آلتوسر از جمله فیلسوفان برجستهی قرن گذشته است. او از یکسو با مارکسیسم روسی و از سوی دیگر با «گرایشات هگلی» در عرصهی فلسفه به مقابله پرداخته است. به خود او، یا بهتر است بگوئیم به نوع یا شکل قرائت او از مارکس، علیرغم نکات و سئوالات بسیار درخشان و در عین حال بحث برانگیزی مثل سئوالاتی که در باره مفهوم دیالکتیک هگلی و مارکسی و تفاوت بین آنان مطرح کرده است، میتوان ایرادات بسیار گرفت و گرفته شدهاند. صرفنظر از ایرادات سیاسیای که منجمله به نقش او در جنبش دانشجویی ۶۸ میتوان گرفت و گرفته شدهاند، در سطح فلسفی دریافتهای او منجمله به نظریهی تاریخ او، ارزیابی او از خودآگاهی، به نحوهی تبدیل انسان به سوژه از طریق استیضاح (صدا زدن) و غیره مورد منازعهاند.
هدف و انتظار ما از اصلاحطلبی نباید تبدیل شدن به یک دموکراسی غربی باشد، بلکه باید توسعهی جامعهی مدنی و باز شدن فضای سیاسی در اولویت قرار گیرد. اصلاحات اساسی در جهت نزدیک شدن به دموکراسی نیازمند تغییر رویهی ذهنی آحاد افراد یک جامعه است. یعنی به روحیهی مداراگر، قبول دیگری، و نظام چند حزبی و کثرتگرا نیاز دارد که در طرز رفتار و سلوک انسانها ریشه دوانده باشد. و همچنین باید انسان از حالت رعیتوار خود به درآید و به سوژه-من بدل شود. یعنی از آن «خود» جمعی که در تودهی بیشکل جماعت حل شده است به شهروندی خودمختار و صاحب حق (و البته مسئولیت) تبدیل شود.
بینش های بنیادین میشل فوکو و دریافتهای اساسی وی پیرامون ماهیت و پویشهایِ گفتمان، قدرت و دانش در جوامع غربی ما را قادر خواهد ساخت که با توجه به وضعیت فعلیِ کشورهای جهان سوم، تحقیقات مشابهی را حداقل از دو حیث مهم به انجام برسانیم: {تحقیق درباره} بسط و گسترش سازوکارهای انضباطی و بهنجارساز[۱] غربی به کشورهای جهان سوم در حوزه های مختلف؛ همچنین {تحقیق درباره} تولید گفتمان هایی پیرامون کشورهای جهان سوم، که توسط کشورهای غربی به عنوان ابزارهایی برای اِعمال سلطه بر آنها مورد استفاده قرار گرفته است. این گفتمانها در طول چهار دهه گذشته در [هیئت] یک استراتژی با دامنه ای بیسابقه[۲] تبلور یافته اند؛ یعنی، یک استراتژی برای پرداختن به مشکلات «توسعه نیافتگی»، که در فاصله چند سال بعد از جنگ جهانی دوم به منصه ظهور رسیده و تثبیت یافت. بعد از مطرح شدن {ابلاغ و ارائه} مبانی و مقدمات این گفتمان توسعه، نتیجه این شد که تثبیت و استقرار توسعه[۳] نه تنها به نحو چشمگیری به حفظ سلطه و استثمار اقتصادی انجامیده است، لذا اگر کشورهای جهان سوم در پی تعقیب و اتخاذ نوع متفاوتی از توسعه هستند، خود این گفتمان باید کنار نهاده شود. در ادامه این بحث دلالتهای این امر برای {اتخاذ} استراتژیهای مقاومت به تفصیل مورد بررسی قرار میگیرند.
حدود ۱۴ سال پیش، فیلسوفى آمریکایى در مقاله اى اعلام داشت که برترى دموکراسى بر دیگر رژیم ها به خودى خود بدیهى است و با هیچ استدلالى و هیچ برهان مقدم بر تجربه اى نمى توان این ترجیح را به ثبوت رساند. حدود یک سال پیش، مقاله فیلسوف آمریکایى به فارسى ترجمه شد. شکى نماند که دموکراسى بر فلسفه اولویت دارد حتى در کشورهاى ما جهان سومى ها. فیلسوف آمریکایى معتقد بود مقدمه لازم براى سیاست فقط تاریخ و جامعه شناسى است. هرچه زودتر دست فلسفه را از تعدى به ساحت عالى دموکراسى کوتاه کنید. چند ماه پیش، فیلسوف آمریکایى به ایران آمد.
شهرت میرزای نائینی در تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ایران برخاسته از کوششی است که او در جستوجوی مبانی مشروطیت و محدود سازی قدرت سیاسی از درون سنت اندیشه دینی انجام داد و سرانجام توانست بنیانی مشروع برای گونهای از نظام سیاسی محدود فراهم کند که پاسدار آزادی و برابری باشد و از حقوق شهروندی دفاع کند. بدون تردید دستاوردهای نظری او در این باره مرهون اجتهاد عقلگرایانهای است که در مکتب برجستهترین فقیه مشروطه خواه؛ یعنی آخوند خراسانی آموخته بود، ولی نمیتوان سهم نگرش مثبت به تجدد و بهره مندی از آثار در دسترس اندیشمندان جدید غرب را در شکلگیری اندیشه او نادیده گرفت. این سهم را میتوان از راه تامل در برخی از مشابهتهای اندیشه او با اندیشمندان جدید غرب همچون منتسکیو، لاک و روسو دریافت.
گفتمان در معنای عام زبانی خود عبارت از مجموعه ای از گفتار و یا نوشتار، سخنرانی و یا موعظۀ منظم و معقول است. اما این اصطلاح کاربرد تخصصی دارد(مراجعه شود به لغتنامۀ جامعه شناسی پنگوین: دسکورس). از این منظر، گفتمان عبارت از دسته ای از بیاناتی است که زبان مناسب گفتار- و مثلاً نحوۀ خاص وانمودن- در باب نوع خاصی از دانش در مورد موضوع مشخصی را در اختیار گوینده قرار می دهد. زمانی که در باب موضوعی سخنی در چارچوب گفتمان خاصی بیان شد، این گفتمان امکان ساختن و شکل دادن مشخص به موضوع را تسهیل می نماید. همچنان موضوع در درون گفتمان امکان بازنمایی متفاوت را نیز از دست می دهد.
از نظر فرهنگی، آنارشیسم نامی است که به یک مسلک یا نظریه زندگی و اداره کردن جامعه اطلاق میشود که تحت آن جامعه بدون دولت تصور میگردد. هماهنگی در چنین جامعهای نه از طریق اطاعت از قانون یا فرمانبرداری از قوه حاکمه بلکه از طریق توافقات آزاد بین گروهها، ممالک و حرفه های گوناگون که آزادانه به خاطر تولید و مصرف و همچنین برای ارضای انواع بی شمار نیازها وآرزوها تشکیل شدهاند تامین میشود. در جامعهای که در این راستا ساخته میشود اتحادات ارادی که اکنون در حال فرا گرفتن همه حوزههای فعالیت بشری هستند وسعت گسترده تری خواهند گرفت تا آنجا که جانشین دولت و همه کارکردهای آن خواهند شد. این اتحادات ارادی نماینده شبکه درهم تنیدهای است که از تعداد زیادی گروه و اتحادیه محلی، منطقهای، ملی و بین المللی موقت یا کم و بیش دائم با اندازهها و درجات مختلف برای انواع مقاصد تشکیل شدهاست. تولید، مصرف و تبادل، ارتباطات، بهداشت، آموزش، امنیت متقابل، دفاع از ملک و غیره؛ و ازطرف دیگر برای ارضای نیازهای روزافزون علمی، هنری، ادبی و اجتماعی تشکیل شدهاند.
از منظر دکتر فردید، شرق و غرب ظاهری را میتوان بهآسانی تمییز داد، اما آنچه مهم است باطن شرق است که عجالتا یکسره پنهان است. از اینرو پرسش از حقیقت و باطن شرق، اهمیت دارد. شرقی که سرشار از کتب آسمانی و وحی الهی است؛ شرقی که مهد تفکر اصیل و فرهنگ وحیانی است. اما پرسش مهمتری که برمیخیزد این است که با توجه به شرایط کنونی که روزبهروز، سیطره غرب فزونی مییابد، آیا اصلا امکان چنین پرسشی فراهم است؛ آیا میتوان یکسره بدون توجه به غرب، سراغ تفکر شرقی رفت؟
در جوامعی که در حال گذار به سوی صنعتی شدن می باشند به مرور و با توسعه و صنعتی شدن بیشتر بیکاری و ورشکستگی دایمی اقشار خرده پا افزایش یافته و گرایش به تشدید بدبختی و فلاکت کارگرانی که تا پیش از این هر کدام به حرفه ای مشغول بودند به پیدایش «لمپن ها» می انجامد. لومپن پرولتاریا به دلیل وضع خاص اقتصادی و فقر فرهنگی معمولاً بازیچه دست بازیگران مختلف سیاسی و به عنوان سیاهی لشگر جریان هایی نظیر فاشیسم و امثال آن قرار می گیرد. به عنوان مثال مارکس شکل گیری بناپارتیسم (bonapartism) را نوعی اتحاد فرصت طلبانه و عوام گرایانه بخشی از بورژوازی و لمپن پرولتاریا معرفی می کند که برای کسب قدرت و مشروعیت خود در جلب آراء و افکار عمومی از این گروه بهره گرفت.
چارچوب اخلاقی نولیبرالیسم بهشدت متاثر از سنتهای محافظهکارانه جوامع غربی است. در لیبرالیسم کلاسیک نیز این آموزههای اخلاقی مشاهده میشد؛ اما در زمان خود نقشی مترقی در فرارفتن از قیدوبندهای دولتهای استبدادی وقت و آریستوکراسی موجود داشت. خواه در آثار اسمیت مانند «نظریه احساسات اخلاقی» و «ثروت ملل» و خواه در آثار معاصران فیزیوکرات وی به طور تلویحی و گاه به صراحت شاهد وجود یک گرایش محافظهکارانه متافیزیکی هستیم. آدام اسمیت وقتی از «دست نامرئی» سخن میگفت به صورت تلویحی نماد و نشانهای متافیزیکی را در نظر داشت؛ همچنان که فرانسوا کنه نیز بهطور مشخص اشاره میکرد که این «باریتعالی» است که خاستگاه اصل هماهنگی اقتصادی است. اما اگر به نولیبرالیسم، یعنی لیبرالیسم مبتنی بر اقتصاد نوکلاسیک، بازگردیم و نمایندگان آن را در نظر بگیریم، فونهایک پدر فکری نسل جدید لیبرالها تلقی میشود. وی نیز به لحاظ موضع اخلاقی جایگاهی کاملا محافظهکار و سنتی دارد. موضع محافظهکارانه وی به تفکرات ادموند برک فیلسوف انگلیسی قرن هجدهم بازمیگردد که حتی با انقلاب کبیر فرانسه هم مخالفت میکرد. هایک به دینامیسم بازار معتقد بود اما این دینامیسم را تنها در چارچوب قوانین و سنتها و نهادهایی میدانست که بخش عمده آنها تغییر نمیکنند «قواعد حتما ثابت یا غیرمتغیر نیستند، اما آنها بخشی از میراثی فرهنگی است که کموبیش ثابت است.»