نویسش از فروغ بود که زن را از جهان تقلید نوشتن (parody) وارد شریان سیاست (politic) نمود ، به زن یک مفهوم و یک طبقه بخشید ، هژمونی استعاریک مردسالارانه را که با ضوابط دست وپاگیر سنتی و قومی و سازگاری ایرانی گره خورده بود و نوعی نابجایی احساس گرا القا کرده بود که مرد ، محور و چرخ دنده ی تمام قاعده های نوشتاری است را به هم زد.
قبل از این تاریخ نوشتاری ما یک تاریخ تمامت خواه( totalitarian) و مذکر نویس بود طوری که مقاومت در برابر این ساختار باعث از دست دادن حالت پایدار و ثبات شخص و یک نهاد می شد ، سرنوشت رابعه دختر کعب که در سوز بکتاش معشوق خود می سرایید در قرن چهارم هجری فراموش ناشدنی است:
الا ای غایب حاضر کجایی به پیش من نه ای آخر کجایی
بیا و چشم دل را میهمان کن وگرنه تیغ گیر و قصد جان کن
دلم بردی و گربودی هزارم نبودی جز فشاندن بر تو کارم
زتو یک لحظه دل زان برنگیرم که من هرگز دل از جان برنگیرم
اگر آیی به دستم باز رستم و گرنه می روم هر جا که هستم
به هر انگشت برگیرم چراغی ترا می جویم از هر دشت و باغی
اگر پیشم چو شمع آیی پدیدار وگرنه چون چراغم مرده انگار
تاریخ ادبیات ایران ، از تعریف مفهوم جنسیت عاری است و در برخی مواضع که این مفهوم به صورت رقیق پدیدار می شود بسیار غیر قطعی (fuzzy) و نامحتمل به نظر می رسد ، شعر کلاسیک ما ، مکانی برای جنسیت تعبیه نکرده بود چه به صورت بیانی -نوشتاری (expressive) و چه در فاز عملی -اجرایی (performative) و زین سبب دست نوشته های رابعه اسباب مرگ اش می شود و توسعه ی پایدار استعاره که رهیافتی اجتماعی برای فرار از آثار و عواقب هتک تابو بود ، موثر واقع نشد.
شعر فروغ ،نماینده ی جنبشی در نوشتن شد که در ابتدا ادعا داشت که تک نگاری مبتنی بر احساسات و تجربیات کل گویانه ی مردانه ، حلال مسائلی از اجتماع پیچیده ی معاصر نخواهد شد و در ادامه تلاش نمود که با نتایج فرعی (corollary) خود از این قضیه ، به این مهم برسد که جنسیت را از این رویکرد دودویی رایج خارج نماید واین مساله کمابیش بدیهی را مطرح کند که جنسیت نه راست است نه دروغ ،نه واقعی است نه مجازی ، نه یک مساله ی اصلی است نه یک مساله ی اشتقاقی ، چیزی که جنسیت را جنسیت می کند ، انتقال و عبور غیر قابل باور آن از مرد به زن و برعکس است ، نوعی خلا در مقام نوشتن که یک جنس (gender) تلاش می کند از دیگری سخن به میان آورد و خود سخن گوی دیگر جنس شود ، در جهانی که به صحنه آوری احساس و تظلم زن بخشی از وظایف مرد است و برعکس ویا به گفته ی ژیل دلوز که شرم بر مردی باد و این بهترین دلیل برای نوشتن است .
فروغ متقدم در مجموعه ی ” اسیر ” نه از ساختارهای مقرر کلاسیک زاویه می گیرد و نه به طرح ریزی مسائلی از زن و شگفتی او می پردازد که خارج از جهان او باشد ، شعرهای این مجموعه از لحاظ اسلوب اینهمان غزل و اوزان عروضی گذشته و مملو از محدودیت های جنسیتی است و به ندرت به فرمول بندی استراتژی های راه گشای فرهنگی برای رویایی با تبعیض و تباین جنسیتی می پردازد ، فروغ متقدم را می شود با رابعه قزداری همنهشت کرد که هر دو با رسوب گذاری (sedimentation) نرم های جنسی در شعر خود و پذیرش واقعیت متعارف و تاریخی زن به عنوان یک جنس طبیعی و زن واقعی نخواهند توانست به ساختار بندی معین و متقنی از جهان زن دست پیدا کنند و بردار و تانسور زنانگی را به سمت غلبگی مرد هدایت خواهند کرد.
دخترک خنده زنان گفت که چیست
راز این حلقه ی زر
راز این حلقه که انگشت مرا
این چنین تنگ گرفته است به بر
راز این حلقه که در چهره ی او
این همه تابش و رخشندگی است
مرد حیران شد و گفت :
حلقه ی خوشبختی است ، حلقه ی زندگی است
همه گفتند : مبارک باشد
دخترک گفت : دریغا که مرا
باز در معنی آن شک باشد
سال ها رفت و شبی
زنی افسرده نظر کرد بر آن حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او
روزهایی که به امید وفای شوهر
به هدر رفته ، هدر
زن پریشان شد و نالید که وای
وای ، این حلقه که در چهره ی او
باز هم تابش و رخشندگی است
حلقه ی بندگی و بردگی است.
این شعر که به لحاظ تصاویر بسیار ساده و کم بضاعت است از نطفه های اولیه ی تحرک و جوشش در تجربه ی زنانگی فروغ متقدم است که نمایش نهایی از برزخ ادیپ در شعر زن امروز ماست ، صورت برزخی تجربه که به شکل ساده ترین عنصر یعنی رهایی از قبضه ی مرد بودن ، نما پیدا می کند ، مساله ای که قرن هاست لاینحل مانده است، برزخی که نه به دنیا بر می گردد که شکل اولیه و خام جنسیت است و نه تکلیف اش مشخص می شود به به بهشت می برندش نه به جهنم . این تعلیق (suspension) در صورتی برداشته می شود که به نوعی بازنگری کلی و تجربه ی مجدد در شعایر اجتماعی زن که منوط به اینجهانی (mundane) است پرداخته شود و از پدیدارهایی که مدل های جنسیتی را در مرز و خارج جهان جستجو می کند به شدت اجتناب ورزیده شود.
زنان ما از ادیپ خواهند نوشت مادام که تلقی و تداعی یکسانی از جنس (sex) و گونه (gender) حداقل در کشور ما باقی باشد وهیچ وجه افتراقی از این دو در بین نباشد و با عطف به خواص فرهنگی گذشته به قضاوت در سازه های اجتماعی معاصر پرداخت. این دوئل تاریخی ، زن را به امر خصوصی تبدیل می کند که باید برای رهایی خویش دست به دامن نویسش بزند و مرد را به امر عمومی می کشاند که از همه چیز می نویسد از دموکراسی ، از حقوق بشر ، از زنانگی ، از غیاب میل ، از ایثار ، از وطن دوستی و…
نسخه ای که فروغ متاخر رو می کند ، تجربه ی دوزخی زن ، به تعبیر دیگر مثلث زن ، دوزخ وکلمه است ، فروغ ، برزخ جنسیت را به جلو شیفت می دهد و دوزخ را انتخاب می کند تا به صورت بازگشتی (recursive) و استدلالی (discursive) به نرم های تضییع کننده حقوق زن برسد و با یارگیری از نوشتن و زبان محصور شعر به برون داد قوانین رحمانی و شدنی (feasible) در جهان زن بپردازد.
زبان شعر فروغ ، زبانی محتاط و کرانمند است و با خطوط قرمز جامعه تلاقی ندارد او با اتحادیه ای که از خطوط قرمز جامعه ی خویش می گیرد ، با زبانی بدون تعصب به
آیا – آیا پرسی روی می آورد که فلان یا بهمان پدیدار چه خاصیت و محدودیتی برای زن ایجاد نموده است ، او با بهره گیری از شعر نو و به کنار نهادن غزل واره های کلاسیک خود ، به شعر و تعریفی می رسد که در یک زاویه ی خاص عصیان است ، شعر فروغ به عنوان سرسلسله ی جنبش زن نگاری به عصیان می رسد و از عصیان خارج نمی شود و طغیان را مزمزه نمی کند ، این خود بر تراژیک بودن موضوع و موضع شعر فروغ صحه می گذارد و از کمیک شدن شعر وی رهایی می یابد.
فروغ متاخر در دفتر ” ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد ” به قوام بخشی (solidification) مفاهیمی روی می آورد که بی اندازه غیرقطعی و در نگاه خودش فاقد ارزش و مقیاس هستند ، گویا این مجموعه ی مفهوم ها ، همان نشانه ها و نماد های قراردادی جامعه ی زن هستند که با برداشتن آنها نظام منطقی جهان به هم نمی ریزد ولی همین نشانه ها هستند که رکود و سختی ملال آوری بر جامعه تلقین نموده اند ، فروغ به کشف آنها می پردازد تا شاید نظام منطقی جهان زن ایرانی را کمی خلاصه تر یابد و حداقل از هیمنه و شگفتی قاعده های سلبی و ایجابی که جامعه درهم تنیده است ، بکاهد .
چرا توقف کنم ، چرا؟
پرنده ها به سوی جانب آبی رفته اند.
افق عمودی است
افق عمودی است و حرکت : فواره وار
و در حدود بینش
سیاره های نورانی می چرخند
زمین در ارتفاع به تکرار می رسد
و چاه های هوایی
به نقب های رابطه تبدیل می شوند
…
نهایت تمام نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
و ریختن به شعور نور
طبیعی است
که آسیاب های بادی می پوسند
چرا توقف کنم ؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان می گیرم
و شیر می دهم
صدا ، صدا ،تنها صدا
صدای خواهش شفاف آب به جاری شدن
صدای ریزش نور ستاره بر جدار مادگی آب
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترک عشق
صدا ، صدا ، صدا ، تنها صداست که می ماند
…
شعر فوق که از لحاظ درون مایه شبیه شعری از” سیلویا پلات ” شاعره ی برجسته ی انگلیسی زبان معاصر است ، شعری با نام ” من عمودی ام ” که با فضای این شعر فروغ بسیار همپوشانی دارد و به دنبال طرح ریزی جهان – شعر زن بعد از فیمینیسم است و به سمت تحمیل خود بر جهان پیش می رود ، زنی که از استعمار و استثمار رهایی یافته و می خواهد بُره ای از جهان را بازسازی کند .
در شعر فوق ، چیزی که عجیب به نظر می رسد ، کاربست اصل وحدت وجود در شعر است که کمی بر شگفتی این شعر افزوده است ، اصلی که پیشاپیش در شعر وفلسفه شاعران و عارفان مذکر داعی دار آن بوده اند ، این دفعه از حنجره ی یک زن بیرون می آید، اصلی که سازه ی مردسالارانه ی آن حالا حالا به لرزه در نمی آید ولی فروغ در این شاهکار خود ، نه تنها این خاصیت را تکرار می کند و با یک تصویر کاملا زنانه ، محیط و چارچوب آن را به نفع خود و طبقه ی خود تمام می کند .
بعد از وحدت وجود ، نوبت به چند صدایی و اشتراک و هم آوایی می رسد و فروغ به دنبال ایجاد یک مدینه ی فاضله ای است که با تکثر گرایی به جلو می رود و هر صدایی قادر است که خود را تکرار کند و در جداره ی آن جامعه بماند ، هیچ صدایی تحمیل شدنی نیست و زیباترین صدا ، صدای عشق است که بر جدار مادگی آب و روشنی می افتد و یک فضای پر رابطه ی معنی را منعقد می کند که هر رابطه ای از خواهش تا رانش بر طبق یک ذهن مشترک تعبیه و طراحی شده است.
منبع: تاسیان، نشریه تخصصی شعر زن