در تاریخ فرهنگ جهانی، همیشه ارتباطات ژرفی میان آثار هنری و فلسفی وجود داشته. ایده های فلسفی، خصوصا به صورت عمیق و ارگانیک در ادبیات نمود می یافتند. آثار کهن برخاسته از تفکر فلسفی غالبا واجد ماهیتی ادبی هنری و همچنین منظوم بودند. بعدها نیز ایده های فلسفی همچنان به ایفای نقش اساسی و محوری در سنت های مختلف ادبی ملی پرداختند. به این ترتیب به عنوان مثال بسیار سخت می توان اهمیت فلسفی ادبیات آلمان ( گوته ، شیلر و نویسندگان کلاسیک) و ارتباطش با فلسفه کلاسیک آلمان را ارزشگذاری کرد. دلایلی نیز وجود دارند که طبق آنها می توان از فلسفی بودن ادبیات روس سخن به میان آورد.
سوینبرن (R.Ch Swinburne)، شاعر معروف انگلیسی (۱۸۳۷-۱۹۰۹)، شعری دارد با عنوان «باغ پروسرپاین»(۱) که اثری معروف است و درباره آن بحثها شده است، از آن جمله است نقد ت. اس. الیوت (T. S. Eliot) و الیور التن (Oliver Elton). پروسرپاین(۲) در اساطیر رومی نام دختر زئوس (ژوپیتر) و دمتر (سیریز) ربهالنوع کشاورزی است که هادس (پلوتو) ربالنوع حاکم بردنیای زیر زمین، او را میرباید و با خود به زیر زمین میبرد و همسر خود میگرداند؛ اما دمتر دختر را باز میگرداند و سرانجام توافق میکنند که فصل بهار و تابستان دختر بر روی زمین و پاییز و زمستان را در زیر زمین به سر برد که کنایهای است از هنگام شکوفایی و باروری زمین و دوره بیحاصلی آن.
موجودى که نامش آدمى است، با تمییز خوب از بد و شایست از ناشایست آدمى شده است. این که قواعد و دستورهاى زندگى خوب و شایسته از کجا آمده است، مطلب دیگرى است. آدمى از زمانى که در زمین مقام کرده، همواره ملزم به رعایت قواعد و دستورالعمل هایى بوده است و این دستورالعمل ها هم از حیث مبدأ و منشأ و هم از حیث ضمانت اجرا متفاوت بوده اند. مردم قوانین و قواعد را وضع نکرده اند، بلکه وقتى به مرحله رشد رسیده اند دریافته اند که باید رفتار و گفتارشان تابع قواعد و در هر کارى حدودى را رعایت کنند. بعضى از این قواعد منشأ الهى و فوق بشرى داشته و بعضى دیگر را قانون گذاران و دانایان اقوام تقریر و وضع کرده اند. قواعد و احکام دینى اگر اطاعت و اجرا نشود گناه است و گناهکار در آخرت معاقب خواهد بود. در کنار این دستورالعمل ها قواعد و قوانین دیگرى هست که اگر طبق آنها عمل نشود شخص سرپیچى کننده و متخلف، مجرم شناخته مى شود و به مجازات مى رسد این ها قوانین حقوقى و حکومتى است.
بیتردید عنوان ادبیات جایگاه برجستهای در آثار ژاک دریدا داشته است. تعجبآور نیست اگر بگوییم نقطهی آغاز اندیشهی او نشأت گرفته از تلاشهایی است که فلسفه برای مستثنی کردن نوشتار انجام داده ـ فلسفهای که مبنای خود را در حقیقت حضور میجسته است. دریدا در اولین کتابها و مقالاتش (نظیر گفتار و پدیدار، دربارهی نوشتارشناسی، داروخانهی افلاطون، امضاء رویداد متن) به دو بحث میپردازد: اول این که تبعید نوشتار از قلمرو تأمل فلسفی جدی، طرح کاملاً سازگار فلسفهی غربی را معین کرد و به آن هویتی بر مبنای تفاوتهای تاریخی بخشیده، دوم این که شکست این طرح در امکان فعلی فلسفه ضرورت داشته است.
طرح اندیشه: نخستین تلاش هایی که روابط بین گروه ها را تبیین می کند، تأکید دارند گروه هایی که افراد آن، خود دارای تفاوت های شخصیتی هستند، نسبت به افراد سایر گروه های متفاوت با گروه خود، به گونه ای افراطی می نگرند. با آغاز دهه ۱۹۷۰ تکیه بر مطالعه فرایندهای اجتماعی مانند تعامل بین اعضای گروه ها دستخوش دگرگونی شده بود. پیش از انتشار اثر تجفل، ۲روان شناسان اجتماعی تضاد بین گروه ها را رقابت برای دست یابی به منابع می پنداشتند. کمک بزرگ تجفل این بود که نشان داد مسائل موجود در روابط بین گروه ها را می توان با مراجعه به مجموعه ای از فرایندهای اجتماعی درک کرد؛ زیرا این گروه ها در صورت عدم رقابت مستقیم با یکدیگر نیز به کار خود ادامه می دهند. دیدگاه تجفل بهترین معرّف برای کمک به ماست که تعصب های منفی را درک کنیم.
توسعه ملی در کشورهای جهان سوم بیش از هر چیز به مشارکت فعال و وفاق اجتماعی مؤثر افراد جامعه وابسته است. فقدان این مشارکت و وفاق اجتماعی زمینه بر خورد و اختلاف و تضاد را در میان عملکرد بخش های مختلف (خصوصی و عمومی) جامعه فراهم می آورد و بخش اعظم منابع کمیاب این کشور صرف مقابله با عوارض نامطلوب این برخوردها می گردد. از این رو نگرش برنامه ریزان و خط مشی تدوین کنندگان در آستانه ورود به قرن بیست و یکم باید معطوف به افزایش نقش مشارکت های مردمی در فرآیند توسعه و به ویژه در زمینه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی باشد.
ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) در توصیف فلسفه خود آن را "انقلاب کوپرنیکی" می نامد. رأی انقلابی کانت این است که جهانی که ما در آن به سر می بریم و ادراکش می کنیم وابسته است به کیفیات ذهن درک کننده آن، نه اینکه به کلی مستقل از ذهن ما وجود داشته باشد. کانت به فلاسفه عقل گرا خرده می گیرد که توسط عقل، تنها می توان به کنه واقعیت واقف گشت. لذا اکتفای صرف به عقل در باب معرفت شناسی به سرمنزل مقصود راه نخواهد برد. بنابراین لازمه معرفت هم تجربه حسی است و هم مفاهیمی که مُدرِِک بر تجربهاش بار می کند.
اگرچه روش شناختی پوزیتیویستی و کسب آگاهی و احتجاج بر مبنای مشاهدات عینی در برخی از موارد همچون علوم طبیعی و یا فیزیک قابل استناد است، با این حال تعمیم این روش به مسائل فلسفی و ابتنای تفکر بر مادیات در نهایت منتج به پوشیده ماندن بخش مهمی از حقایق و واقعیت ها می شود. انحصار روش‑ شناختی یکی از چالش های اساسی در فلسفه غرب است که ضمن دامن زدن به آشوب های فکری، انسان ها را از درک بخش عمده ای از حقایق غافل می سازد. مقاله ذیل نگاهی است به تلاش های بنجامین لیبت فیزیولوژیست دانشگاه کالیفرنیا که به نحوی سعی کرده است فلسفه جبر یا اختیار را در میانه حرکت پالس های الکتریکی حل کند! رسالت صرفا برای اشنایی هرچه بیشتر مخاطبان با این نوع نگاه انحصارگرا این مقاله را که شرحی است بر اقدامات به اصطلاح علمی - فلسفی لیبت منتشر می سازد.
انسان معاصر دردهه دوم قرن حاضر، در مواجهه با تخریب ترمیم ناپذیر زیست محیطی و زیست بومی، دوباره با عارضه ای زیست مدارانه روبرو شده که امکان تداوم پایدار هستی انسانی و بلکه کل کره زمین و موجودات زنده اش را به پرسشی مبرم تبدیل کرده است. آخرین باری که بشر با چنین شدتی با بحران ادامه زیست درگیر شده بود، درنیمه قرن بیستم و ازپس بارش بمبهای هسته ای برسر مردم هیروشیما، و سپس رقابت هسته ای آمریکا و شوروی بود.
دریدا در سال۱۹۳۰ همزمان با رشد فاشیسم و نازیسم، در الجزایر به دنیا آمد. در ۱۹ سالگی مدتی بعد از پایان جنگ جهانی دوم به فرانسه آمد. و در مؤسسهای تحت نظر ژانهیپولیت به تحصیل فلسفه پرداخت. در ۱۹۶۲ اولین کتاب خود به نام «خاستگاه هندسه» در آرای ادموند هوسرل را به چاپ رساند. در سال ۱۹۶۷ دکتری فلسفه خود را گرفت. سال ۱۹۶۷ مهمترین سال زندگی دریدا به حساب میآید و نظریههای مشهور و اصلی او با چاپ سه کتاب «از گرماتولوژی» «نوشتار و تفاوت» و«گفتار و پدیدار» مطرح شد. در همین کتابهاست که مفاهیمی چون «دی کانستراکشن» و «دیفرنس» ظاهر می شود.