پرسش ما این خواهد بود :
ایدئولوژی غالب امروز چیست؟ یا اگرمیخواهید، در کشورهای ما باور طبیعی چیست؟ در اینجا بازار آزاد، تکنولوژی، پول، کار، ویلاگ، تجدید انتخاب، و آزادی جنسی وجود دارد؛ و به همین ترتیب. اما اندیشه من این است که همهٔ آنها میتواند در یک بیان منسجم و متمرکز شود :
محضاً بدنها و زبانها موجود هستند.
این حکم وعرضه داشت قضیهٔ حقیقی و قاعده کلی اعتقاد راسخ معاصراست. من پیشنهاد میکنم این عقیده به نام دمکراتیک ماتریالیسم نامگذاری شود. چرا ؟اول: دمکراتیک ماتریالیسم . دردنیای معاصر، یک فرد تنها هستی عینی و هدف بدنها را برسمیت میشناسد ، و، اول ازهمه جسمی که خود مالک شخصی آن است. درواقعیت گرایی وکاربست تمایلات، درسندیت بخشیدن به استیلای تجارت و کسب و کار، در قوانین رسمی خرید و فروش ، فرد متقاعد به تعلق خویش است ، وفرم وتناسب مییابد با اصول عقاید متعصبانه و تنگ نظرانه(dogma)از پایان پذیری و محدودیتمان ، برخورداری از لذتهایمان ، و درد و رنج و مرگ .
من اینجا در مرکز هنرها (دانشکدهٔ ملبورن*) گفتگو میکنم ، بنا بر این میتوانم نشانه هایی از همهٔ آنها در خلاقیت های هنری بیابم . اکثریت بزرگ هنرمندان ، امروز ، طراحان رقص ، نقاشان ، تصویر پردازان ، تلاش دارند در افشا و بی حفاظ گذاردن رمز و راز جسم ها ، تمایل ورزی و زندگی ماشینی جسمها . این گرایش و تمایل جهانی وکلی هنر است که طرح هنربدن را به ما پیشنهاد میکند. روابط نامشروع جنسی ، برهنگی ، خشونت و جبر ، بیماری ، فتور و سستی . ازطریق همه این امکانات و سیماهای بدن ، هنرمندان زندگی پایان پذیرو فانی ما را با نقشه های خیالی و وسواس ، رویایی دیدن ، خاطره وحافظه ، سازگار و تنظیم وتعدیل ، میسازند . آنها بطور نمایان و مریی روابط صمیمانه بدنها را بر روی دنیای بزرگ ، و طنینهای بی تفاوت آن تحمیل کرده اند.
یک مثال راندوم,( random example) مثال تصادفی یا ریسکدار، مثالی که وسیلهٔ حصول است: یک نامه از ( Toni Negri) تونی نگری برای (Raoul Sanchez) رائول سانچز، ۱۵ دسامبر ۱۹۹۹ ، در دنباله میخوانیم :
امروزه جسم تنها یک سوژه و موضوع نیست که ارائه میدهد واینکه – چرا که هنر ارائه میدهد – به ما نشان میدهد نمونهٔ تولید و ساخت را به طور کلی ، درقدرت زندگی : بدن به یک ماشین تبدیل شده است برای ساخت و عمل آوری و هنر ثبت ، نقش ، ومحاط خود آنها . این همان چیزی است که ما آنرا به عنوان پست مدرن میشناسیم.
پست مدرن، یکی از نامهای معاصر دمکراتیک ماتریالیسم است. Negri بدرستی بیان میدارد آنچه را که پست مدرن میشناخت: بدن تنها لحظه منسجم و به هم چسبیده ایست برای افراد حزین که مشتاق به برخورداری از لذت و خوشی هستند انسان بودن ، درروش « قدرت زندگی » ، یک حیوان کمی غمگین است که باید متقاعد شده باشد قانون جسم اصلاح رمز و راز امید اوست.
در تنظیم قانونی و معتبرساختن معادلهٔ : هستی = فرد = بدن ، باور مربوط (doxa) معاصر ، باید شجاعانه انسانیت راجذب وتحلیل کند دریک چشم انداز و بصیرت مثبت حیوانی . « حقوق بشر » یک اسباب و متاع همانند است بعنوان حقوق زندگی . حقوق حیاتی زنده بودن یک فرد که محزون مانده است در اشتیاق به برخورداری از لذت. بدنهای فانی . زندگی در مصیبت و تحمل. نیکداشت انسانیت و محافظت شده از همهٔ حیوانات ، انسانهای مشمول و بشمار آمده : در چنین سامان و هنجار ماتریالیسم معاصر. تحت نام علمی « Bioethics » ، « اخلاق زیستی»، نام فلسفی وسیاسی که ازمیشل فوکو (Michel Facault)می آید : « Biopolitics » « سیاست زیستی ».
این ماتریالیسم بنابراین ماتریالیسم زیست و حیات است ، این Bio-Materialim است .
بعلاوه ، این اساسا وماهیتا یک دمکراتیک ماتریالیسم است. این بدان سبب است که ایدئولژی های معاصر اعتلاف در زبانها را به رسمیت شناخته اند، پیش فرض گرفتن و تضمین برابری حقوقی خودشان . جذب انسانیت در طبیعت حیوانی ، درهویت انسان حیوان با تنوع زیر- گونه های خود ، و با حقوق دمکراتیک ماندگار و چسبنده در متن این دگرگونی و تنوع . اینبارنام سیاسی میاید از دلوز، (Deleuze) :« اقلیت گرایی ، کوچک گرایی » ، « minoritarianism » .
جوامع وفرهنگ ها ، رنگ ها و رنگدانه ها ، مذاهب و دستورات مذهبی، ممارستها و اداب و رسوم ، نابرابری جنسی ، رابطهٔ نامشروع جنسی و تبلیغات همسو با آن ، : همه چیز و همه کس سزاوار است برسمیت شناخته شده و توسط قانون محافظت شود . اما دمکراتیک ماتریالیسم به یک نقطه توقف و غیر تداومی جهانی برای این دگر پذیری وقدرت تحمل خود اعتراف میکند. یک زبان که حقوق قضایی جهانی وجامع را به رسمیت نمیشناسد و هنجارها و معیا ر های اصول زبانها را نمیپذیرد ، استحقاق فایده بری از آن برابری را هم ندارد ؛ زبانی که مدعی تعدیل و تنظیم دیگران است ، و حکومت قانون و قاعده برای تمام بدنها ، دیکتاتوری و توتالیتاریسم فرا خوانده میشود . پس تساهل و تحمل به عنوان ماده و موضوع به درازانخواهد کشید، اما یک « حق مداخله »: حقوقی ، بین المللی، و درصورت لزوم ، نظامی . تعرض واقدامات اهانت آمیزدرخدمت یکسوسازی ادعاهای عامگرایانه وجهان گرایانه ، به همان مقیاس فرقه گرایی زبانها .
بدنها باید بهای بیاعتدالی و افراط زبان خود را ادا سازند .
بدینسانست که چگونه دوجریان خشونت آمیز)جنگ علیه تروریسم، ودموکراسی درمقابله با دیکتاتوری و حکومت استبدادی ، درهر ارزش !( ترویج وترقی حقوقی مضاعف و متعد د را سامان داده و پشتیبانی و تضمین میکند . درتحلیل نهایی و انطباق قطعی، جنگ ، و بتنهایی جنگ پروانه تنظیم وصف بندی زبان هاست .
جنگ جوهرماتریالیستی دموکراسی است. این همان چیزی است که ما درحال حاضرشاهد آن هستیم ، و ما نباید ازانجام کارمتوقف شویم ، درسپیدهٔ قرن ، اگرما تاثیر گذاری این اصول کلی و قاعده ها را از میان کوتاه نسازیم : « تنها بدنها و زبانها موجود هستند » ، دموکراسی هرگز برای دشمنان دموکراسی .
هدف وعمل من کاملا نقد فلسفی دموکراتیک ماتریالیسم است، اما تحت پوشش چه نامی؟ با تامل ودرنگ فراوان در این جستجو ، تصمیم به اتخاذ نام این سامانهٔ خود ماتریالیست دیالکتیک نمودم .
اجازه دهید هم رای وهمسوشویم با « دموکراتیک « که میتوانیم از هم پاشیدگی نمادین و سمبولیک و یا تعد د حقوقی در ثنویت واقعی و عملی را درک کنیم ، برای مثال : جنگ سرد ملل علیه کمونیست ، یا جنگ نیمه سرد دموکراسی علیه تروریسم . بنابراین دو گانگی فعال خلاصه شده است درفرایند تقویت اصل کلی وقأعده عمومی : « تنها بدنها و زبانها » .
با درنگ و تامل نمودن پیرامون « دیالکتیک » ، در پیروی ازهگل ؛ این ادراک وجود دارد که عصاره و ذات همهٔ تفاوتها و تضادها شرط سومی است که علت ایجاد اختلاف و شکاف بین دو تای دیگراست. سپس تلاقی و تقابل دموکراتیک ماتریالیسم را با یک ماتریالسیت دیالکتیک مشروع و قانونی میسازد ، اگر با « ماتریالیست دیالکتیک « به ادراک حکم و بیان زیر نایل آییم ، که در هر کدام از سه مکملها اصالت وجود آن دو تای دیگر نهفته است :تنها بدنها و زبانها موجود هستند ، » به استثنای آن« حقایق» وجود دارد .
ما متوجهٔ ترکیبات و سنتز هایی خواهیم شد که اصل حقیقی و موضوعهٔ ماتریالیست دیالکتیک را از همان اصول در دموکراتیک ماتریالیسم بی ارتباط و منفصل میسازد . بطور خاص در تصریح « به استثنای آن ». این ترکیبات و سنتزها نمایان میسازند که ما نه در برخورد و توزیع افزایش یک ترکیب )حقایق به عنوان یک مکمل و هم آورد ساده بدنها و زبانها (هستیم و نه با یک سنتز و پیوستگی )حقایق به عنوان خود- شکوفایی بدنها و زبانها (. حقایق زیست میکند به عنوان استثناها در آنچه موجود است . بنابر این ما میپذیریم که « آنچه موجود است »- آنچه ترکیب ساختار جهان است – بخوبی و واقعا یک آمیزه از بدنها و زبانهاست. اما این تنها آن چیزی نیست که « موجود است » ؛ و «حقایق » نام ) فلسفی( آن چیزی است که می آید بدینسان برای جا دادن خود در میان عبارات ، در متن استمرار وتسلسل در جهت« موجود است ».
در یک مفهوم خاص ، ماتریالیست دیالکتیک هم هویت و منطبق است با دموکراتیک ماتریالیسم، بعد از همه ، آنها عمیقا هر دو ماتریالیسم هستند . اری ، اینجا تنها بدن ها و زبانها وجود دارد . هیچ چیز تفکیک پذیری وجود ندارد از « روح » ، « زندگی » ، » اساس معنویت » و غیره. اما درمفهوم خاص دیگر ، ماتریالیست دیالکتیک کاملا و سراسرمتفاوت است ازدموکراتیک ماتریالیسم.
ما مشاهده میکنیم در رنه دکارت (René Descartes)یک دریافت و بینش ازهمان نظم و سامان که حائز اهمیت است دروضیعت هستی شناختی حقایق. درنام دکارتی «جوهر » ، « Substance »فرم کلی هستی تا انجاییکه موجودیت واقعی و باالفعل آن . آنچه وجود دارد جوهر است . همه « چیز » جوهر است ، شکل و حرکت در قابل تعمیم بودن جوهراست. ایده د رتفکر جوهری است. از آنجا که شناسایی و تمیز معمولی تعلیم و دکترین دکارت با دو گانگی است : اساس ذاتی و جسمیی« موجود است » تجزیه و تقسیم میشود در اندیشه و تعمیم ، که درهستی انسان به مفهوم : روح و بدن است .
با این وجود، درپاراگراف ۴۸ « اصول فلسفه » میبینیم که اساس ذاتی دوگانگی ، تابع و مرئوس تفاوتها وترجیهات بنیادی بیشتری است ،این تمایزها دقیقا بین چیزها است آنچه موجو د است ،جوهراست ، اندیشه واستدلال یا تعمیم و توسعه و حقایق :
من همهٔ آن چیز هایی را که تحت تسلط دانش و فضیلت ما نزول وخود را جایگزین میسازند به دو گونه متمایز میسازم : اولین شامل تمام آن چیز هایی است که اعطا نمایی و موهبت بخشیدن هستی است. ودیگری ، همهٔ حقایقی هستند که در خارج از تفکر و اندیشه ما هیچ ظهوری ندارند.
چه متن خوش نما و شگفتی ! برسمیت شناختنهای تمام و کمال به استثنای هستی شناختی و وضیعت منطقی حقایق. حقایق بدون هستی و موجودیت هستند. آیا بیان میدارد که آنها اصلا وجود ندارند ؟ به هیچ وجه . حقایق فاقدهستی ذاتی و جسمی هستند . این چیزی است که باید درک کرد پیرامون اینکه آنها « خارج از تفکر و اندیشه ما وجود ندارند ». در پاراگراف ۴۹، دکارت مشاهده میکند که معیار برگزیده برای نشان دادن رسمی اصل عمومیت وعام گرای حقایق ، و در نتیجه هستی منطقی و استدلالی آنها ، چیز متفاوتی نیست نسبت به نوع معینی از کثرت و شدت :
به عنوان مثال، وقتی ما میاندیشیم که نمی توان چیزهایی بوجود آورد از هیچ ؛ ما باور نداریم که این قضیه و گزاره چیزی است که وجود دارد و یا خاصیت و ویژگی برخی چیز است ، اما ما آنرا تلقی میکنیم به عنوان یک حقیقت ابدی با جایگاه مخصوص در اندیشه و تفکر خود، که این اندیشه و تفکر متداول یا (اصل و قایده کلی (Maxim) (نامیده میشود. با این وجود ، وقتی شخصی به ما عنوان میکند که ممکن نیست چیزی درحال بودن و نبودن باشد دریک زمان، و آنچه که رخ داده است قابل بازگشت نیست و نمیتواند روی نداده باشد ، و اینکه شخصی که در حال فکرکردن است نمیتواند بودن یا موجودیت را متوقف سازد در خلالی که فکر میکند ، و اظهارت مشابه و متعدد دیگر، اینها تنها حقایق هستند ، و نه چیزها .
دکارت دو گانه (dualist) نبود تنها به علت تضاد بینابینی، در یک دست « چیزهایی فکری » و در دست دیگر« چیزهای جسمانی »، که « بدنها هستند ویا خواص متعلق به این بدنها. » دکارت دوگانه است بیشتر دریک میزان سازی اساسی ذاتی و ضروری ، در این سویه که کدام چیزها )فکری و /یا جسمانی (برجسته و متمایز هستند. یکی برجسته و متمایز خواهد شد که بی شباهت و خلاف به « چیزهاست « ، آنها روح )جان (هستند, حقایق بدون واسطه و مستقیم جامع و فراگیر هستند ، و بطور واقعی ، دقیقا ورا و فراتر از شک. نقل زیر را متابعت کنید :
تعداد بیشماری] حقایق[ وجود دارند که بر شمردن آنها مشکل است ؛ اما این هم ضروری نیست ، چرا که ما به شناخت آنها نائل نمی آییم به یکباره در موقعیتی که اطلاعات وداتای خود را ارائه میدهند برای فکر کردن.
میتوان دید که در چه مفهوم ،حس و دریافتی تفکرات دکارت سه مبنایی است )و نه فقط دو( . قاعده کلی و اصل خاص او را میتوان در واقع به این کیفیت اظهار کرد: » تنها چیزهای جسمانی و چیزهای تفکراتی) محتمل،تصادفی و مشروط (وجود دارند، به استثنای آن وجود حقایق )ابدی (است »
این ایده که میتوانیم استثنایی و خاص بودن حقایق را شناسایی و تمیز دهیم از مشروط های اساسی بود ، در ۱۹۸۸، در کتاب من « هستی و رویداد « که در سال گذشته (۲۰۰۵) در انگلیس به چاپ رسید . آنجا من مقررداشتم که حقایق ژنریک کثیر) (Generic multiplicities)بطورنوعی کثیر( هستند : نه با استناد و مبتنی بر زبان شناسی میتوان آنها را تشخیص داد و نه هیچ قیاس منطقی صریحی توانا به تشخیص آن است. من عنوان کرده ام به چه علت مشروع است که آنرا « سوژهٔ »وجود موضعی پروسه ای بنامیم که توسعه این ژنریک کثیر (نوعی کثیر )است ،(فرمول این بود : « یک سوژه یک نکته از حقیقت است »)
این نتایج زمینهٔ و سبب امکان و شق یک متافیزیک موثر وآینده نگراست که توانا است درتوسعه کنشهای امروزو تقویت خودش ، فردا ، در چشم انداز آنچه این کنشوری ها تولید و ارائه خواهند کرد. یک چنین متافیزیک مولفه و ترکیب کننده ماتریالیست دیالکتیک نوین است .
دلوز (Deleuze)نیز به دنبال خلق شرایطی برای یک متافیزیک معاصر بود. اجازه دهید آنچه را که او گفت یاد آوری کنیم : وقتی که یک فیلسوف عبارات « بحث دمکراتیک « را میشنود او چرخش می یابد دربطن اجرای آن مدلها *(he turns and runs) . به این علت که ادراک حسی و مستقیم دلوز از تفکر آینده نگر و پیش پنداشتی ، مطالعه و زمینه یابی اجزا آن درسرعت خاطر نامحدود است. در این لحظه، این سرعت نامتناهی فکربطور موثری نا سازگار و متضاد است با بحث دموکراتیک . دریک مفهوم کلی ، ماتریالیست دیالکتیک درتقابل قرار میدهد ابدیت عملی و بی خدشهٔ حقایق را با قاعده کلی و اصل پایان پذیری و محدودیتی که تنزل پذیر است از اصول عام وکلی دمکراسی . به عنوان مثال میتوان گفت :
یک حقیقت اصرار و تأکید دارد بر حق نامحدود فرایندها و نتایج خود ، با اعتنا نکردن به آنچه که در مصاف با آنهاست.
این در« هستی و رویداد » بود. مهمترین نتیجهٔ مربوط به هستی شناختی طبیعت و ماهیت حقایق. ما میتوانیم آنرا دراین فرم دیگر بیان کنیم : این حقیقت است که جهان ترکیبی است از بدنها و زبانها ، اما هر دنیا توانا به تولید و ارائه حقیقت خاص خود در متن و حصار خود است .
با این وجود ، نقض کردن و شکاف هستی شناسانه کافی نیست ، ما باید موسس این باشیم که مدل ظهور و پیدایش حقیقت، خارق العاده و منفرد است .
کنشوری کتاب در۱۹۸۸درسطح معنی و جوهر گرفتن از وجود محض، باید وقوع یافته باشد بر حسب هدف گیری و همسویگی با ظاهر شدن آن ، یا بودن در آن راستا ، یا پیوستگی جهان . این محتوی و مضمون کتاب تازهٔ من است ، که امسال در پاریس به چاپ رسید : « منطق جهان »
فرم روشن معاصر دموکراتیک ماتریالیسم این چنین است :تنها ، موجودیت افراد و جوامع .
در این بیان ، ما باید ضدیت و تقابل اصول عام و کلی ماتریالیست دیالکتیک را قرار دهیم :
عام گرایی و جامعیت حقایق پشتیبانی میشود به وسیلهٔ فرمهای ذهنی وابسته به طرز تفکری که نمیتواند فردی باشد و یا جامعه ای .
یا :
از آنجایکه این به عنوان سوژهٔ یک حقیقت است ، این سوژه خود را تفریق و جدا میسازد ازهرانجمن و اجتماع ، جامعه و هر فرد سازی ؛ و یکایکی و شخصیت را از میان بر میدارد.
اگر ما حقیقت را از نزدیک مورد آزمون قرار دهیم : یک تئوری علمی ، یک کار هنری ، یک توالی و تابعیت از رهایی سیاسی ، و یا یک فرم تازه اززندگی تحت قانون عشق ، میتوانیم بعضی سیما و امکانات را پیدا کنیم که بیان میکنند به چه علت یک حقیقت یک استثناست .
اجازه دهید بطور مختصر بیان کنیم خواص معین تزهای فراورده شده ای که بطور همزمان در دنیای متعارف و عام بدنها و زبانها واقع شده اند . اما ساده شدنی و تقلیل پذیر نیستند در قوانین این دنیا .
« حقیقت » نامی است که فلسفه همواره اندوخته است برای این تولیدات و فراوری ها. میتوان گفت که بدن آنها – بدن ازحقیقت ، « حقیقت – بدن » نوین – یک ترکیب از عناصر جهانی است که این بدن به ظهور میرساند . با این وجود، حقیقت – بدن یک نوع و الگوی عام گرایی و جامعیت را به نمایش میگذارد که این عناصر خودشان قدرت نگاه داری و تحمل آنرا ندارند ، این الگو و قسم از هفت خاصیت بنیانی بهره مند است :
اول : فراوری در حد قابل اندازه گیری ، یا شمارش، زمان تجربی ، یک حقیقت با این وجود ابدی است . از انجاییکه به عنوان ازهر دیگر نقطه زمانی ، یا هر دیگر دنیای خاص ، بطورهماهنگ و یکپارچه قابل فهم باقی میماند که این به منزلهٔ یک استثناست .
دوم : اگر چه کلا و عموما در یک زبان ویژه و خاص محاط شده است ، یک حقیقت یک تقابل – زبانی « trans – linguistic» است . از آنجاییکه به عنوان یک فرم کلی به خوبی وسیلهٔ حصول تفکیک پذیری از هر زبان دیگر است .
سوم : یک حقیقت پیش پنداشتها و فرضهای یک مجموعه بسته ارگانیکی از اثرگذاری مادی را در بر دارد، اثاری که معطوف نمیشود به ممارست و استعمال تجربی یک دنیا ، اما به یک تغییرو تحول وابسته به جلو و قدامی . یک تغیر که تحت تاثیر واقع شده است و مربوط میشود به (حداقل ) یک شی و موضوع (ابژه) از این دنیا ، در نتیجه میتوان گفت اثرگذاری متضمن و در بر دارنده آن است که هر حقیقت رد یک رویداد است.
چهارم : این ردها و ترسیمها پیوند یافته هستند به یک شکل و صورت عمل کننده و دایر ، که ما آنرا بدن نوین مینامیم ، به نحوی که میتوان گفت که یک بدن جدید یک وضیعت و طبیعت عمل کننده و دایر از اثار رویداد است .
پنجم : یک حقیقت مفصل بندی و سنجش میکند آنچه را که شامل اساس و بنیانهای فرایندها ونتایج منطقی خود اوست، و نه در بنیانهای یک داده های ساده.
ششم : براساس مفصل بندی ، تلفظ شمرده وسبک گفتار فرایندها و نتیجهٔ منطقی ، یک حقیقت یک فرم جدید ذهنی را ناشی میشود .
هفتم : یک حقیقت نامتناهی و ژنریک )وابسته به نوع و تیره (هر دو است ، این یک استثنای بنیانی و ریشه ای است به همان عنوان ارتقا و علو از وجود ناشناس به سطح ایده .
این ملاک برحق ومشروع « به استثنای آن … » انگیزه و محرک است ، مخالف و ضد سلطهٔ برهان تراشی و سفسطهٔ ماتریالیست دموکراسی ، فضای ماتریالیست دیالکتیکی از متافیزیک معاصر.
میتوان گفت: ماتریالیست دیالکتیک ترویج و ترقی ارتباط و همبستگی حقایق و سوژه ها (افراد) است در حالی که دموکراتیک ماتریالیسم آموزش ارتباط و پیوستگی زندگی و افراد است .
این مقابله و تضاد دو ادراک و مفهوم از آزادی و استقلال است . برای دموکرا تیک ماتریالیسم حقیقت بروشنی قابل تعریف است به عنوان)منفی (قانون آنچه موجود است. یکی آزاد است اگر هیچ زبانی نیاید برای ممانعت از بدنهای متعلق به فرد برای گسترش و به صف در آوردن استعداد و ظرفیتهای خاص آنها . یا دوباره : زبانها ، بدنها را رها سازند برای عملی کردن و به واقعیت در آوردن امکانات حیاتی خود .
به همین دلیل ، در دموکراتیک ماتریالیسم، ازدیهای جنسی نمونه و سرفصل همهٔ ازدی هاست .این عملی است که بخوبی جای میگیرد در موضوع سبک بیان و مفصل بندی تمایلات )بدنها (وبطور زبانی ، ممانعت و یا برانگیختگی مصوبات. شخص باید برسمیت شناسی حقوق خود را مشاهده کند در « زندگی وتمایلات جنسی خود »، آزادی های دیگر الزاما و به طور ضروری دنبال خواهند شد ، و براستی که آنها دنبال میشوند اگر درک کنیم که هرآزادی از نقطه نظر مدل تصویب آن با اعتنا به سکس این است که : فقدان- ممنوعیت برای استفاده و استعمالی که یک شخص میتواند ایجاد کند ، به طور خصوصی ، از بدنی که آنرا به ثبت رسانده است در جهان .
با این وجود، این مورد، که در ماتریالیست دیالکتیک آزادی مشخص و محدود میشود در یک سبک کاملا متفاوت ، این نمونه و مدل عملی دیگر نگاه داشتنی و قابل مدافعه نیست. این موضوعی نیست که بر اثر عملی ساختن الزامی یک قرارداد و تضمین بر – ممانعت ، بردباری و تحمل ، و یا اعتبار- که زبانها پذیرفته و گرامی داشته شود به وسیلهٔ بدنهای بالقوه و مجازی. این جوهر و امر ادراک و داناییست اگر و چطوریک بدن بهرهمند و سهیم میشود در ظرف زبانها ، بر حسب استثنا یک حقیقت .
بدینگونه میتوان آنرا دنبال کرد : وجود آزادی نه به لحاظ نظم و سامان وابستگی و ارتباط بدنها و زبانها است ، که ، بی درنگ ، از منشا یکی سازی و اختلاط بر حسب یک حقیقت است .
این بدین معناست که آزادی دربر گیرنده ومتضمن ظهوریک بدن جدید دردنیاست ، حقیقت – بدن. فرمهای ذهنی و تفکری یکی سازی ترکیب و پیوستگی ، تعریف و مشخصه سازی اختلاف مختصر و نکات دقیق آزادی را به وسیلهٔ این بدن جدید امکان پذیر میسازد. آزادی چیزی برای انجام دادن ندارد با تواناییها و ظرفیتهای عادی و متداول بدن تحت پوشش قانونمندی برخیعبارات و سخنگوییها. آزادی آن است: مشارکت فعال درون دستاوردهای یک بدن جدید ، که همواره ورای بدن شخصی من بوده است. یک حقیقت – بدن که متعلق است به چهار چهرهٔ بزرگ استثنا : عشق، سیاست ، هنر، وعلم ؛ بنابر این آزادی یک مقولهٔ مقدماتی و اصلی حیات بدنها نیست. آزادی یک مقولهٔ فکری و خردمندانهٔ نو ظهوری ،)مالکیت معنوی (است ، نه در درون ، که برترو بالاتراز زندگی عادی .
مقولهٔ زندگی در دموکراتیک ماتریالیسم اساسی و بنیانی است ، وما باید منتقد کاربرد اسیمه و پریشان این کلمه باشیم ، امروز ، کلمهٔ « زندگی ».
« زندگی » ،- و توابع آن) « اشکال زندگی »، « ترکیبات و اجزا زندگی »،« هنر زندگی »، وغیره( – یک صورت بندی و دلالت عمده دموکراتیک ماتریالیسم است. درمیزان سازی عقیده و تفکر محض، « داشتن یک زندگی موفقیت آمیز » تنها امر الزام اور است که امروز توسط هر کس درک میشود . زیرا که « زندگی » ترسیم کنندهٔ هر گونه ارتباط تجربی بین بدنها و زبانهاست. و هنجار و قاعده زندگی، همه به طور آنچنان طبیعی است، که سلسله شناسی زبانها در حد برابری و تناسب با قدرت بدنهاست .
برای تمام آن، آنچه را که دموکراتیک ماتریالیسم « دانش » مینامد، و یا حتی « فلسفه »، این ترکیبی ازسبک های یک سلسله شناسی سمبلیک و یک تئوری موجود با لقوه )یا تمایل (بدنهاست. این است این ترکیب و امیزه ، روشمند و قاعده مند شده بوسیلهٔ میشل فوکو (michel foucault)که میتوان آنرا زبانسنجی انسان شناسی ، (linguistic anthropology ) نامید ، وآنچه که شکل برتر دانش تحت تسلط دموکراتیک ماتریالیسم است .
آیا بدین سبب باید گفت که ماتریالیست دیالکتیک باید هر گونه استفاده از کلمهٔ « زندگی » را انکار کند ؟ ایدهٔ من ترجیحا آوردن این کلمه است درمرکز افکار فلسفی، در یک فرم پاسخ سیستماتیک در پاسخ به پرسش : « زیستن چیست ؟ »
اما ، به منظور انجام این کار ، ما باید بطور آشکار سیاحت و کاوش کنیم در مورد سختی و سنگینی قابل ملاحظه اعمال معطوف به گذشته )پیش کنشی (برروی بسیاری ازتعیین وتعریف کلمهٔ « بدن » بر حسب « به استثنای آن » از منشا حقایق .
بیشترین سهم قابل مشاهدهٔ فلسفهٔ امروز مطمئنا ارائه یک تعریف جدید از بدنهاست ، قابل درک به عنوان بدنها – از منشا – حقیقت ، یا بدنهای معقول وتوانا به اصالت ذهن و حس . این تعریف انکار هر گونه تصرف و تسخیر وهرگونه وسیلهٔ برتری و استیلای دموکراتیک ماتریالیسم است .
سپس و تنها سپس امکان پیشنهاد یک تعریف جدید از زندگی وجود دارد ، این تعریف کم و بیش دنبال میشود : برای شراکت درزندگی ، نکته به نکته ، در سازمان و تشکیلات یک بدن جدید ، که خلقتهای استثنایی از یک حقیقت را پشتیبانی و تضمین میکند .
مسالهٔ حل و تفکیک پذیری موضوع بدن در جهت ذات و جوهر وجود دارد ، من خاطر نشان میکنم، مشکل و پیچیدگی مربوط به نمایش ، ظهوریابی ونمودهای حقایق را . به همین علت ، این تحلیل و تفکیک ، یک امر و تکلیف طاقت فرساست . ما باید امکان و شق چیز نوینی را در دنیای قدیم بطور کلی روشن سازی و تصریح نماییم.
این تنها به وسیلهٔ بررسی و امتحان موقعیت کلی کثرت و بسیاری کتیبه ، نقش ، ثبت و نوشته های خطی در یک دنیاست، با کنار زدن حفاظ ها و نمایش دادن مقولهٔ مناسب و مخصوص « جهان » ، چیزی که ما میتوانیم امید داشته باشیم به شناخت کلی و سودمند آنچه که به ظهور رسیده است ، و سپس ، شناختن شگفتی و منحصربه فردی آنچه را که پدیده های استثنایی هستند ، در ظاهر و اشکارشدن آنان ، حقایق نوین . پس از آن است که ما باید توانا به امکان دادن تعریفی جدید برای زندگی در جهان متروک و حزین خودمان باشیم .
ما میتوانیم این پرسش دقیق رامطرح سازیم که در چه ارتباطاتی استثنا منوط میشود به عینی بودن و واقعییت. یک حقیقت ، مانند یک سوژه که بدن خود را رسمی و منطبق با آداب و رسوم ظاهری فعال میسازد در یک دنیای داده و معین، معجزه و شگفت انگیز نیست. یک حقیقت جای میگیرد درون ابژه های (objects)یک دنیا ، اما یک ابژه چیست ؟ به یک معنا ، آنچه که ما برای انجام داریم ،یافتن یک تعریف تازه و نوین است برای ابژه ، و این درواقع استدلال بیشتر پیچیده و نوآورانه من است ، به این علت ، که با این ادراک تازه ازعینی بودن و واقیعت ، روشن سازی و تصریح وضیعت متناقض (Paradoxical، در ظاهر مهمل و در واقع درست) موجودیت یک حقیقت امکان پذیر است .
در اینجا دادن یک ایده از این پروسه پیچیده و سخت مطلقا امکان پذیر نیست ، چرا که مرا مواجه میسازد با کوشش های بزرگ کانت (Kant) و هوسرل(Husserl) . این یک سنتز ساختاری و فرمالیسم ریاضی و پدیده شناسی توصیفی است .
اما شما میتوانید درک کنید که مسیر ماتریالیست دیالکتیک ارگانیزه کردن تباین و تضاد ها است ، در یک طرف ، همتافتی وپیچیدگی ماتریالیسم )منطق ظهور ، یا تئوری عینیت و واقعیت (، ودرسمت دیگر، شدت و نیروی دیالکتیک )زندگی در اتحاد و تلفیق با یک حقیقت نوین (. این یک تضاد است بین آنچه که من نامگذاری کرده ام ، بعد از هگل ، « منطق بزرگ » و پاسخ به پرسش « در زندگی واقعی چگونه هستیم « ، این تضاد و تقابل خود فلسفه است .
اینجا میتوانیم یک ایده ضعیف و نامرغوب از برنامهٔ این موسسه و اقدام فیلسوفانه ارائه دهیم .
هنگامی که شخصی تحت تسلط و اختیار یک منطق بزرگ است ، در یک تئوری واقعی ظهور وعینیت ، این امکان پذیر است برای آزمون موضوع و پرسش تغییرو تحول . منحصرا پرسش از تغییرات اساسی و رادیکال ، یا از رویداد. این تئوری نوین تغییر بطور تمام و کامل متفاوت است با تئوری تغییر نزد نیتچه (Nietzsche)، برگسون (bergson)، یا دلوز (deleuze). یک تغییر واقعی یک سازگاری نیست ، بلکه یک شکاف ، یک عدم تجانس محض. وپیامد ازهمه وافرترو مهمتر آن، کثرت و تعدد ، که دردنیای آن ظاهر نمیشد ، ظاهر میشود بطور ناگهانی با حداکثر شدت و نیرومندی پدیداری خود . بدن جدید از انگونه ابژه است که پشتیبانی میکند و سمتگیری و گرایش خود را به فرایندهای موضعی و محلی آن نوع از تغییر میسپارد. این مجموعه ای منطقی از شیوه های خلاق است .
اما توصیف کلی پتانسیل و قدرت از حقیقت – بدن چه میتواند باشد ؟
این میتواند از مسیراخذ و فراچنگی حسی ، ذاتی و انتقال مستقیم صورت پذیرد که یک عمل خلاق یک سوژه را ارتباط میدهد به مفصل بندی اشکال و چهره های تجربی و کار اموزدگی . بطوری که برای معضلات و مشکلات غیر قابل دریافت و مشاهدهٔ مقدم و پیشین یک راه حل و تفکیک مو جود است . زبانی که من مطرح میکنم برای روشن سازی و تصریح پروسه و روند یک حقیقت نکاتی است درون یک دنیا: به وسیلهٔ ساختاری وفرمالیسم کردن بدن جدید، یک سوژه – ا ز– حقیقت نکات یک دنیا را مورد بحث وعمل قرارمیدهد ، یک حقیقت یک محصول نکته به نکته . البته ماهنوز نیاز داریم به یک ایدهٔ روشن که نکته چیست ؛ بر اساس و مبنای داده های خیلی دقیق پدیداری و ظهور ، ابژه و تغییر. یک نکته درون یک دنیا چیزی است شبیه یک تصمیم قاطع و خطیر در زندگی و هستی ؛ شما باید بتوانید از دو امکانات یکی را برگزینید ؛ اولین بطور کامل منفی است ، و همهٔ روند یک حقیقت را تخریب میسازد ، به وسیلهٔ از بین بردن بدن جدید. دومین مورد تماما و به کلی مثبت و تایید آمیز است ، وبدن جدید را به پیش میراند ، روشن سازی و تصریح حقیقت ، تجلیل و بلند کردن سوژه . اما ما نمیتوانیم در باره آنچه انتخاب کرده ا یم اطمینان حاصل کنیم. این یک شرط است . یک نکته لحظه و هنگامی است که حقیقت از آنجا میگذرد بدون ضمانت و تعهدی .
ما در تصرف و مالکیت هر چیزی هستیم که مورد نیاز است برای پاسخ گویی به پرسش : « یک بدن چیست » ؟ ودرنتیجه اثریک خط فاصل قطعی با دموکراتیک ماتریالیسم علامت گذاری میکنیم. بخش ظریف و حساس از این ساخت و ساز، آن است که ، بعد از مفصل بندی و مقوله سازی بدن و رویداد، مشکل حقایق پیش رویمان باز میشود به وسیلهٔ سازماندهی بدن ، و بدین شکل نکته به نکته صورت میپذیرد : همه چیز، سپس ، به شکل رئوس مطالب ؛ تکرار، مرمت ، و روشن سازی میگردد. در همهٔ وسعت هستی و موجودیت دنیا – و نه تنها درعمل سیاسی – تلفیق و اتحاد حقیقی و راستین پرسشی است از سازماندهی و تشکیلات .
راه این است: از تئوری پیدایش ، مادیت و عینیت ، در فیزیک حقیقت – بدنها ؛ یا از کالبد و قالب منطقی دنیا در درام و نمایش ذاتی سوژه . تمام اینها عبور میکند از درون منطق بزرگ و تفکرات تغییر و تحول ، در فرم رادیکال و اساسی یک رویداد.
تمام اینها یک آینده نو برای خود فلسفه تعریف میکند . فلسفه امکان یک زندگی حقیقی را به نمایش میگذارد. همانطور که ارسطو (Aristotle)گفته است: هدف ما آزمون این پرسش است ؛ ما چگونه میتوانیم به طور واقعی زندگی کنیم ، این است ، جاودانگی. و هنگامی که ما در حقیقت – بدن گنجانیده و ثبت میگردیم ، در واقع ما نامیرا هستیم ، انطو رکه اسپینوزا (Spinoza)میگوید : ما در تجربه و آزمون ابدیت هستیم، اما همهٔ اینها همواره بعد ازبعضی رویدادها ست، رویدادهای سیاسی ،هنری ، علوم ، یا عشق. سپس ما، فلاسفه کار میکنیم تمام طول شب را ، بعد روز واقعی خواهد شد از یک حقیقت تازه .
من میاندیشم درباره شعر زیبای والاس استونس (wallace stevens) :» مرد حامل چیز » ، او مینویسد « ما باید اندیشه هایمان را در سراسر شب تحمل کنیم »، این است سرنوشت و سرگذشت فیلسوفها وفلسفه: تحمل و بردباری، پس از روز خلقت ، نورکمی از مفاهیم ، اگر چه در شب. استونس ادامه میدهد : « تا نور تابان ، آشکار شود ایستاده بی حرکت در سردی »،آری ، این گام نهایی فلسفه است ، ایدهٔ مطلق ، آمیزش فلسفی ادراک و تفکر حقیقی همراه با بیشماری حقایق خودشان. حقیقت (truth) با) ( tکوچک تبدیل خواهد شد به حقیقت با ( T) بزرگ. این رویای ماست ، درگذار شب. در سپیده دم خواهیم دید به روشنی حقیقت را که ایستاده بی حرکت در سرما . اما بدون فراورده و محصولی .و در مقابل آن :هنگامی که بعضی چیز ها اتفاق میافتد در روز حقایق زندگی ، ما باید کار سخت فلسفی خود را آغاز کنیم : منطق تازه دنیا ، تئوری نوین حقیقت – بدن، نکات جدید…زیرا که ما باید محافظت کنیم از ایده های تازه ی ظریف و شکننده آنچه که یک حقیقت است . حفاظت از خود حقایق تازه. از این رو، وقتی شب فرو میافتد ، به خواب فرو نمیرویم ، چرا که یکبار دیگر »ما باید اندیشه های خود را تاب و تحمل کنیم در سراسر شب ». فیلسوف هستی دیگری بیش ازاین نیست، در عرصه و پهنهٔ خردمندی و تفکر ، مرد مسکین دیده بان شب .
*Bodies, Languages Truths” was originally delivered at the Victoria College of Arts, University of Melbourne, on September 9th 2006