موضع مبهم و تدافعى روشنفکران مکتب فرانکفورت و نظریه انتقادى در برابر سیاست و فقدان هر گونه برنامه یا طرحى براى سیاست عملى، همواره یکى از نقاط ضعف عمده این مکتب و ناشى از آن به اصطلاح «بدبینى» و «شکست گرایى» اعضایش به شمار رفته است. مکتب فرانکفورت، به گفته هابرماس، هوادار نوعى مارکسیسم بدون پرولتاریا است و این به معناى امیدبریدن از کنش اجتماعى در وضعیت موجود است.
ادوارد سعید به مثابه یک منتقد ادبى را باید یکى از آخرین چهره ها در زنجیره اى از روشنفکران «معترض» و یا در معنایى دیگر «متعهد» در سنت چپ دانست که با حرکت از مکتب فرانکفورت (آدورنو، هورکهایمر، مارکوزه) به ساختارگرایانى چون آلتوسر و اگزیستانسیالیست هایى چون مرلو پونتى و سارتر رسیده و با متفکران اجتماعى چون فوکو و بوردیو به وى مى رسند، البته با این تفاوت اساسى که طبقه بندى شدن شاید «ناگزیر» سعید در «نقد ادبى» در نزد بسیارى انتظاراتى را به وجود مى آورد که شاید در او نمى دیدند و برعکس برخى از فعالیت ها و موضع گیرى هاى او را در نظر آنان بیش از اندازه «نامناسب» جلوه گر مى کرد.
شهرت ماکیاولی به عنوان مبلغ و مدافع سیاست قدرت، تا به امروز در سراسر جهان مستحکم مانده است. نوشته های سیاسی او از سوی برخی از منتقدان، به عنوان توجیه گر منافع قدرتمندان و توجیه استفاده از هر وسیله برای رسیدن به هدف شناسانده شده است. اما دوگانگی و دوچهرگی اندیشه ماکیاولی، نشانگر روزآمدی و تازگی آن می باشد. هنوز پس از نزدیک به پنج سده، اندیشه های سیاسی ماکیاولی مورد بحث و بررسی کسانی است که درباره سیاست اظهارنظر و یا به نوعی خود را با آن مشغول می کنند. نوشته حاضر، تلاشی است در جهت پرتوافکندن دوباره بر اندیشه های این متفکر بزرگ دوره نوزایی (رنسانس) و روشن ساختن جایگاه او در تاریخ اندیشه های سیاسی.
سده هاست همراه با تعریف دموکراسی به منزله تاکتیکی جهان گستر از تکنیک های گوناگون بهره گرفته می شود در جهت تقویت ساختارهای اجتماعی- سیاسی و انسجام هر چه بیشتر میان نهاد دموکراسی و جامعه انسانی کنشگر پیرامون آن، همچون دموکراسی مستقیم، دموکراسی نخبگان، دموکراسی پارلمانی، دموکراسی سوسیالیستی و... که مترادف است با نفی هرگونه رویکرد بت انگارانه به دموکراسی و متضمن مصونیت نهاد دموکراسی از فرو رفتن در قالب های پوپولیستی.
این مقاله در سال ۱۹۵۳ و در اسپکتیتور به چاپ رسیده است. هنری هاری ویراستار آثار برلین آن در کتاب The Power of Ideas در سال ۲۰۰۰ دوباره به چاپ رسانده است. این مقاله آرای برلین را در زمینه رئالیسم ، پیچیدگی واقعیت و پلورالیسم روش شناسانه روی دایره می ریزد. نثر این مقاله نسبت به دیگر مقالات برلین کمی دشوار تر است اما ارزش آن را دارد که دقیق خوانده شود. این ترجمه از روی نسخه اولیه این مقاله انجام شده است.
فوکو و انقلاب ایران؛ جنسیت و فریبندگیهای اسلامگرایی، نوشته ژانت آفاری و کوین اندرسن، دیدگاه میشل فوکو (۱۹۸۴-۱۹۲۶)، فیلسوف نامبردار فرانسوی را درباره انقلاب سال پنجاه و هفت خورشیدی ایران بررسی انتقادی میکند. میشل فوکو، از نظریهپردازان پست مدرنیسم، در گرماگرم انقلاب ایران دو بار به این کشور سفر کرد؛ یک بار در نیمه ماه سپتامبر سال ۱۹۷۸ – یک هفته پس از رویداد خونین هفده شهریور سال ۱۳۵۷ خورشیدی – به مدت ده روز راهی تهران و قم شد و در قم با روحانیانی چون آیت الله کاظم شریعتمداری دیدار کرد و بار دیگر در همان سال از نهم تا پانزدهم نوامبر را در تهران گذراند و با انقلابیون داخل کشور به گفتوگو ایستاد.
با اینکه مفهوم اصلاح دین، در نظر مردم، پیوند ویژه ای با اصلاح دین پروتستان در سده ی شانزدهم، یا به قول جیمز فرود James Froude ، «پاشنه ای که تمامی تاریخ نوین بر آن بر می گردد»، دارد ایده ی اصلاح دین بسیار کهن و پیچیده است. تعریف دقیقی ضرور است تا آن را از دیگر شکلهای نوسازی، نوآوری، انقلاب، باززایی یا بازگشت متمایز سازد. فکر اصلاح باید از تصورهای جبرانگارانه، طبیعت انگارانه یا ماوراء طبیعی نوسازی متمایز شود. اصلاح دین عمل یا سلسله ی مکرر اعمالی است که هدف مصلح از انجام آنها بازگیری، برقراری مجدد، گستردن، و کامل کردن ارزشهایی بنیادی است که روزگاری در جامعه ی انسانی وجود داشته اند و بعدها، به تأثیر غفلت عمدی یا انحطاط کلی از میان رفته یا مختل شده اند.
نظریه کانت درباره حقوق جهان وطنی، به رغم کاستی هایش، زمینه جدیدی را در تاریخ اندیشه سیاسی گشود. کانت بر این باور بود که با اعطای حق سکونت دائم (تابعیت)، باید امتیازی برای جمهوری های خودگردان باقی بماند. پس از کانت این هانا آرنت بود که به میراث مه آلود قانون جهان وطنی روی آورد. او قلب نظام های دولت مطلقه را نشانه رفته است. آرنت همیشه می گفت یکی از دلایل ریشه یی توتالیتاریسم در اروپا، سرنگونی نظام ملت - دولت بوده است. میلیون ها نفر در اروپا بی دولت شده یا ملیت خود را از دست داده بودند. از نظر آرنت، این به مثابه از دست دادن همه حقوق بود. در واقع از دست دادن حقوق شهروندی، معادل از دست دادن همه حقوق بشری بود.
فوکو براى روش تحلیل قدرت سراغ نیچه مى رود. واژه تبارشناسى از کتاب تبارشناشى اخلاق نیچه به عاریه گرفته شده است. نیچه واژه تبارشناسى یا ریشه شناسى را از حوزه علوم زیستى اخذ کرده است تا نشان دهد که اخلاقیات داراى صور لایتغیر نیستند که از آغاز زمان موجود بوده باشند، بلکه همچون گونه هاى زیستى دچار تحول و هبوط تاریخى اند. فوکو برخلاف انسان شناسان ساختگرا معتقد نیست که رخدادها نظام پست تر از تاریخ و امرى اندیشه ناپذیر است بلکه عقیده دارد که نظام کاملى از حدود رخدادهاى متفاوت وجود دارد که تأثیرات و اهمیت هاى گوناگونى نیز دارند: برخى بى اهمیت، و برخى تاریخ سازاند; پس باید میان رخدادها تمایز قایل شویم و آن مسیرهایى را بازسازى کنیم که در آن رخدادها با یکدیگر مرتبط اند و یکدیگر را به وجود مى آورند. براى این کار الگوى ما نمى تواند زبان و نشانه و مناسبات معنا باشد، بلکه باید جنگ و مناسبات قدرت باشد.
امروزه بیشترین شهرت توماس هابز، اندیشمند قرن هفدهم میلادی به خاطر فلسفه سیاسی ای است که در اثرش به نام لویاتان (Leviathan) تجسم یافته است. اساسا نهضت جدیدی که پس از پایان سلطه فلسفه مدرسی یا اسکولاستیک در اروپا رفته رفته شکل مدرنیته سیاسی به خود گرفت، مرهون شخصیت انگلیسی توماس هابز است. این شخصیت به شالوده اصلی مدرنیته سیاسی مبنی بر احترام به مالکیت شخصی، آزادی تجارت، آزادی مذهب و توجه به طبقه متوسط رسید. هابز دارای شخصیت غیردوست داشتنی و طرفدار حکومت استبدادی بود. در این مقاله نویسنده به بررسی انواع حکومت، حق طبیعی و چگونگی تشکیل حکومت از نگاه هابز پرداخته است.