موضوع این مقاله بررسی امکان تطبیق مفهوم «دیگری» در فلسفهی لویناس و «معشوق» در شعر حافظ است. فلسفهی لویناس، فلسفهای اخلاقی است. و به عقیدهی او شرط امکان اخلاق، دیگری است. دیگری سوژه را متعین میکند. اما این دیگری همواره در نسبت غیریت با سوژه قرار دارد. دیگری، مطلقاً غیر است. بنابراین دیگری نامتناهی است. اما آنچه سوژه، عدم تناهیِ دیگری را در آن مییابد، چهره است. چهره به مثابهی روزنی به ساحت نامتناهی دیگری، فراوان مورد توجه لویناس قرار گرفته است. بر این اساس سوژه در چهرهی دیگری مسئولیت بینهایت خود را درمییابد. در واقع مسئولیت همه کارهای دیگری با سوژه است و از آن رو که این مسئولیت نامتناهی است، سوژه همواره احساس تقصیر میکند. در مقابل، در شعر حافظ «معشوق» از جایگاه ویژهای برخوردار است. معشوق شرط امکان عشق است. اوست که عاشق را در جذبهای همواره به سوی خود میکشد بیآنکه با او یکی شود. عاشق، معشوق را در نهایت کمال مییابد و خود را هر دم مشتاقتر میبیند. از این رو خود را مسئول میداند و در راه این مسئولیت، دشواریها را موهبتی از جانب دوست میانگارد. بنابراین ملاحظه میگردد که معشوق حافظانه تا حد زیادی با دیگریِ لویناسی مشابهاند.
یورگن هابرماس، آخرین بازمانده از اندیشمندان «مکتب فرانکفورت» و یکی از سرشناسترین شاگردان تئودور آدورنو، در ٨۵سالگی همچنان در گستره فلسفه نظری و بسط «نظریه انتقادی» پوینده و جستوجوگر است. موضوع و مضمون کتابها، مقالهها و سخنرانیهای سالهای اخیر هابرماس نشان از تیزبینی و دوراندیشی او در طرح مسایل مهم امروز و فردای جوامع بشری دارد. انتقادهای شدید او از مدیرانارشد بانکها و موسسات مالی و اقتصادی و سیاستمدارانی که بحران مالی سال ٢٠٠٨ میلادی را موجب شدند، نشان میدهد که این جامعهشناس و فیلسوف آلمانی در نظریهپردازیهای انتزاعی غرق نشده است و در مقابل رویدادهای مهم روز، واکنش نشان میدهد.
جمعه ۱۳ نوامبر ۲۰۱۵ یا به حساب خودمان ۲۲ آبان ۱۳۹۴، میتوانست یک روز معمولی باشد؛ که البته نبود. اواخر شب بود که با خبر شدیم «فاجعه» روی داده است. باز هم در پاریس. کمتر از یک سال پس از حوادث شارلیابدو. اما از همان لحظههای اول معلوم بود این یکی «فجیعتر» است. شبکههای اجتماعی پر بود از انبوه عکسهایی که دیگر نه عکس، بلکه ناقوس کلیسا بودند. چونان ناقوسی که شبهنگام در داستان پزشک دهکدهی کافکا به صدا درمیآید و پزشک را وادار به قدم نهادن در راه میکند. عکسهای شبکههای اجتماعی به مثابهی بانگ ناقوس، استلزام به راه افتادن بود. به کدام جهت و رو به کدام مقصد مهم نیست. تنها باید قدم در راه نهاد و به پیش رفت؛ حتا اگر به قیمت سرگردانی در شبی بیانتها باشد.
مقالهای که در پیش رو داریم در صدد نشان دادن این امر است که تلقی شادکامی به مثابه اصل اخلاقی از پشتوانه روانشناسی برخورداراست. مؤلف ابتدا با متمایز ساختن لذتهای فکری از لذتهای حسی، به نوعی لذت ضروری افعال اخلاقی اشاره میکند که رضایت فکری را به دنبال خواهد داشت، فارغ از اینکه این فعل اخلاقی نتیجهای موفقیت آمیز داشته باشد یا نه. و چنین رضایتی برای، بالاترین لذت شمرده میشود. این گونه شادکامی گرچه دربرگیرنده تمامی انواع لذتهایی که آدمی قادر است تجربه کند نخواهد بود و حتی همه حالات آگاهانهای را که ممکن است میل آدمی به سوی آن باشد در خود جای نخواهد داد، ولی، والاترین و شریفترین تجربهای است که افرادی با منشهای اخلاقی متعالی تجربه خواهند کرد؛ جزء لازم خیر اعلی بشمار میآید، و از این رو اصلی اخلاقی است. بنابراین شادکامی در این معنا به حالتی از آگاهی محدود میشود که در آن حالت انسان به آرمان اخلاقی خود پایبند است و وجدانش آن را تأیید میکند نه مجموعهای از پرشورترین لذتها. از این روست که نباید منحصرا آن را براساس لذت تعریف کرد.