یکی از اندیشمندان قرن بیستم که جایگاه ویژه ایی درفلسفه عصرحاضردارد میشل فوکو (۱۹۲۶-۱۹۸۴) است. اساسا، فوکو فیلسوف یا اندیشمندی “شبیه همه و شبیه هیچ کس”است و همچنین فوکو دوست داشت همواره با ماسک به میدان آید تا خوانندگانش را غافلگیر کند. دیدگاههای متنوع فوکو در حوزه اندیشه ی سیاسی درمورد قدرت، اقتصاد، سیاست، جامعه، دانش، گفتمان ،جنسیت، فرهنگ، جنون، قدرت، عقل گرایی، علوم انسانی، علوم اجتماعی، سوژه و ابژه قدرت و غیره میتوان نام برد که او رادر زمره ی اندیشمندان مطرح اروپایی قرار داده است. فوکو نقدهای خود را در اندیشه ی سیاسی بر پایه سنت فلسفی نیچه، هایدگر، ژرژباتلای استوارساخته است. اما در حال حاضر یکی از مهمترین شاخص و پارامترهای اندیشه ی متنوع فوکو که نسبتا در غرب پایدار، و استمرار یافته است.
مقصود از انسان شناسی نظریه ای درخصوص ماهیت انسان است. هر دانشمند علوم انسانی و اجتماعی که پژوهشی را در مورد انسان دنبال میکند و در یکی از رشته های علمی مربوط به علوم انسانی تحقیق میکند، عملا چیزی درباره ی انسان پیش فرض میگیرد هرقدر هم که برای او محدود و ازنظر علمی عینی باشد. پرسش فلسفی درباره ی آزادی واراده ی انسان، منحصر به فرد بودن افراد انسانی و یا عام بودن موجودانسانی و اینکه انسانها ذاتا خوب و نیک سرشت اند و باید به آنها خوشبین بود و یا باید به ذات انسان بدبین بود و او را تحت نظارت قرار داده، همگی بحثهای فلسفی انسان شناسی است که درعلوم اجتماعی و انسانی انعکاس یافته ونظریه های اجتماعی رابه سوی خود رهنمون میکنند. به عنوان مثال؛ نظریه ی انتخاب عقلانی فرض میگیرد که انسانها کنشگران عاقل اند. پرگماتیسم انسانهارا دارای مقاصدی میداند، درحالی که مارکس وبر و هرمنوتیک مردم را حیوانات خالق معنا (انسان حیوان فرهنگی است) فرض میکنند. بااین مقدمه میخواهیم دریابیم که انسان چه جایگاه و منزلتی دراندیشه ی فوکو دارد تا علوم انسانی دراندیشه ی فوکو برای ما قابل فهم پذیرتر باشد.
فوکو به انسان از بعد هستی شناسی و فلسفی نمینگرد و اساسا با این نوع برخوردها موافق نیست. وی به انسان به عنوان ابژه ی دانش مینگرد و نگاهی انتقادی به این مسئله دارد. فوکو برای انسان به عنوان سوژه ی دانش قائل به اراده اختیار و آگاهی نیست. به بیان دیگر، دستگاه نظری فوکو برپایه ی حذف عامیلت و کارگزاری انسان درجامعه و تاریخ عمل میکند. این دستگاه به طورمشخص باطرح نظریه ی مرگ انسان، ضدیت غیرقابل التیامی با سوژه گرایی ازهرنوع آن دارد. بدین معنا، فوکو متفکری ضد سوژه گرا و نافی نقش اراده و خواست آگاهانه ی انسان درصورت بندی و تعین ماهیت یا تغییرات آن است. ازنگاه فوکو، صورتهای مختلف تاریخی چه درشکل اپیستمه(نظام دانایی) معرفتی و چه درقالب نظامات اجتماعی، مستقل از اراده و خواست آگاهانه ی انسانها تعین و برآنها تحمیل میشود. بنابراین، انسان رابه صورت ذره ای بی اختیار و بی مقدار در دست جریانها و رخداد های بیرون از آگاهی و خواست سوژه ای درآورد. علاوه برآن، فوکو با راهبرد اندیشه ایی “لویی اشتروس”، “ژان لاکان”، “لویی آلتوسر” که برنوعی گذار از گرایشهای اومانیستی و ذهن مدار تاکید داشتند هم صدا شده بود. همه ی این متفکران درپی آن بودند تا پیش انگاره های اومانیستی را که مهمترین آنها در کانون قرار دادن ذهن و آگاهی انسان در تحقیقات بود زیر سئوال ببرند. بدین ترتیب، فاعلیت انسان دراندیشه و عمل، که اصل مسلم فلسفه ی مدرن از دوران دکارت به بعد بود، برای نخستین بارمورد تردید قرار گرفت. فوکو نیز این رویکرد را به مرگ پدید آورنده تحلیل کرد. ازاینرو؛ فوکو آنجاکه به مسئله ی شکل گیری انسان مربوط میشود، از اندیشه های روانکاوانه ی لاکان بسیارسود جست. وی اندیشه های روانکاوانه لاکان را به دقت مطالعه کرد و نظریه ی تلاشی سوژه را به پیروی از او دنبال کرد و درنظریه ی مرگ پدیدآورنده ی اثر به کارگرفت. فوکو از لاکان آموخت سوژه را فراسوی نقطه مرکزی آن مطالعه کند. فوکو اعتباری برای نام و چهره ها یا به قول خودش مولف قائل نبود. اگر نیچه از مرگ خدا خبر داده بود، فوکو از پایان انسان خبر داد. یعنی به جایگاه سوژه حمله کرد و فاعل استعلایی کانت را بی اساس خواند و بدین طریق مرگ انسان را اعلام کرد. درآخرین بند مشهور نظم اشیاء آنجا که فوکو از محو انسان، «همچون نقشی که بر شن های دریا کشیده میشود»، سخن میگوید، همین نکته تایید میشود. هر آنچه هست معلول اعمال مادی است؛ چیزها هیچ معنای ذاتی ندارند. تاریخ نیز هیچ گونه نظم ذاتی ندارد، هیچ گونه سوژه ی ذاتی در پس عمل وجود ندارد و دو کتاب نظم اشیاء و باستان شناسی دانش، درست محصول همین رویکرد نیچه ای به تاریخ دانش اند.
از دیدگاه لاکان، جدا از زبان، سوبژکتیویته ی انسانی وجود ندارد. این نکته از نظر فلسفی اهمیت تعیین کننده ایی دارد. زیرا بدین معنی است که انسان به عنوان سوژه ی مستقل از رابطه باسوژه های دیگر وجود ندارد؛ چرا که زبان از رابطه با دیگران جدایی ناپذیر است، حتی همان شکل گیری، نفس ساخت های اجتماعی است. اگر مقولات اندیشه که یک فرد برای درک جهان به کار میگیرد، مقولاتی نیستند که برای او به عنوان موجودی عقلانی باشند، بلکه باید از طریق بررسی الگوهای فکری بالفعل انسانها به گونه ای تجربی کشف شوند، آنگاه مفهوم سوژه ی استعلایی که در مرکز بیشتر فلسفه های اروپایی از دکارت به بعد قرار داشت، زیر سئوال میرود. اما اگر بدون زبان نمیتوانیم بیندیشیم و اگر زبان صرفا یک خصلت تجربی انسانی است، پس تحقیق درباره ی الگوهای فکری ما وظیفه ی انسان شناسی تجربی است و نه فلسفی. به ویژه مفهوم نفس یا سوژه، دیگر به این امر مطلق متافیزیکی که بیرون از زمان، مکان و تاریخ قرار دارد، رجوع نمیکند و به چیز دیگری تبدیل میشود که در ساخت زبان ساخته میشود. این مفهوم نه امرداده شده ی شفاف تجربه ی ما، بلکه چیزی است که به عنوان جزیی از ساختارهای زبان و در جریان کارکرد آنها در گسترش روابط ما با دیگران در جامعه به وجود میآید. بدین سان، شفافیت اندیشه و ساختارهای پیش بینی عقلانیت، تنزل سوژه از مقام بنیانی استعلایی تا حد ساخته ی تجربی، پیش فرضهای متقابلا جدایی ناپذیر رویکرد ساختارگرا هستند. ساخت گرایی از آن رو نشان انقلابی در فلسفه بود که کسانی که آن را میپذیرفتند، دیگر نمیتوانستند با حفظ سازگاری اندیشه های خود به همان شیوه ی پیشین به طرح فلسفی بیندیشند. فلسفه باید با انسانها چون افرادی صرفا تجربی در جهان برخورد میکرد، افرادی که اندیشه هایشان برای خودشان لزوما شفاف نیست، بلکه رفتار و واکنش آنان توسط ساختارهای فکری زیربنایی و عمدتا ناآگاهانه شکل میگیرند. علاوه بر این، با وجود اینکه نام هایدگر در آثار مکتوب فوکو به ندرت دیده میشود، اما تاثیر اندیشه های او بر رویکرد فوکو انکار ناپذیراست. هایدگر از این منظر که سوژه های انسانی را کاملا ساخته و پرداخته ی ضروریات تاریخی می داند، فوکو را تحت تاثیر قرارداد. فوکو و هایدگر هر دو سوژه را در چارچوب”کرانمندی”تبین میکنند، درحالی که، هگل با اصالت قائل شدن برای جریان تاریخی، معتقداست، انسان در روند تاریخ در مسیر تدریجی حقیقت و معرفت مطلق قرارمی گیرد.کرانمندی مفهومی است که فوکو در تعریف انسان مدرن درعصر مدرن به کارگرفته است ودرانقلابات مدرن بعداز فروپاشی عصرکلاسیک مفهوم تناهی و کرانمندی مطرح شد .به گفتهی هابرماس مهمترین تاثیر هایدگر بر مفهوم محوری تفکر فوکو، نفی سوژه ی، خود بنیاد است. فوکو در تمامی پژوهشهای خود به دنبال این بود که نشان دهد انسانها چگونه خود را به عنوان فاعل دانش شکل میدهند و چگونه یکدیگر را موضوع دانش مینمایند.
فوکو در سه جلد تاریخ جنسیت بر رابطه ی انسان با ارزشهای اخلاقی تاکید نمود. اما او به اخلاقی نظردارد که متوجه ی روابط با خویشتن است. از این منظر، سراسر تبارشناسی او بر اخلاقی مبتنی برخود استوار است. دغدغه ی فوکو مربوط به گونه های روابطی است که فرد باید با خود برقرار سازد؛ خود با خویشتن که من آن را اخلاق مینامم و این رابطه مشخص میسازد که چگونه افراد خودشان را از طریق اعمالشان به عنوان فاعل شناسای اخلاقی معتبر میکنند. ازهمین منظراست که از نظر فوکو فقط روابط درونی شخص با خودش مبنای تشکیل خود و آفرینش خویشتن را شکل میدهد. زیرا این تنها حیطه ایی است که امکان حضور اعمال منفردی را که ممتاز و مجزا از سایرین و اجتماع باشد، فراهم می سازد. در اینجاست که باید میان کنشها و مقررات اخلاقی تفاوت قائل شویم. رفتار آدمیان چیزی نیست جز سلوک واقعی آنها، اما مقررات اخلاقی چیزی است که به آنها تحمیل شده است. فوکو معتقد است درعرصه ی اخلاق شخصی شده، نوعی آفرینش هنری وجوددارد که به تبع آن انسان وجودخویش را در معرض معیارهای حاکم بر زندگی قرارمیدهد. اما انسان مدرن درچنین مناسباتی ساخته نمیشود، بلکه محصول درهم تنیده ی دانش/قدرت است.
منابع و ماخذ
.لارنس،کهون،(۱۳۸۴)، ازمدرنیسم تا پست مدرنیسم، ویراسته فارسی: عبدالکریم رشیدیان، تهران: نشرنی.
.لچت،جان،(۱۳۷۷)، پنجاه متفکر معاصر از ساختارگرایی تاپسامدرنیته، مترجم؛محسن حکیمی، چ۲، تهران: انتشارات خجسته.
.لوکس،استیون،(۱۳۷۰)،قدرت فرا انسانی یاشرشیطانی فوکو، مترجم: فرهنگ رجایی، تهران:موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
.ماتیوز،اریک،(۱۳۷۸)،فلسفه فرانسه در قرن ۲۰، مترجم: محسن حکیمی، تهران:انتشارات ققنوس.
.مارش دیوید،استوکر جری،(۱۳۷۸)، روش ونظریه درعلوم سیاسی، مترجم: امیرمحمد حاج یوسفی،تهران:بی نا.
One Comment
مهدی
عالی بود دکتر