به نظر ماتوته ادبیات آرژانتین با ادبیات مکزیک و شیلی تفاوت دارد. «ماریو بارگاس یوسا» با «گابریل گارسیا مارکز» یکی نیست. شکوه و جلال آثار «خوان رولفو» را با «خولیو کورتاسار» یکی نمی بیند.
داستانهای کوتاه صادق چوبک وصف رابطههای برزخی در دوزخ گندآلود و هراسآور و تحملناپذیر زیستگاهی است که گریز و رهایی از آن جز در آرزو نمیگنجد. همه آروزی رهایی در سر دارند اما به اجبار «عادت و ترس» بر جای خود میخکوب شدهاند. ترس و بدبینی و بیاعتمادی چنان در خویشتن آنها خانه کرده است که از سایه خود نیز میهراسند. در کثافت و مدفوع خود غوطهورند و فراتر از ابتداییترین نیازهای خود نمیروند، زیرا هیچگاه این نیازها به درستی تأمین نبودهاند. همه با هم یگانه و بیگانهاند. در گریز از تنهایی، ناامنی و وحشت از چوب خیزران، در کنار یکدیگر پناه میجویند، تا دریابند هر کدام چوب خیزرانی دارند و منتظر افتادن دیگریاند تا بر سر فروافتاده فرود آورند. به هم وابسته و از هم بیزارند، زیرا دو نیازمند و ناتوانند و از این ناتوانی رنج میبرند و در خود احساس حقارت و زبونی میکنند و از این احساس شرمنده و سرافکندهاند. پس، از وابستگی بیزارند و آرزوی رهایی در سر میپرورانند و برزخ رابطه در اینجاست؛ در این «احساس دوگانه» متناقض، که در هر جا و هر رابطهای تکرار میشود؛ انگار میخ زنجیرشان را در یک نقطه کوبیدهاند و آنها به اجبار به دور خود میچرخند.
درمیان اندیشهورزان ما نیما تنها کسی بود که در تقابل سنت و مدرنیته تنها به بیان واماندگیهای فرهنگی و اجتماعی ما و عوارض ناشی از سنت بسنده نکرد، بلکه راه برون رفت از پوسته چغر سنت هزار ساله شعر را هم پیش روی ما قرار داد.
والتر بنیامین در مقاله «قصهگو؛ تاملاتی در آثار نیکلای لسکوف» جهانی را وصف میکند که به سبب مدرنیزاسیون و جنگ نابود و ویران شده و بدن آدمی در زیر فشارهای جنگ صنعتی مدرن له شده است. در چنین وضعیتی، زندگی روزمره آدمیان دستخوش تحولات شگرفی شده و ضرباهنگش تغییر اساسی کرده است. بنیامین مهمترین تحول رخ داده را در زندگی روزمره در دوران جدید، سرگردانی «تجربه» میداند.
بیگانه آلبر کامو اثری شناخته شده است. این اثر جامعه پایان جنگ جهانی دوم را به شدت متاثر میکند. این کتاب نقدها و تحقیقات بسیاری را در مراکز دانشگاهی و خارج از آن به خود اختصاص داده است. بیگانه را میتوان با نقد فلسفی، جامعهشناسی، تکوینی و دیگر نقدها حتی پسااستعماری بررسی و مطالعه کرد. اما در این مقاله کوشش میشود این اثر بزرگ، که اینک جزو آثار کلاسیک محسوب میشود با روش ترامتنیت که از روشهای نوین است مورد بررسی قرار گیرد.
موضوع اصلی ادبیات به عنوان شاخه ای از هنر، و همراه هنر به مثابه شاخه ای از معرفت اجتماعی بشر، انسان است، چه در وجه فردی و چه در وجه اجتماعی آن. از این دیدگاه انسان ها از هر جنس و نژاد و سنی، اعم از زن و مرد، سیاه و سفید و زرد و سرخ، کودک و جوان و پیر، شهری و روستایی و کوه نشین و جنگل نشین، به یکسان مورد توجه ، موضوع کار و طرف خطاب ادبیات قرار دارند. به این دلیل تقسیم بندی هایی مانند ادبیات زنانه و مردانه، بخش بندی های ساختگی و تحمیلی هستند که به جای ایجاد تفاهم و همدلی بین انسان ها، و نزدیک ساختن افق های فکری، اندیشه ها، احساس ها و عاطفه ها، و به اشتراک گذاشتن تجربه های انسانی ، که از هدف های اساسی هر هنری و از جمله ادبیات است، باعث تفرقه و تشتت و جبهه گیری ها و مرز بندی های ساختگی و غیر واقعی می شود.
این نوشته سعی بر آن دارد که با بررسی و بازخوانی سه نمایشنامهی اصلی لورکا یعنی: عروسی خون، یرما و خانهی برناردا آلبا، نگاه لورکا را دربارهی مفهوم عشق، انتقادهایش نسبت به سنتهای رایج جامعهی آن زمان اسپانیا و نگرش او نسبت به انسانهایی که در این جامعه زندگی میکنند را مورد توجه قراردهد و از این منظر رویکردی تازه به جهانبینی لورکا داشته باشد.
سی و چهار سال از درگذشت جلال آل احمد، نویسنده معاصر ایران می گذرد. جلال آل احمد که هشتاد سال پیش متولد شد، از زمره نویسندگانی بود که با تاثیر پذیری فراوان از آثار هنری صادق هدایت، برای ایجاد سبک تازه ای در ادبیات داستانی فارسی تلاش های فراوانی کرد و آنچنان که عبدالعلی دستغیب گفته، "به جایی رسید که نثرش با آثار هدایت و نوشته های کلاسیک فارسی پهلو زد" زیرا نثر آل احمد در قطب مقابل نثر صادق هدایت قرار دارد، یعنی بر خلاف نثر صادق هدایت در خدمت تحلیل ذهن و باطن شخصیتها نیست، از این رو، می توان آن را نثر برونگرا نام گذاری کرد.
بسیاری بر این اعتقادند که میان قصههای عامیانه و قصههای ادب کهن، تفاوتی نیست. برخی پا را از این هم فراتر مینهند و در بحثهای ادبی خود، واژههای قصه، داستان، رمان، حکایت و افسانه را چنان سهلانگارانه به کار میبرند که گویی تمایزی میان آنها نیست و البته مراد ایشان این است که واژه های فوق معناهای یکسانی دارند. ایشان گونههای ادبی فوق را نه تنها از نظرگاه عمدهترین نقطه اشتراکشان، یعنی روایت، که از نظرگاه ساختار نیز یکی میدانند. از دیدگاه این افراد، سمک عیار، اسکندرنامه و داراب نامه طرطوسی، نمونههایی از پیشگامی نویسندگان ایرانی در رماننویسی ایران به شمار میروند.
اریش کستنر در تاریخ ۲۳ فوریه ۱۸۹۹ در شهر درسدن بدنیا آمد و در تاریخ ۲۹ ژوئن ۱۹۷۴ در مونیخ دیده از جهان فرو بست. اریش کستنر به علت فعالیتهای سیاسی مجبور بود که نوشتههایش را غالبا با اسم مستعار منتشر کند، اسامی مستعاری که وی استفاده میکرد، عبارت بودند از: Melchior Kurtz ملشیور کورتس، Robert Neuner، روبرت نوینر و غیره.