خوبی هم خواهد انجامید. بر همین اساس، این مقاله در آغاز به دنبال طرح یکی از این موارد بیشمار بود؛ یعنی پرونده پدیدارشناسی در ایران؛ اما در میانه کار بهتر دانستیم تا نخست نگاهی کوتاه و فشرده به نحوه مواجهه ایرانیان با تفکر مدرن داشته باشیم. لازم به یادآوری است که نکاتی که به طور فشرده و اجمالی در این نوشته آمده، خود شایسته گسترش و تامل بیشتری است که امیدواریم در مقالههای بعد بتوان دقیقتر به طرح آنها پرداخت. پژوهش درباره نحوه و چگونگی آشنایی ایرانیان با فلسفههای جدید غرب، گرچه تازگی ندارد و اندیشمندان و پژوهشگرانی بارها به تحلیل آن پرداختهاند اما به نظر میرسد سویههایی از آن هنوز تاریک و مبهم باقی مانده است. تردیدی نیست که ما در اخذ بنیانهای فکری تمدن جدید در مواجههای واکنشی، گزینشی عمل کردهایم. نیز در این هم، گمانی نمیتوان داشت که این گزینشی عمل کردن، خصلت روانشناختی خاصی به گزینشگران ایرانی ایدههای جدید داده است.