مشتاق علیشاه که نام اصلی اش میرزا محمد تربتی است، جوانی خوش سیما و برازنده و از مریدان شاه نعمت الله ولی بود که از اصفهان به کرمان کوچ کرد و در این شهر ساکن شد. او هنرمندی شوریده بود که هم شعر می سرود و هم سه تار را به مهارت می نواخت، و اصلا ً نام او با نام سه تار عجین است چرا که وی یک سیم به سیم های سه تار افزوده که به نام وی، «سیم مشتاق» نامیده می شود.
در اوایل حکومت ناصرالدین شاه، محل فعلی اداره ی پست، شهربانی سابق، وزارت دفاع ملی و ... سراسر بیابان بود و سربازان در آن «مشق» می کردند، به همین سبب آن را میدان مشق می نامیدند. در دوران پهلوی دوم در بخشی از آن بناهای نظامی و دولتی ایجاد گردید و قسمتی از آن هم به صورت گردشگاه در آمد که به آن باغ ملی می گفتند. اما چندی نپایید که آن بخش هم به تصرف ساختمان ها درآمد، ولی با اینهمه نام آن و سردرش هنوز تا این زمان پابرجاست.
تلفظ درست واژه ی آسمان که در شعر و ادب فارسی به صورت چرخ، فلک، گردون، گنبد گردون، ایوان سیمابی، چتر مینا، چتر زرنگاری، قدح لاجوردی، فانوس خیال، فانوس گردان، قفس سیمابی، خم لاجورد، لاجورد قبا، لگن زمردی، گنبد جان ستان، بحر معلق، گوی لاجورد، چتر آبگون، تخت فیروزه، چادر کبود، طاق نیلوفر، طشت نگون و غیره .... به کار رفته آسمان(asman) است و نه آسِمان (aseman)، و از دو بخش«آس» و «مان» بوجود آمده ....
امروزه هرگاه بازار تهران را به یاد می آوریم، بی درنگ راهروی سر پوشیده ای در نظرمان مجسم می شود با دو ردیف دکان که روبروی هم زیر آن سقف مشترک قرار دارند. اما این تجسم با هویت اصلی بازار در تهران قدیم بسیار متفاوت است، چرا که در آن زمان چون ارتباط مردم با هم بسیار محدود و سنتی بود، بازار نه فقط یک مرکز داد و ستد، بلکه یکی از مراکز عمده ی رابطه های اجتماعی و سیاسی میان مردم - از هر طبقه و دسته ای - به شمار می رفت و جایگاه وسیعی در قلب تهران قدیم، نزدیک به کاخ های سلطنتی ( ارگ ) و دیگر مراکز حکومتی داشت و همچنین نزدیک به مسجد جامع بود. زیرا که هر یک از این دو مکان عمومی (بازار و مسجد) باعث تقویت یکدیگر می شدند. البته امروز هم بازار تهران تا حدودی موقعیت خود را حفظ کرده است.
در تابلوی مسیح در خانهی لاوی اثر ورونز (veroneze)، مسیح در میان بزرگانی با جامههای فاخر دیده میشود که منظره ای از عظمتی مجلل آفریدهاند و میهماندار بزرگ به میهمانان خوش آمد میگوید. سرسرای بزرگ و جادار نه فقط از اشراف خوش لباس بلکه از ملازمان، دلقکان، سگها و کوتولههای ایشان نیز لبریز شده است. ... سازمان مقدس تفتیش افکار، « ورونز» را به دلیل کشیدن چنان مخلوقاتی در کنار حضرت مسیح به کفر متهم کرد و از او خواست که در برخی از نقشها به هزینهی خودش تغییراتی بدهد.
گوستاو کوربه(Gustave Courbet) نقاش معروف، در سال ۱۸۱۹ «اورنان» نزدیک مرز سویس زاده شد. وی در سال ۱۸۴۰ به پاریس آمد و از پیش خود نقاشی را آموخت. به اعتقاد وی هنر نقاشی فقط می توانست شامل شبیه سازی از اشیاء مریی و ملموس باشد و نقاش می بایست تمامی قوای ذهنی اش را برای شناخت اشیاء و اندیشه های روزگار خویش به کار گیرد. در این مورد او می گفت: « من معتقدم که نقاشی یک هنر عینی است و می تواند فقط شامل شبیه سازی از اشیاء واقعی باشد و به چیزهای ناموجود و نامریی تعلق ندارد، فرشته را به من نشان بدهید تا من برایتان یک تابلو از پیکرش بکشم.»
«رابرت لی فراست» چکامهسرای پرآوازهی آمریکایی در ٢۶ مارس ١۸٧۴ در «سانفرانسیسکو» چشم به جهان گشود و به یاد ژنرال ایی.لی. نام گذاری شد. نوزده ساله بود که مجلهای محلی یکی از اشعارش را به پانزده دلار خرید. پدر بزرگش او را همواره از شاعری منع میکرد و به او گوشزد مینمود که گذران زندگی از این راه ممکن نیست، اما این سخنان در رابرت جوان تأثیری نداشت، چرا که سرنوشت او پیشاپیش نوشته شده بود. ۳۸ ساله بود که تصمیم گرفت با خانوادهاش به انگلیس مهاجرت کرده و تمامی زندگی خود را صرف نوشتن کند. این قمار برای او بُرد بسیار به بار آورد، چرا که در انگلیس نخستین کتابی که از او به چاپ رسید «A Boy’s Will - خواست کودک»، توجه همگان را برانگیخت و باعث شد که رابرت به جرگهی شاعرانی از قبیل ازرا پاوند، هیلدا دولیتل و ... در آید و در حقیقت با این کتاب که ازرا پاوند نقد ستایشآمیزی بر آن نوشت، هستی شاعرانهی خویش را در جهان ادبیات به ثبت رسانید و پس از آن چهار بار جایزهی پولیتزر را نصیب خود کرد.
سافو (Sappho) که از زمان باستان به نام بزرگترین شاعر غنایی شناخته شده، در اواخرِ قرن ششم پیش از میلاد، در دهکدهی ارسوس (Eresos) در جزیرهی لسبوس (Lesbos) در یک خانوادهی اشرافی چشم به جهان گشود. وی ابتدای زندگی را در میتیلن (Mitylene) گذرانید، اما به سبب حوادث سیاسی مدتی از سوی پیتاکوس(Pittacos) به سیسیل تبعید شد.
خیمه شب بازی که در سال های اخیر با نام نمایش عروسکی شناخته شده و بیشتر برای کودکان بکار می رود، در زمان قدیم اعتبار ویژه ای داشت و در اصل نمایشی کمدی و انتقاد آمیز بود که در خانه های اعیان واشراف و آن هم در برنامه های مخصوصی از قبیل عروسی ها، مولودی ها و جشن هایی از این دست برگزار می شد. البته در آن زمان بازی های دیگری هم به نام های پرده بازی (=خیال بازی )و همچنین فانوس خیال معمول بود که آنها در اساس با خیمه شب بازی متفاوت بودند، هرچند که در بعضی از نوشتار ها و فرهنگ ها همه ی آنها یکی دانسته شده وحتا درحکایتی هم که از ابوسعید ابوالخیر (۳۵۷ – ۴۴۰ ) آمده وظاهراًً قدیمی ترین شاهد این مدعاست، لعبت بازان همان خیال بازان معرفی شده اند و چنین است آن حکایت: «گویند یک روز، شیخ ابوسعید، مى گذشت و جماعتى لعبت بازان، «خیال بازى» مى کردند و دف مى زدند. شیخ خادم را بگفت: بگوى تا امشب به خانقاه آیند. به شب به خانقاه آمدند و پرده دربستند و سماع آغاز کردند. یک یک «خیل» را بدرون مى آوردند. خبّازان و قصّابان و آهنگران و دانشمندان و مقریان و صوفیان... و هر قومى را جداگانه بیتى نهاده بودند، درمى خواستند و با قوالان مى گفتند...»
"لالایی" نخستین پیمان آهنگین و شاعرانه ای است که میان مادر و کودک بسته می شود. رشته ای است، نامریی که از لب های مادر تا گوش های کودک می پوید و تاثیر جادویی آن خواب ژرف و آرامی است که کودک را فرا می گیرد. رشته ای که حامل آرمان ها و آرزوهای صادقانه و بی وسواس مادر است و تکان های دمادم گاهواره بر آن رنگی از توازن و تکرار می زند. و این آرزوها آن چنان بی تشویش و ساده بیان می شوند که ذهن شنونده در این که آن ها آرزو هستند یا واقعیت، بی تصمیم و سرگردان می ماند. انگار که مادر با تمامی قلبش می خواهد که بشود و می شود.