کافکا امروزه یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات بورژوایی جهان بشمار میرود. اورا یکی از رئالیست های واقعی و دقیق ادبیات قرن بیست نیز بحساب می آورند. گرچه او درآغاز، اکسپرسیونیست بشمار میرفت،ولی امروزه یکی از مهمترین نویسندگان ادبیات آلمانی زبان قرن گذشته بشمار میرود.تعثیراوروی ادبیات مدرن غالب کشورها، غیرقابل انکار است. گرچه ادبیات کافکایی را ادبیات کابوسی می نامند ولی کافکا، بی صبری را گناه بزرگ نویسندگی نامید. او با توصیف جزئیات رئالیستی، معمولن در شرح داستان و قهرمان، از خیال بسوی واقعیت – و یا از رئال به سمت خیال میرود. ادیبان پان آمریکایی و جانبدارمحافل یهود، گرچه کافکا را به اهمیت: جویس، بکت، پروست، فلوبر، هاینه، و گوته میدانند، ولی قرن بیست را قرن کافکا و فروید نامیدند و نه قرن پروست و جویس. کافکا تعثیر مهمی روی: سارتر، کامو،و برتون بجا گذاشت، او ولی خود از ریلکه و ژان پاول، تعثیر پذیرفت. صاحبنظری بنام آون، کافکا را، دانته قرن بیست نامید و گفت اگر انسان بخواهد ازنویسندگانی نام ببرد که مانند: شکسپیر، گوته و دانته، برای عصر خود مهم بودند، باید از کافکا نام برد. و کانتی مدعی شد که کافکا از جمله نویسندگانی است که قرن بیست را به واضح ترین شکل ممکن، به قلم آورد.
اگر ما شعر را شاهد بگیریم و بر این باور باشیم که فقط شعر است که دروغ نمی گوید(چون ازژرفای جان بر می خیزد و فرصت ندارد تا از گذر گاه های دروغ عبورکند)، بانگاهی به شناسنامه ی پنجاه ساله ی شعر نادرپور به این نتیجه می رسیم که وی دست کم در۹۰ در صد شعر هایش با نهایت دردمندی، باری از شوربختی وتیره روزی و زندگی نادلخواه را به دوش می کشیده و با اینکه مرگ راهمزاد جاودانه ی خود می دیده، بازهم آن را از بُن جان آرزومی کرده است.
سولومون بلو که بعد ها خود را سال بلو نامید ( تولد۱۰جون ۱۹۱۵- مرگ ۵ اپریل۲۰۰۵) از تحسین بر انگیزترین نویسندگان کانادایی تبار آمریکا بوده است. اوبرنده ی جایزه ی نوبل در سال ۱۹۷۶ و همچنین برنده ی مدال ملی هنر در سال ۱۹۸۸ گردیده. بلو خوب می دانست برای نوشتن رمان، باید به ردپای انزوا، معنویت گسسته و تواناییهای نهفتهی انسان رجوع کند. بلو از شهر محل سکونتش، شیکاگو برای نوشتن الهام می گرفت و ماجراهای زیادی را از آنجا می ساخت. آثارش بیانگر ترکیبی از فرهنگ بالا دست و پایین دست بود و شخصیتهای ماجرا هایش ترکیبی نیرومند از متفکرانی ایده پرداز و اعتقادات مردمان باهوش خیابان ها بودند. هنگامی که در پاریس مستقر بود بهترین اثرش به نام “ داستان های اوگی مارچ “ را نگاشت. (۱۹۵۳)
پیش از آن که افکار تجدد خواهانه و آزادی طلب بر علیه استبداد قاجاری و جامعهء قرون وسطایی ایران در شعر فارسی تبلور یابد، زمینه های فکری اندیشه های جدید که متأثر از انقلاب صنعتی و تحولات جامعهء اروپا و به خصوص انقلاب کبیر فرانسه بود ، ابتدا به وسیلهء نویسندگان و متفکران و روشنفکرانی چون میرزا فتحعلی آخوندزاده، میرزا ملکم خان ، جلال الدین میرزا قاجار، میرزا یوسف مستشار الدوله ، میرزا جعفر قراچه داغی، طالبوف تبریزی، زین العابدین مراغه ای، میرزا آقاخان کرمانی ، میر زا آقا تبریزی و دیگران ـ که افکار خود را در رسالات و مقالات متعدد و به شکل های گوناگون عرضه می کردند ـ به وجود آمد.
سید محمد رضا کردستانی معروف به میرزاده ی عشقی در سال ۱۲۷۲ در شهرستان همدان چشم به جهان گشود. در کودکی برای فراگیری الفبا به مکتب های محلی همدان فرستاده شد. بعد از چندی به همراه خانواده اش به تهران آمد و به مدارس الفت و آلیانس رفت و در آن مدارس برای فراگیری زبان های فارسی و فرانسه به جد پا فشرد. اما پیش از دریافت گواهی نامه، مدرسه را ترک گفت و در تجارتخانه ی یک بازرگان فرانسوی به کار پرداخت. این کار نه تنها کمکی برای هزینه ی زندگی او بود، بلکه راهگشای آموختن زبان فرانسه ی او نیز گردید. بعد از چندی به زادگاهش همدان باز گشت و پس از چهار ماه دو باره به اصرار پدر و ظاهرا ً برای ادامه ی تحصیل به تهران آمد اما به مسافرت در شهرهای داخلی ایران پرداخت و این تغییر ناگهانی مقدمات ورود او را به زندگی اجتماعی فراهم کرد.
از خصوصیات سبک و نثر«جمال زاده» تعریف و توصیف است. او در داستان هایش گوشه هایی از زندگی ایرانیان را در دوران مشروطه، با نثری ساده، متفاوت، طنز آمیز و به صورتی انتقادی به تصویر کشیده است. «رآلیسم» انتقادی «جمال زاده» اما، «رآلیستی» بود که تازه شکل گرفته بود. آن هم در محاصره بسیاری از متعصبان و متحجران که در طول تاریخ همواره وجود داشته و دارند. کسانی که با هرگونه تغییر و تکامل جامعه مخالفاند. همانهایی که در برخورد با شعر«نیما» نیز، به نبش قبر پرداخته و در گورها قافیه میجستند و برای استخوانهای پوسیده قصیده میسرودند. همانها که در زمان انتشار«یکی بود، یکی نبود» محافظه کارانه در ملاء عام، کتاب را سوزاندند. اما اگرچه این موضوع «جمال زاده» را به شدت تحت تاثیر قرار داد، لیکن با آگاهی فراوان از ادبیات «ایران» و جهان، همه را- چه دوست و چه دشمن- به آرامش دعوت کرد تا با پروراندن مضامین طنز آمیز، به شیرینی سخناش بیفزاید و به این ترتیب به انتقادی غیرمستقیم و گاه مستقیم از همین مرتجعهای متعصب بپردازد.
«چوبک» در نبود «هدایت» به معیارها پایبند ماند و کنش نوشتن تا زمانی برایش علت وجودى داشت که جهان پیرامون هنوز رنگ نمایشى گروتسک را بخود نگرفته بود، چرا که این کنش تلاش براى خلق آن فضاهاى رنگین دیگر، جان دادن به شخصیتهاى دیگرسان و لذت بردن از زندگى بود. آفرینش فضاهاى سیاه حاشیهها، تا در واقعیت نابودى حاشیهها امکانپذیر و لذت از زندگى پررنگ و جلا شود. در جهان ویژهى چوبک حماقت عمومى جایى نداشت. جهانش همان کشتى مسافرىست که به کراچى مىرود. آدمهاى سوار بر این کشتى همه دستچینشدهاند، نیازمندان هویتاند که سرنوشت خود را به ناخداى کشتى سپردهاند. بیراهه نرفتهایم اگر بگوییم: او در همگون کردن شخصیتهاى داستانى با فضاى آفریده، بکارگیرى زبانى که خود شخصیت، رویداد و فضاست، زبانى درخور براى نقادى موشکافانه، و خلاقیت در پیگیرى رویداد، حذف آذینها و آرایشهاى لفظى و ماجرایى، هدایت را پشت سرگذاشته است. تا امروز نیز ، بیشتر داستانهاش یگانه ماندهاند، نه به لحاظ تسلط به بازىهاى زبانى و نه به لحاظ نمایش طنزگونه جهان بیرونى؛ بلکه دقیقا" بخاطر حضور ژرف نگاه نویسنده و همگونى ابسوردیته شرقى با ساختار شبستانگونه داستانها، از آن مهمتر، امکان بازسازى چنین فضایى در ذهن خواننده. شبستان، کاریز و آبانبار نقشى بسزا در معمارى جنوب ایران دارند، فضایى وهمگونه همراه با آرامش. این فضاها از آن روزنههاى هندسى حسابشده روشنایى مىگیرد که جز معماری کارکشته، کسى نمىتواند ژرفاها را نوررسانى کند. داستانهاى چوبک هم، بازگرفته از چنین فضاهایىست. روشنایى از روزنههاى تعبیهى شدهى چوبکى به ژرفاى فضاى داستانى مىتابد. امضاى منحصر به فرد چوبک بر خشت خشت ساختمان این داستانها نقش بسته است.
داستان های صادق هدایت را می توان در چهار گروه تقسیم بندی کرد: ۱ـ داستان های واقع گرا (رئالیستی): آبجی خانم، محلل، مرده خورها ۲ـ داستان های ناسیونالیستی: مازیار، پروین دختر ساسان و … ۳ـ داستان های طنز: حاجی آقا، توپ مرواری، میهن پرست ۴ـ روان داستان ها (داستان های سوررئالیستی): داش آکل، سه قطره خون، زنده بگور و بوف کور
عرفی شاعری است که غالباً از تاریخ ادبیات نویسان بیمهری دیده، گو اینکه در ردهی کسانی است که اولین خشتهای سبک هندی (اصفهانی) را گذاشته و خود نمیدانسته که باریک اندیشی مو شکافانهی او سبکی پدید خواهد آورد که هندی اش خواهند خواند، و نمیدانسته که پس از او «صائب» نامی میآید و «بیدل» نامی وآنگاه، نگاه تیز بین او را با احساسی کم و بیش اندیشیده میآمیزند و شیوهای نو به بازار هنر میآورند. عرفی بیش از آنچه تصور شود «خود» ش است. او با آنچه احساس میکند شعر میگوید و چون روانی زخم خورده دارد، شعر او هر روز به رنگی در می آید که نمودار روح بیمار اوست. گاهی به تأثیر فلسفهی هند، بی نیازی آزاری دهنده ای را در شعرش مصور میسازد
عناصرداستانی «سگ ولگرد» از خیلی از روان داستانهای دیگر صادق هدایت سادهتر است. حکایت سگ اصیلیست که صاحبش را گم کرده و در ورامین و اطراف آن سرگردان است. و از این و آن کتک میخورد و فحش و ناسزا میشنود. فقط یک بار از مسافری نوازش میبیند که اوهم پی کارش میرود و سگ را جا میگذارد. بالاخره سگ بیچاره از پا درمیآید و ناخوش وناتوان به انتظار مرگ عاجل مینشیند. لُبّ داستان به این سادگیست، ولی ارزش آن دقیقاً به تشریح ذهنیات آن سگ آواره و گرسنه و بیپناه است که نه فقط از کسی ترحم نمیبیند بلکه دائماً در معرض ستمگری و بی رحمیست.