نخستین کار دیلتاى متمرکز بر مباحثى است که در کتاب مقدمه اى بر علوم انسانى (۱۸۸۳) مطرح ساخت. نکته اصلى این مساعى فکرى این عبارت اوست که «هیچ خون واقعى در رگهاى فاعل شناساى (Knowing Subject) مطرح شده از سوى لاک، هیوم و کانت جریان ندارد.» دیلتاى تمایل دارد که تجربه هاى انسانى را همان گونه که در زندگى هاى روزمره واقعى انسانها وقوع مى یابد، بررسى کند. او برخلاف بسیارى از اندیشه وران پیشین آدمها را موجوداتى در درجه اول عاقل و عقلانى نمى داند، بلکه آنها را توأمان موجوداتى صاحب اراده، احساس و فکر به شمار مى آورد، گرچه به نسبتهاى مختلف در زمانهاى گوناگون.