معمولا چنین تصور می شود که موضوع محوری (جمهوری) افلاطون عدالت است؛ اما شاید بتوان عدالت را پاسخی به پرسش قدرت در جامعه دانست. در قاموس فلسفی افلاطون می توان عدالت یا دادگری را معادل اصول و معتقدات و اخلاق ترجمه کرد. افلاطون عدالت را نوعی استعداد و تمایل درونی در انسان می داند که از بروز احساسات و انگیزه های شدیدی که طالب منافع خصوصی هستند، جلوگیری می کند و انسان را از انجام اموری که ظاهراً به نفع اش تمام می شود، ولی وجدانش آنها را نهی می کند، باز می دارد. افلاطون، عدالت، خرد، شجاعت و رعایت اعتدال را در زمره فضایل انسانی می داند و بر آن است که عدالت هم باعث کمال انسان می شود و هم او را اجتماعی بارمی آورد. عدالت برای نیل به این امر یعنی رهنمون کردن بشر به سوی کمال و فضیلت، نیازمند یک حاکم سیاسی عادل است، تا عدل را در جامعه اعمال کند.
«The Righteous Mind» یا «ذهن نیکوکار» کتاب مهمی از جاناتان هایت، روانشناس اجتماعی و استاد روانشناسی اخلاقی در دانشگاه نیویورک و هاروارد است که نکات بسیار مهمی را درباره محدودیتهای استدلالی بشر عنوان میکند. یکی از نکات بسیار جالب در بحثهای هایت در این کتاب، تلاش او برای رد بحث و نظریه اصلی افلاطون در آغاز «جمهوری» است، جایی که افلاطون سعی میکند نشان دهد چرا یک زندگی منصفانه (اخلاقا خوب) بهتر از یک زندگی غیرمنصفانه (غیراخلاقی) است.